خاطرات شهید محمود اکبری

خاطرات شهید محمود اکبری
قسمت سوم خاطرات شهید «محمود اکبری»

خاطرات تلخ و شیرین؛ پدر و مادر از محمود می‌گویند؛ گاه با لبخند گاهی با بغض

پدر شهید «محمود اکبری» نقل می‌کند: «نماز که می‌خوندم با این که خیلی کوچک بود، می‌ایستاد و یک مهر می‌گذاشت و ادای من رو درمی‌آورد! مادر می‌گفت: کنار من دست و پا و صورتش رو می‌شست؛ مثلاً وضو‌ می‌گرفت!»
قسمت دوم خاطرات شهید «محمود اکبری»

دلگویه‌های پدرانه با قاب عکس

پدر شهید «محمود اکبری» می‌گوید: «هر روز صبح دستم رو روی صورتِ توی قابش می‌کشم و می‌گم: خدا بیامرزدت! خودت خوب بودی، اخلاقت خوب بود، رفتارت خوب بود، جای خوبی هم رفتی! روحت شاد باشه باباجان! روحت شاد!»
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود اکبری»

خدا بخواد، شیشه رو کنار سنگ نگه می‌داره!

مادر شهید «محمود اکبری» نقل می‌کند: «گفتم: چرا دفترچه گرفتی؟ هنوز که وقت خدمتت نشده! گفت: چه فرقی داره؟ کار انجام دادنی را باید انجام داد. گفتم: اگه بفرستنت جبهه چی؟ گفت: توکل به خدا. خدا بخواد، شیشه رو کنار سنگ نگه می‌داره!»»
طراحی و تولید: ایران سامانه