با طرفداران شرق و غرب مبارزه کنید
به گزارش نوید شاهد همدان، شهید محمدرضا فراهانی دوازدهم شهریور ۱۳۴۴ در روستای طجرعلوی از توابع شهرستان ملایر متولد شد. پدرش نبی و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. سوم مهر ۱۳۶۴ در مریوان توسط نیروهای عراقی براثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
در این وصیت نامه آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوند بخشنده مهربان و درهم کوبنده کاخ ستمکاران و دشمن تمام ستم پیشگان عالم و با درود فراوان بر پیامبران تاریخ از آدم تا خاتم و با سلام به تمامى رزمندگان و خانواده هاى شهداى ایران و مسلمین جهان و با درود بى کران به شهیدان کربلاى حسینى و یارانش که جز راه حق و حقیقت راه دیگرى را نپیمودند و با ایثار جان و مال خود درخت پر بار اسلام را پایدار داشتند و درود به روان پاک شهداى ایران که به نداى خمینى بت شکن لبیک گفتن.
تنها آرزوى اینجانب محمدرضا فراهانى این بود که روزى بتوانم در جبهه هاى اسلام باشم و با کافران و جهانخواران عالم به مبارزه برخیزیم هم اکنون که به این آرزوى خود دست یافته ام و عازم جبهه هاى حق علیه باطل شده ام از تمامى امت مسلمان خواهشم این است هیچ وقت رهبر انقلاب اسلامى خود را تنها نگذارند و همیشه در صحنه حضور داشته باشند و با طرفداران شرق و غرب که جز بى سامانى چیزى براى این کشور و ملت نمى آورند به مبارزه برخیزند، از تمامى خواهران و مادران این کشور مى خواهم زینب وار عمل کنند و حجاب اسلامى خود را حفظ کنند.
حلالى خود را از پدر و مادرم مى خواهم و امیدوارم به خدا که مرا ببخشند مخصوصاً مادر عزیزم که زیاد براى من رنج کشیده است و شیر پاکش را بر دهان من گذاشته است طلب بخشش مى کنم و حلالى خود را از دوستان و همشهریان مى خواهم مخصوصاً پیش کسانی که من کار کرده ام حلالى مرا از آنها بگیرند و پسردایى ام فتح الله نوروزى که کار کرده ام و حسابى با او دارم حساب مرا پاک بکنند، اگر بستانکار است از پدر بگیرد و اگر بدهکار است بدهد و حلالى مرا از آن بگیرند و من هر چى دارم از وضع مالى به مادرم و خواهرم و برادر کوچکم بدهند و اگر هم نخواستند به جبهه هاى جنگ کمک کنند و از مادرم خواهشمندم اگر شهادت نصیب من شد هر شب جمعه سرى به قبر من بزند.
حلالى خود را از برادرانم و خواهرانم مى خواهم که مرا حلال کنند و مرا ببخشند تا اینکه شاید به آرزوى خود برسم. مادر وقتی که به یاد آن روزهای در جبهه هاى جنگ مى افتادم که تو رنج مرا مى کشیده همیشه مرگ خود در برابر چشم احساس مى کردم.
پدرم از من ۲۰۰۰ تومان طلب دارد، او را از مال خودم پرداخت کنید. چند روز بود ما در سنگر با برادران توى یک سنگرى بودیم، برادران با هم گفتگو مى کردند، با هم دعاى توسل و وحدت مى خواندند، وقتى که قرار شد وصیت نامه خود را بنویسیم تمام بچهها به فکر فرو رفته بودند، همشان خدا خدا مى کردند کى شب حمله فرا مى رسد تا اینکه ما به آرزوى خود برسیم، فقط از شما مى خواهم سنگرهاى داخلى خالى نگذارید، مثل سنگرهاى نماز جمعه و مسجدها و دعا به جان امام و رزمندگان تا اینکه حضرت مهدى (عج) ظهور خود را عنایت کند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
در جبههها تا گشتم شهید مهدى به بالینم رسید
از پیکرم خون مى چکید با خون نوشتم این سرود
بر نایب مهدى درود
وصیت شهید
جان خود را فدا کردى اى شهید جان خود را نثار کردى اى شهید
زندگى خود را فدا کردى اى شهید وصیت خود را به ملت کردى اى شهید
به ملت گفتن تا آخرین قطره خونتان با دشمنان اسلام بجنگید،
مادر خود را چشم به راه کردى اى شهید،
راه امام حسین را بر سر گرفتى اى شهید.
دشمنان اسلام را بر خاک و خون غلطاندى اى شهید،
با دشمنان قرآن نساختى اى شهید،
خود را فدا کردى شهید.
اى شهید، اى شهید، اى شهید