گردان ۱۴۴، جایی که سرنوشت ما را رقم زد
به گزارش نوید شاهد همدان، بخش سوم خاطرات جانباز ۷۰ درصد ابراهیم محمودآبادی را از دوران جنگ میخوانید:
نزدیک غروب آفتاب بود که به اندیمشک رسیدیم، چون وضعیت جبهه خیلی سر و سامان نداشت و مراکزی جهت نگهداری و تحویل نیروها پیش بینی نشده بود مجبور شدیم تا صبح روز بعد در داخل قطار ساکن بخوابیم. هنگام صبح توسط چند تا اتوبوس به منطقهای جنگلی بین اندیمشک و دزفول منتقل شدیم و منتظر تقسیم بعدی ماندیم که ما را گردانهای مختلف لشگر ۲۱ حمزه تقسیم کنند. متاسفانه در آن منطقه بدون حفاظ و بدون امکانات هیچگونه وسیله پذیرایی از قبیل غذا و آب و ... تدارک دیده نشده بود. بچهها با داشتن بعضی مواد غذایی که همراه داشتند خود را سیر کردند، تا عصر منتظر شدیم متاسفانه کسی سراغ ما نیامد تا تحویل بگیرد روز بعد هم تا نزدیک عصر به همین صورت در حالت نگرانی و اضطراب سپری شد. من به همراه سه چهار نفر دیگر بعد از ظهر همان روز جهت سرکشی به دزفول رفتیم دزفول واقعاً حالت یک شهر جنگ شده را پیدا کرده بود، اکثر قریب به اتفاق اهالی آن در قرات و روستاهای نزدیک سکنی گزیده بودند و شهر تقریباً خالی بود خیلی سریع کارمان را انجام داده و، چون بدون اجازه از مقر خارج شده بودیم سریع به مقر بازگشتیم در همین یک ساعتی که ما رفته و بازگشته بودیم نمایندگان گردانها آمده بودند و سهمیه خود را انتخاب کرده و برده بودند. جریمه کسانی که که متفرق شده بودند این شد که به یک گردان به نام گردان ۱۴۴ که از لشگر حمزه جدا شده بود و در سه راهی ماهشهر – آبادان مستقر شده بود منتقل شوند. آن روز که وارد این گردان شدیم و به همراه سرگرد «شاهین راد» فرمانده گردان از اندیمشک راه افتادیم تا به محل استقرار این گردان برسیم. از وضعیت این گردان خبر نداشتیم، ولی وقتی به محل استقرار گردان رسیدیم متوجه شدیم که گردان مذکور هفته گذشته طی یک حملهای که به نیروهای عراقی مستقر در سه راهی ماهشهر - آبادان کرده بودن به لحاظ ناآشنا بودن به منطقه و وجود عوامل نفوذی و جاسوسی دشمن به طور کلی متلاشی شده بود و دشمن که در روز روشن از حمله این گردان اطلاع پیدا کرده بود ابتدا با زدن اولین تانک و آخرین تانک حمله کننده که به علت عدم اطلاع فرماندهی گردان در جاده به ستون یک در حرکت بودند مسیر حرکت را سد کرده بود و بعد یکی یکی دخل تانکها و ادوات دیگر را بالا آوردند.
تعداد کمی از افراد گردان توانسته بودن بعد از تاریک شده هوا و دور از چشم دشمن از صحنه درگیری بگریزند و اکثراً یا شهید و یا اسیر شده بودند آن طوری که که میگفتند، چون گردانهای دیگر لشکر در نزدیکیهای شوش مستقر شده بودند و خط دفاعی به آنها محول شده بود به چنان وضعیتی دچار نشده بودند.
ما که از ابتدا به نیت جبهه و جنگ عازم جنوب شده بودیم با دیدن وضعیت نابسامان و در هم ریخته گردان دچار ترس و واهمه بزرگی شده بودیم، فکر نمیکردیم که این عراق که به چشم یکی از کشورهای مثلاً کویت و بحرین و امثالهم به آن نگاه میکردیم به این راحتی توانسته باشد یکی از گردانهای گارد شاهنشاهی را که تنها شنیدن نام آن لرزه به اندام هر ایرانی میانداخت از پا در آورد حال به صد تا عامل مختلف که باعث این امر شده بود توجهی نداشتیم.
بهر حال ما وارد این گردان شدیم، کلاً یازده نفر ستوان وظیفه بودیم که یک نفر رسته مخابرات و ده نفر رسته پیاده بود هر دو نفر یا سه نفر وارد یک گروهان شدیم و هر کدام فرماندهی یک دسته ۴۵ نفری را عهده دار شدیم، سه چهار نفر هم به گروهان ادوات و گروهان ارکان منتقل شدند.
آقای تولائی شد مسئول دسته اول با سرگروهبان محمودی، آقای الفت مسئول گروهان دوم با سرگروهبان پاشایی و من هم مسئول دسته دوم به همراه سر گروهبان محمدی شدم، مسئول دسته ادوات هم یک ستوان سوم از نیروهای کادری شد. جالب اینجا بود در یک گروهانی که حداقل ۱۸۰ نفر فعالیت میکنند در حال حاضر فقط شامل سه نفر ستوان وظیفه، ۵ نفر درجه دار که انبار دار و مهمات دار و سرگروهبان و منشی گروهان بودند و ۴ نفر درجه دار که به لحاظ عدم وجود کادر و نیرو در گروهان به یک واحد دیگری در خط مقدم مامور شده بودند و همان ستوان سوم که او هم در خط دیگری مامور بود بهر حال فعلاً گروهان ۱۸ نفری فقط دارای ۱۰ نفر نیرو بیشتر نبود.
ادامه دارد...