حضرت زینب (س) الگویی کامل برای آزادگان بود
به گزارش نوید شاهد همدان، محمدتقی معظمی گودرزی نویسنده و از یادگاران دوران جنگ و اسارت در گفت و گویی از خاطرات و اتفاقات روزهای جنگ و اسارت میگوید و ما با گوش جان پای صحبتها و خاطرات آن روزها مینشینیم.
محمدتقی معظمی گودرزی درباره نخستین اعزام به جبهه گفت: در سال ۱۳۴۱ در بروجرد به دنیا آمدم و در همدان قدم کشیده و بزرگ شدم، با شروع جنگ تحمیلی و در زمانی که بخشی از سوسنگرد به دست عراقیها افتاده بود در قامت بسیج عازم سوسنگرد شدم.
تجربهای سخت
وی افزود: برای بنده که شاید تا قبل از اعزام به جبهه که مشغول تحصیل بودم و تنها تجربهام در دوری از خانواده، حضور در اردوهای یک روزه علمی مدرسه بود، حضور در صحنه جنگی ناعادلانه و نابرابر که از هیچ اصول انسانی تبعیت نمیکرد، تجربهای بسیار سخت بود.
جانباز دوران دفاع مقدس ادامه داد: بعد از بازگشت از اولین حضور در جبهه، زمان اعزام به سربازی فرارسید، محل خدمتم ستاد مشترک ارتش در تهران بود و از آنجایی که سربازان ستاد به جبهه اعزام نمیشدند این موضوع برای من خوشایند نبود، از اینرو مجبور شدم مرخصیها را استفاده نکنم و بعد از اینکه مجموع مرخصیهایم به بیست روز رسید از این فرصت استفاده کردم و به همراه یکی از دوستان سربازم در یکی از عملیاتهای جنوب در قامت بسیج حضور یافتم.
خمس فرزند
وی تصریح کرد: ۲۴ ساعت بود که سربازیام به اتمام رسیده بود، تصمیم به رفتن جبهه گرفتم، این بار مادرم بخاطر حسهای مادرانه مانع از رفتنم شد و دوست داشت در کنارش بمانم و من در پاسخ به خواسته مادرم به مزاح گفتم شما پنج فرزند دارید که باید یکی را به عنوان خمس فرزندانت پرداخت کنید، بیا و کوچکترین آنها را خمس بده، مادرم لبخندی زد و لبخند او را دال بر موافقت دانستم و برای بار سوم به جبهه رفتم.
دیدار بعدی، هفت سال بعد از اسارت
این آزاده دوران دفاع مقدس عنوان کرد: در آخرین اعزام، مستقیم به خط مقدم اعزام شدیم. پس از مدتی برای حضور در عملیاتی در محور دیگری از خط مقدم به مقر فراخوانده شدیم، در حین بازگشت از خط، گروهی دیگر خلاف جهت ما میرفتند تا جایگزین ما در خط مقدم شوند، هر دو گروه با شعارهای «یاحسین» و «یاعلی» به همدیگر نیرو میدادند، در مسیری که قدم برمیداشتم به ناگاه دستی بر شانهام نشست، وقتی برگشتم دیدم پدرم است که میرود تا جایگزین ما در خط شوند، لبخندی زد و گفت «قول میدهم سنگرت را خوب حفظ کنم»، همدیگر را سخت در آغوش گرفتیم و این آخرین دیدار ما بود و دیدار بعدی ما هفت سال بعد، زمانی بود که از اسارت برگشتم.
انتظار پدر برای به پایان رسیدن سالهای اسارت
وی درباره روزهای اسارت گفت: بعد از عملیات بیش از یک سال مفقودالاثر بودیم، چرا که عراق حاضر نبود که اسرا تحت نظارت صلیب سرخ قرار گیرند و لذا خانوادههای ما در این مدت در بی خبری مطلق بودند تا اینکه پدرم از عالمی در این خصوص استخاره گرفته بود تا تکلیف چشم انتظاریشان روشن شود و عالم در پاسخ گفته بود: «نمیدانم دقیقا خواسته شما از خداوند چه چیزی است، اما این را بدان اگر حضرت یعقوب هفت سال صبر کرد، شما هم باید هفت سال منتظر باشید و اگر ایشان ۱۴ سال منتظر بودند شما نیز باید ۱۴ سال انتظار بکشید تا به مراد دل خود برسید» که پدر با این حرف آرامش گرفته و هفت سال منتظر بود تا سالهای اسارت به پایان رسید.
نفر دوم ایستاده از چپ
مبادله با اسیر عراقی
معظمی گودرزی درباره چگونگی تحمل سختیهای دوران اسارت گفت: همواره در زندگی انسانها در کنار مشکلات، سختیها و ناکامی ها، موفقیتها و نکات مثبتی نیز وجود دارد که امید آفرین و به عبارتی باعث کمرنگ شدن و رنگ باختن آن تلخیها و ناکامیها میشود، دوران اسارت ما نیز اگرچه با مشکلات بسیار سختی همراه بود، اما در کنار آن انرژیهای مثبتی نیز وجود داشت که گاهی جمع جبری این دو مثبت و امیدآفرین و نشاط بخش میشد، بعنوان مثال اگرچه من در مقطعی از اسارت بواسطه میلهای که در بیمارستان العماره عراق جهت معالجه مجروحیتم در پایم گذاشته بودند، ولی به جهت عدم تعهد اخلاق پزشکی این معالجه را نیمه تمام گذاشتند و موجب عفونت شدید داخل پا و مزید بر آن بواسطه در اختیار نگذاشتن یک چوب به عنوان آتل یا بعنوان عصا که بتوانم حداقل روی آن تکیه کنم و در اردوگاه به سرویس بهداشتی بروم و لذا ناچار میشدم که با پای برهنه خود را روی زمین بکشم و با توجه به آلودگی فجیح سرویسهای بهداشتی مزید بر آن عفونت دچار قارچهای پوستی شدیدی شدم، به گونهای که صلیب سرخ شرایط من به همراه یک اسیر دیگر را صعب العلاج تشخیص میدهد و مقرر میگردد که با چند اسیر عراقی مبادله شویم، اما مبادلهای انجام نمیدهند و آن برادر دیگر اسیر در آن شرایط به شهادت میرسد، دوستانم به توصیه یک پزشک اسیر ایرانی، برای جلوگیری از ادامه عفونت ناچار میشوند تا با ضربات سنگ و به روشهای کاملا غیرپزشکی این میله را از پای من خارج کنند. مسلما واضح است دردی که در بیمارستان عراق به واسطه شکافتن پایم بدون بیهوشی بر من تحمیل شد و دردی که به ناچار برای بیرون آوردن آن میله با سنگ صورت گرفت بسیار دردآور بود.
تلخیها و امیدواریها
وی تصریح کرد: بله اینها تلخ و ناگوار بودند، اما در کنار این تلخیها بسیار بودند صحنهها و اتفاقاتی که سراسر امید بخش بودند و تاثیر این تلخیها را از بین میبردند صحنههایی، چون آنجایی که میدیدی در جمع ۷ یا ۸ نفرهای که میبایست در یک ظرف غذا میخوردند اگر فرد بیمار و یا ضعیفی بود که نیاز به تغذیه بیشتر داشت و یا حتی فرد تنومندی که با سهمیه حدود ۱۰ قاشق آش یا پلو سیر نمیشود دیگران آنقدر جویدنشان را طولانی میکردند تا سهم بیشتری از غذا به او برسد و او متوجه نشود یا احساس شرمندگی کند و یا اینکه به هنگام بیماری یک فرد چگونه همه پروانه وار بدور او میچرخیدند، عدهای تمام وقت خود را اختصاص میدادند به شستن لباس افراد بیمار و پیر، عدهای بدن خود را سپر میکردند تا هنگامی که یک اسیری که دچار موج گرفتگی شده و ناخودآگاه دست به خشونت میزند او ضربه هایش را تحمل کند تا آن برادر جانباز اعصاب و روان به خود و دیگری آسیب نزند و اینکه چگونه وقتی از نظر عراقیها خلافی انجام میشد و میخواستند فرد خاطی خود را معرفی کند، چندین نفر علی رغم آن که میدانستند که شکنجه سختی را باید تحمل کنند خود را به جای آن فرد به عراقیها معرفی میکردند و یا آنجا که به عینه میدیدن که چگونه یک نوجوان ۱۳ یا ۱۴ ساله به درجات عالی معنوی میرسید و یا آنجا که احساس میکردند در سختترین شرایط به تکلیف الهی عمل کردی و تن به ذلت ندادهای و مردانه برای سربلندی مردم و میهن و دینت ایستادهای و گویا لبخند رضایت اهالی آسمان را میبینی.
یادگار دوران دفاع مقدس عنوان کرد: این اتفاقات بزرگ و مملو از همدلی، یکرنگی، مهربانی، ایثار و مردانگی آنقدر فضا را شیرین میکرد که گویا هیچگاه تلخی بر فضای اسارت حاکم نبوده، گویا در مقیاسی بسیار کوچک نسبت به کربلا، همانند زینب کبری (س) که به سبب صحنههای غرورآفرین و ایثار و مردانگیهای یاران امام حسین (ع) علیرغم صحنههایی از ددمنشیهای دشمن میفرمایند «در کربلا چیزی ندیدم مگر زیبایی»، لذا نباید تنها به دنبال به تصویر کشیدن تلخیها و سیاهیهای اسارت باشیم بلکه آنها را باید به عنوان اسناد تاریخ دادخواهی این ملت بازگو نمود و از زیباییهای آن روزها هم غافل نباشیم که چگونه میشود یک جامعه در بدترین و سختترین شرایط با الهام از آموزههای دینی، امید آفرینی و پیشرفت را برای خود رقم زد.
گذران وقت در دوران اسارت
وی با بیان اینکه خاطرات دوران اسارت در کتابی به نام «سوگندی که شکسته شد» نوشته شده که به زودی از سوی انتشارات حماسه ماندگار به چاپ خواهد رسید، درباره کتابخوانی در دوران اسارت نیز خاطرنشان کرد: طبیعت زندان و اسارت این است که بیکاری باعث میشود مدام درون ذهنت با افکار بهم ریخته که عموما به افکار مایوس کننده ختم میشود سر و کله بزنی، عقلانیت حکم میکرد که باید به گونهای بچهها سرگرم باشند و چه بهتر که این سرگرمی یک سرگرمی هدفمند، آموزنده و امید آفرین باشد، از اینرو تعدادی خود را با ساختن صنایع دستی با استفاده از هسته خرما و سنگ و تراشیدن آنها با استفاده از زبری سیمان کف یا دیوارها مشغول میکردند که تعداد آنها بسیار اندک بود و شاید تعدادی هم میتوانستند با دعا و قرآن و نماز خواندن اوقات خود را بگذرانند، اما باز به طور فراگیر این شیوه نمیتوانست برای همه میسر باشد اگرچه بیشتر اسرا بخشی از روزهای خود را با دعا و نماز و ختم قرآن میگذراندند که یقینا ثمره امیدبخشی را هم بدنبال داشت لذا برای فراهم کردن زمینه فعالیت فراگیر اسرا، عدهای بر آن شدند تا با حداقل امکانات موجود همانند چند عدد خودکاری که از طرق مختلف و به دور از چشمان عراقیها بدست آورده بودند و یا استفاده از کاغذ سیگار که به جهت نازکی و کوچک بودن ابعاد آن براحتی قابل پنهان کردن بود شروع کردند به نوشتن ادعیه و خبرهایی که به طرق مختلف از ایران به دستشان میرسید و یا حدیث و گاها نوشتن سناریوهایی برای اجرای تئاتر و یا تاریخ اسلام و ... و این امر موجب میشد تا در تمام آسایشگاهها ساعتهایی شکل بگیرد برای انتشار اخبار و یا برگزاری دعا و یا کلاسهای تاریخی و یا اجرای تئاتر و ... البته اینکار بسیار دشوار بود چراکه اگر عراقیها کسی را در حال سخنرانی یا برگزاری کلاس و یا اجرای تئاتر و .. میدیدند به شدت شکنجه میکردند.
ابتکار در سوادآموزی در دوران اسارت
وی خاطرنشان کرد: آمدن صلیب و اینکه گاها هر دوماه یک دفترچه و خودکاری که میدادند موجب شد تا صنعت تدوین و چاپ کتاب حالا منسجمتر شود. به فرض برای تدوین یک کتاب درسی برای افراد بیسواد میبایست ساعتها اطلاعات درسی را از اسرائی که معلم بودند بگیرند و جمع آوری کنند و شخص مطلعی آنها را جمع بندی و تدوین کند و فرد خوشنویسی آنها را بنویسد و هنرمند خوش ذوقی به دور از چشمان عراقیها از عصاره گلهای خودرو رنگ تهیه کند و تصاویر متناسب با متن را در دفتر نقاشی کند و این کتاب خطی میبایست توسط افراد خاصی به روش هایی محافظت میشد تا نوبتی بین افراد علاقهمند به سواد آموزی دست به دست شود. طبیعتا تعداد دفترها جوابگوی تمرین سوادآموزها یا کارهای دیگر نبود لذا میبایست با ابتکاراتی، چون استفاده از مقوا و پلاستیک، ضایعات گوشت و تکههای بریده شده از لباس خود و صابون و روغن تابلوئی مشابه وایت بُرد میساختند تا با تکه چوبی به شکل قلم بتوان روی آن بواسطه جابجا شدن صابون موجود در بافت پارچه و ماندن اثر آن روی پلاستیک نوشت و دوباره با صاف کردن سطح آن، تمام نوشتهها را پاک کرد که از این وسیله برای آموزش خطاطی و نقاشی هم استفاده میشد البته به شرطی که به دست عراقیها نمیافتاد.
نفر دوم ایستاده از چپ
معظمی ادامه داد: اسرا در کنار تدوین و نشر کتاب درسی بر آن شدند تا یک نشریه داخلی به نام «سفیر» با مجموعهای از موضوعات سیاسی، داستانی، علمی و سرگرم کننده تهیه کنند، در مجموع این کارها در کنار حدود ۲۰ کتابی همانند چند جلد قرآن و کتابهای متفرقهای از خود آموز و داستانهای زبان انگلیسی و برخی کتب عربی که در یک اردوگاه حدود دو هزار نفری وجود داشت موجب شد تا شاید بالغ بر صد نفر با سواد گردند، دهها نفر کلاسهای بالاتر را سپری کنند، دهها نفر حافظ قرآن و نهج البلاغه و یا مسلط به زبانهای خارجی شوند.
انتقاد از تصورات غیرعقلانی در کتب دفاع مقدس
وی نقدی بر کتابهای دفاع مقدس و راویان خاطرات شهدا و جانبازان کرد و افزود: متاسفانه بخشی از کتابهای ما در حوزه دفاع مقدس بسیار کلیشهای هستند یعنی اگر در دهها کتاب، نام کتاب و قهرمان کتاب و مشخصههای بارز آن همانند شهر و ... را کنار بگذاریم، گویی یک داستان را با قلمهای مختلف نویسندگان میخوانیم، اغراق در خصوصیات قهرمان داستان گاهی تا آنجا صورت میگیرد که ظلم به رهبران انقلاب، چون امام تلقی میشود، چرا عمدتا اینگونه نشان میدهند که شخصیت داستان از کودکی فردی استثنائی بوده گویی امام هیچ نقشی در انقلابی کردن آنها نداشته است؟ چرا باید نگران باشیم که بنویسیم رزمنده در جنگ ترسید؟ باید به این باور برسیم که در نوشتهها تصورات غیرعقلانی نداشته باشیم.
کتاب خوانی گام اول آموزش دموکراسی و مردم سالاری است
معظمی توجه به کتاب و کتاب خوانی را از ضرورتهای پایداری در توسعه و تعالی جوامع دانست که این پایداری محقق نمیگردد مگر زمینه و فرهنگ مردم سالاری در جامعه نهادینه شود، و عنوان کرد: مردم سالاری در جامعه به دو عامل وابسته است؛ حاکمان به وظیفه خود یعنی فراهم کردن زیر ساختها و زمینههای مردم سالاری عمل کنند و دوم اینکه مردم فرهنگ مردم سالاری را در خود یعنی در خانواده، اجتماع، محل درس و کار و ... جامعه نهادینه کنند که از سویی از مهمترین ابزار یادگیری، تمرین و نهادینه کردن این فرهنگ، عادت به کتاب و کتابخوانی است چراکه وقتی کتاب میخوانیم میآموزیم که سکوت کنیم و حرفهای دیگران را بشنویم، وقتی کتاب میخوانیم تمرین میکنیم تا سخنان دیگران را بدون رودرو شدن با نویسنده بشنویم و مقدمهای میشود برای آنکه یاد بگیریم رودررو با دیگران حرفها و نظرات شان را بشنویم و تحمل کنیم و برای بیان حرف دیگران حقوقی قائل شویم. در واقع میتوان گفت کتاب خوانی گام اول آموزش دموکراسی و مردم سالاری است، زیرا کتاب خوانی اولین گام در مسیر حاکمیت گفتمان و منطق بر پیکره جامعه است.
انتهای پیام/