خاطرات همرزم شهید «مجید مریوند»
پنجشنبه, ۰۳ شهريور ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۴۷
شهید مریوند می‌گفت: لباس سپاه، لباس دست دوخت فاطمه الزهرا (س) است و اگر تنم باشد و شهید شوم این لباس کفنم خواهد بود تا شاید نزد بی بی دوعالم در آن دنیا روسفید باشم.

به گزارش نوید شاهد همدان، همرزم شهید مجید مریوند درباره خاطراتی که از این شهید عزیز به خاطر دارد می‌گوید.

در این خاطرات آمده است:
از اوایل انقلاب که کتابخانه امام خمینی را در مجاورت مسجد صاحب الزمان تشکیل داد او را می‌شناختم. روزی برای خواندن نماز جماعت در نمازخانه گردهم آمده بودیم که شهید مریوند وارد شد و در اواخر صف نماز نشست.
با صدای بلند گفتم: برای سلامتی برادر مریوند که امروز قرار است نماز را به او اقتدا کنیم صلوات.
همه در حال فرستادن صلوات بودند متوجه شدم که شهید مریوند می‌گرید.
از او سؤال کردم چه شده از من ناراحت شده ای؟
گفت: نه.
گفتم: پس این جماعت منتظرند برو جلو.
با حالتی گریان گفت: سخت است نمی‌توانم در حضور این همه عزیزان، مسئولیت پیش نمازی کجا، من حقیر سراپا تقصیر کجا؟
اول آذرماه ۱۳۶۰ بود. کاروان عاشقان خمینی غریبانه با کوله باری پر از عشق و ایثار به ندای پیر میکده عشق خمینی بت شکن نائب امام عصر (عج) لبیک گفته و برای حفظ و حراست و دفاع از اسلام و انقلاب رهسپار جبهه‌های حق علیه باطل شدند. در این کاروان ستاره‌ای می‌درخشید و رهروان را به سرحد عشق هدایت می‌کرد.
آن ستاره نامش برای وارثان مکتب جهاد و شهادت آشناست، مجید مریوند آن سردار بی سنگر، آن عاشق دلسوخته، آن هدیه خدایی که لحظه لحظه نبردش دیدنی و گفتنی است، اما چه کنم زبان الکن و قلم قاصر.
مجید ملبس به لباس مقدس پاسداری بود و همیشه و در همه حال به این لباس عشق می‌ورزید و در جواب دوستان و همسنگران خود که چرا در هنگام عملیات آرم سپاه و لباس را از تنت بیرون نمی‌آوری؟ اگر به اسارت دشمن درآیی تو را شکنجه می‌کنند، می‌گفت: اگر تکه تکه شوم باید این لباس تنم باشد، چون این لباس دست دوخت فاطمه الزهرا (س) است و اگر تنم باشد و شهید شوم این لباس کفنم خواهد بود تا شاید نزد بی بی دوعالم در آن دنیا رو سفید باشم.
وی بار‌ها اظهار می‌داشت: برادران شما باید بسیار مواظب رفتار و گفتار خود باشید، چون فاطمه الزهرا (س) شاهد بر اعمال و کردار ماست، آن بزرگوار یک لحظه در جبهه‌ها ما را تنها نمی‌گذارد.
یادم نمی‌رود هنگامی که در میان شیاکوه عازم خط مقدم بودیم مجید آن سردار عشق را دیدم که چهره منورش، چون خورشید در شب ظلمانی می‌درخشید و برای رسیدن کاروان به خط مقدم نورافشانی می‌کرد و، چون پروانه بچه‌های گردان را احاطه کرده بود و خود را سپر حوادث قرار می‌داد. در آن هنگام یکی از عزیزان بسیجی توسط خمپاره زمانی دشمن به شهادت رسید و برای رساندن آنان به پشت جبهه کسی به خاطر وحشت از گلوله‌های دشمن و تاریکی شب جرأت نداشت جسد شهید را به عقب برگرداند، اما همچون همیشه، مجید این بار هم خود را سپر حادثه کرد و جسد شهید را بر دوش گرفت و به مقر بهداری برد.
به علت صعب العبوری منطقه گردان از نظر آذوقه بسیار در مشقت به سر می‌برد بچه‌ها به خاطر عدم دسترسی به مهمات می‌بایست مهمات بیشتر و گاهاً بیشتر از توان خود حمل می‌کردند، مسافت طولانی را طی کرده بودند، گرسنگی از یک طرف و تشنگی از طرف دیگر و سنگینی بار مضاعف عرصه را به بچه‌های گردان تنگ کرده بود سهم غذای هر نفر آن شب یک سیب زمینی بود.
مجید ۲۴ ساعت بود که چیزی نخورده بود و از همه بیشتر مهمات حمل می‌کرد و مثل پروانه دور گردان می‌چرخید تا نکند گزندی از ناحیه دشمن به بچه‌ها برسد، سهم مجید نیز مانند دیگران یک سیب زمینی کوچک شد. کمی صبر کرد و فردی را در گردان دید که از نظر جثه بدنی قوی هیکل بود، گفت: تو نیاز بیشتری به غذا داری این را هم تو بخور.
آری حقیقتاً تاریخ کربلای حسین (ع) تکرار می‌شود اینان اقتدا به امام و پیشوای خود امام حسین (ع) و سردار سپاهش حضرت ابوالفضل (ع) کرده اند.
رفته رفته به خط نبرد رسیدیم با صدای الله اکبر سردار رشید اسلام شهید «حاج مصطفی طالبی» عملیات شروع شد مجید فرماندهی محور را از سمت غرب به عهده داشت، حاج مصطفی شیر بیشه ولایت از وسط محور عملیات را فرماندهی می‌کرد.
تیربارچی عراقی از گوشه غرب محور همه بچه‌ها را درو می‌کرد. ناگهان صدای رعدآسای حاج مصطفی بلند شد که مجید صدای تیربارچی عراقی را خفه کن!
آری این مجید بود که، چون یل حیدری اقتدا به امام اول خود کرد و لحظه‌ای نگذشت که تیربارچی عراقی به درک واصل شد و بچه‌ها توان و طاقت تازه‌ای گرفتند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده