مادر شهید کارگربرزی روایت می‌کند:
شهید«رضا کارگربرزی» از شهدای مدافع حرم است، مادرش می‌گوید: «از اینکه خدا من را هم لایق دانست تا در صف مادران شهید باشم شکرگزار هستم.»


رضا

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدرضا کارگربرزی، در سـحرگـاه روز جـمعه يـازدهم مـرداد 1392 مصادف بـا 24 رمـضـان 1434و روز قـدس بـا زبــان روزهدر دفــاع از حـريــم آل ا...، حرم حضرت زينب کبري (س) امـضـاء سعـادتـمندی خـویش را از دسـت عقیله بنی هاشـم، حـضـرت زینـب (س) دریـافت کرده و بـه درجـه رفیع شهادت نائل آمد.


چند پرده خاطره از شهید کارگربرزی را بخوانید. 

آخرین دیدار حضوری ما روز دوازدهم تیرماه ۱۳۹۲ بود. آن روز رضا را برای آخرین بار دیدم و شب هم منزل برادرش با هم بودیم. خیلی از کارهای ما را سر و سامان داد. مثلاً برای دستگاه تست قند خون من باتری خرید و دوچرخه محمدمهدی را درست کرد. انگار می‌خواستم بی دغدغه برود. البته سه روز قبل از شهادتش تماس گرفت و با من و پدر صحبت کرد. مدام می‌گفت: من حالم خوب است خیلی با بغض با او صحبت کردم به من گفت: ما در هر وقت دسترسی به تلفن داشته باشم زنگ می‌زنم. با خنده برای اینکه شرایط سخت آنجا را برایم تجسم کند، گفت: مادر من ۹ روز است که حمام نرفتم. در حالی که می‌دانستم ایران نیست اما همیشه حضورش را کنارم حس می‌کردم. دیدار بعد ما روز چهاردهم مرداد ماه بود که پیکر رضا را آوردند. از اینکه خدا من را هم لایق می دانست تا در صف مادران شهید باشم شکرگزار هستم. راضی‌ام به رضای خدا.                    راوی: مادر شهید


******

 یکی از روزها پس از شهادت رضا برای شهید سردارحاج‌قاسم سلیمانی خاطره پیاده روی از کرمان تا کربلا را تعریف می کردم که یک بار حاج قاسم پرسید: "مگر شما اهل کرمان هستید؟" گفتم: "بله اصالتاً ما اهل کرمان هستیم و چندسالی است که به نظر آباد آمده‌ایم." حاج قاسم رو کرد به فرمانده یگان و گفت: "چرا به من نگفته بود که رضا هم‌شهری مااست؟!" آن فرمانده پاسخ داد: "واقعیت این بود که خود آقا رضا این را خواسته بودند. اینکه هیچ جا این مطلب مطرح نشود."
 اینجا بود که به یادم آمد که فرزندم همیشه در جزئی ترین مسائل اخلاص داشت و دوست نداشت که آشکار کند. 
          راوی: پدرشهید

*****
 رضا ۱۵ سالش بود و یکباره بیمار و دچار فلج جسمی شد بدون هیچ دلیلی. یک ماه در بیمارستان امام خمینی(ره) کرج بستری شد. قطع امید کرده بودند. ناامید و نگران بودم. نام بیماری را گلینباره می گفتند که همان فلج یکباره بود. تا اینکه در قلبم اشارتی به حضرت زینب(س)شد. به ایشان توسل کردم. با خودم فکر می‌کردم حضرت زینب(س) از همه اهل بیت(ع) بیشتر مصیبت دیده‌اند و حتما می‌دانند که من چه موضوعی را تحمل می کنم. نمازها و دعاهایم را به پیشگاه خدا با توسل به حضرت زینب(س) شروع کردم. مدتی نگذشته بود که یکباره حال رضا دگرگون شد و رو به بهبودی رفت. بعد از آن دیگر هرگز بیمار و یا بستری نشد.  راوی: پدر شهید


*****
 با هر فردی مشورت و صحبت می‌کردیم نمی‌توانست ما را خوب راهنمایی کند، تصمیم گرفتیم با یکی از استادان دانشگاه مشورت کنیم، هنوز چند کلمه‌ای بیشتر به استاد نگفته بودم که او هم آب پاکی را روی دست ما ریخت. آن استاد هم ازدواج ما را مناسب ندانست و تایید نکرد. در نهایت رضا پیشنهاد داد، به یکی از افراد مومن و صاحب نامی که در قم زندگی می کند؛ بگوییم برای ما استخاره کند، جواب هر چه شد به آن عمل می کنیم. تماس گرفته و تفسیر آیات به قدری روشن بود که حاج آقا رضا گفته بود حتماً تفسیر را یادداشت‌کند و نگه دارد، خبر از خیر عظیم و نعمت و رضای الهی داده بود.

 زمانی که ازدواج کردیم، رضا که خط زیبایی داشت تفسیر را با چند درخت کاغذ نوشت و به چند جای دیوارهای خانه نصب کرد تا هیچ وقت یادمان نرود که قرآن پشتوانه آغاز این زندگی بوده است. با توکل و توجه به سیره ائمه علیه السلام زندگی ساده ای را در خانه اجاره‌ای آغاز کردیم. همسرم مردی همراه برای زندگی بود و نسبت به خانواده پدر و مادرش فوق العاده احترام و توجه داشت.       راوی: همسر شهید

انتهای پیام/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده