دختر شهید «احمد صفائی»:
دختر شهید «احمد صفائی»: بعد از گذشت چند ماه از دستگیری پدرم، گروهک‌های ضد انقلاب در رادیو اعلام کردند که ایشان را تیر باران کردند، ولی ما هرگز پیکر مطهرش را ندیدیم، اگرچه او در زندان بود، ولی امروز شهید بی مزار است.

پدرم را شهید کردند، ولی هرگز پیکر مطهرش را ندیدم

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید احمد صفائی فرزند محمدعلی و برادر «شهید عبدالله صفائی» روز نهم اسفند ماه سال ۱۳۱۴ میان خانواده‌ای کشاورز در روستای «انجمنه» از توابع شهرستان سرو آباد به دنیا آمد.
احمد دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و با فرا رسیدن سن یادگیری علم و دانش به دلیل نبود امکانات آموزشی و تحصیلی از فراگیری سواد محروم ماند و در نوجوانی به همراه دیگر اعضای خانواده به کار کشاورزی و امورات روستای مشغول شد تا گره گشای مشکلات خانواده باشد.
وی به تصمیم بزرگان خانواده در سال ۱۳۴۷ با دختری شایسته به نام نهیه (به معنی عقل و خرد) ازدواج کرد و ثمره پیوند وی با همسرش ۴ فرزند (سه دختر و یک پسر) است.
با تمام وجود در تلاش بود تا با کسب روزی حلال زندگی خانواده را اداره کند و با عشق و علاقه از آرمان‌های بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (ره) دفاع می‌کرد.
احمد در شرایطی که بیشتر روستا‌ها و مناطق کردستان آلوده به حضور عوامل ضدانقلاب، احزاب و گروهک‌های مختلف نظام بود، همپای رزمندگان سپاه در راستای پاکسازی منطقه از لوث گروهک‌های ضد انقلاب که جز ظلم و ستم برای مردم چیزی نداشتند، فعالیت می‌کرد.
وی پس از ماه‌ها فعالیت، توسط گروهک‌های ضد انقلاب، به جرم طرفداری از نظام نوپای انقلاب اسلامی دستگیر و بعد از چهار ماه اسارت سرانجام در روز ۲۷ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۳ غریبانه و مظلومانه تیر باران و به شهادت رسید.
پیکر مطهرش هیچگاه پیدا نشد و نامش در لیست شهدای مفقودالاثر قرار دارد.

پدرم را شهید کردند، ولی هرگز پیکر مطهرش را ندیدم
در سال‌های اول انقلاب اسلامی خواربار مورد نیاز اهالی روستا را از دستگاه‌های ذیربط و تعاونی‌ها که در آن سال‌ها غالباً سهمیه‌ای و کوپنی بود، را فراهم و با انتقال به روستای انجمنه در بین مردم توزیع می‌کرد.
ساعت ۲ نصف شب، پنج نفر از اشرار مسلح خانه ما را محاصره و پدرم را مظلومانه و بی دفاع دستگیر کردند، هرچه التماس کردیم کسی به حرف ما گوش نداد و او را با خود بردند و خبردار شدیم در روستای بسطام و مولان آباد که هنوز پاکسازی نشده بود، ایشان را زندانی کردند.
آخرین بار که پدرم را ملاقات کردم، همراه دو نفر فارس زبان بود که گروهک‌ها می‌گفتند: آن‌ها سرهنگ هستند.
در محلی نامناسب به عنوان زندان، آن‌ها را زندانی کرده بودند. از دریچه‌ای کوچک، پدرم را دیدم، در گوشه آن محل نامناسب، که هیچ شباهتی به زندان نداشت، بر روی تکه‌ای پلاستیک به عنوان زیر انداز استفاده می‌کرد، نشسته بود، هیچ وقت آن لحظه رقت بار را فراموش نمی‌کنم.
بعد از گذشت چند ماه از دستگیری پدرم، گروهک‌های ضد انقلاب در رادیو اعلام کردند که پدرم را تیر باران کردند، ولی ما هرگز پیکر مطهرش را ندیدیم، اگرچه او در زندان بود، ولی امروز شهید بی مزار است.
راوی: خانم دلکش صفائی فرزند شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده