با دشمنان اسلام مبارزه کنید و امام را یارى کنید
به گزارش نوید شاهد همدان، جلال احمدی ملک در دوم مهر ماه ۱۳۳۶ در روستای فقیره از توابع شهرستان همدان متولد شد. پدرش موسی و مادرش فاطمه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت و در سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و در بیست و هفتم بهمن ماه ۱۳۶۲ در چنگوله توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
در وصیت نامه این شهید میخوانیم:
بسم اله الرحمن الرحیم
با درود به امام زمان منجى عالم بشریت که جهان در انتظار مقدم مبارک او میباشد تا بیایند و جهان را از نور خود منور سازد و جهان را پر از عدل و داد کند به امید آن روز؛ و با سلام به نایب مهدى (عج) چشم و چراغ ملت ایران، مرد شجاعت، سخاوت و شکست ناپذیر با کفر جهانى که بار سنگین انقلاب بر دوش این مرد بوده است و ما مدیون آن مرد بزرگوار هستیم و امیدوارم بتوانیم در زمان این بزرگوار خدمتى به اسلام کرده باشیم؛ و با درود بر شهیدان به خون غلطیده، از کربلاى حسین (ع) تا کربلاى ایران، ولى وقتى به یاد شهیدان مى افتم و به یاد حسین و کربلاى حسین و به یاد کربلا و روز عاشورا گریه ام میگیرد و با خود مى گویم اى کاش من هم در صحنه کربلا در کنار مولایم حسین بودم تا همچون على اکبر در راه او جانفشانى کنم ولى امروز مى گویم حسین جان بدان مظلومیت لبیک مى گویم و امروز در کربلاى ایران در کنار فرزند برومندت با کفر جهانى مى جنگم و افتخار میکنم که در کنار فرزند مولایم حسین در راه اسلام مى جنگم چرا، چون عاشق حسین هستم و به خاطر اینکه این عشق حسین در کودکى در قلبم جاى گرفته بود و امروز عاشقانه براى دیدارش به بیابان میروم و، چون مولایم حسین آنقدر در سنگر مبارزه مقاومت میکنم تا خالقم را غرق به خون ملاقات کنم و آن وقت است که آرزویم برآورده شده است چرا، چون من مرگ را در بستر ننگ میدانم براى خودم و دوست دارم طورى به سوى خالقم بروم که خودش دوست دارد.
سلام مادر جان، مادرى که در نیمه هاى شب کنار گهواره ام شب نخوابى کردى و مرا با اینکه پدرم را از کودکى از دست داده بودم طورى تربیت کردى که حضرت فاطمه (ع) دوست داشت، مادر جان من چگونه جبران آن زحمات شما را نمایم چرا، چون از روى شما شرمسارم و نمى دانم با چه زبانى از شما تشکر کنم.
مادر جان وقتى خبر شهادتم به شما رسید صحنه کربلا را به یاد بیاور و ظهر عاشورا را که زینب برادرش را از دست داده بود، دو نور دیده اش را در جلوی چشم خودش شهید کردند و خیمه هاى آنها را در آن بیابان آتش زدن ولى ایشان، چون مادرش شجاع و صبور بود و دست از مبارزه نکشید و تو هم پیرو زینب هستى پس مانند او باش در مرگ من چرا مى خواهم بگویم مادر جان وقتى میخواهى براى من گریه کنى به یاد زینب در روز عاشورا باش و براى دو فرزند زینب گریه کن که چقدر مظلوم شهید شدند در جلوى چشم مادرشان؛ و پیامم به دوستان.
عزیزان وقتى خبر شهادتم به شما رسید شما بدانید سنگرم خویش و جایم خالى است و شمائید که باید اسلحه خونینم را بردارید و با دشمنان اسلام مبارزه کنید و امام خمینى را یارى کنید در این میدان، چون وظیفه هر کدام از شماست که به گفته او لبیک گوئید تا اینکه جبهه حق پیروز شود و دشمنان نابود شوند و میدانم شما از آن کسانى هستید که پیش از اینکه پیام من به شما رسد شما به سنگر میروید و میدانم شما فاتحان اسلام هستید، سفارش مى کنم به دور امام، چون پروانه باشید و آن قدر به دور این چراغ بچرخید تا در رکاب او به شهادت رسید.
چند شعر ناقابل به دوستانم:
دوست دارم وقت جان دادن چو مولایم حسین
در بیابان بلا با ذکر قرآن جان دهم
دوست دارم دین حق پیروز گردد در جهان
تا شود ویران از بن، کاخ بیداد شهان
میدهم پیغام با خونم که در کل جهان
غیر دین حق، برادر هر چه باشد باطل است
اى که میخواهى پیامم را براى دوستان
از تو شادم، اى برادر، چون توئى همسنگرم.
۱۷/۱۱/۶۲ جلال احمدی