شلمچه گذرگاه آسمانی و نردبان عروجش بود
به گزارش نوید شاهد همدان، شهید سرافراز امیر طلائی همراه در سپیده دم چهارم خرداد ۱۳۴۷ در یک خانواده مذهبی و متدین در شهر بهار طلوعی مانند گلهای بهاری داشت تا دامان پر عطوفت مادر را لبریز از عطر حضور خود کند و همراه با طراوت گلهای بهاری کوچه باغهای زندگانی والدین بزرگوارش را عطرآگین کند.
دوران رشد و بالندگیش در شهر بهار بود و عطش علم آموزی و کسب دانش او را به سوی مرکز علم و دانش کشاند و نامش در زمره دانش آموزان دبستان فضیلت ثبت گردید و با موفقیت آن را پشت سر گذاشت و دوران راهنمایش مصادف با انقلاب شکوهمند اسلامی بود که این دوره را در محضر معلمان رشیدی مانند شهید "یونسی" و "عیوضی" و "حسنی" گذراند و با درس شهادت و ایثار آشنا گردید.
به دبیرستان که رسید شور و عشق و معرفت را همراه و همگام با دوستان بسیجی گذراند و این زمانی بود که جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران اسلامی چند سالی بود آغاز شده بود و همه مردم ایران تحت تاثیر این جنگ و دفاع مقدس قرار گرفته بودند و فرزندان بسیجی خمینی که در ارتش بیست میلیونی عضو بودند برای بیرون راندن جرثومههای تجاوز برای اعزام به جبهههای نور علیه ظلمت به صف ایستاده بودند و شهید سرافراز امیر طلائی همراه دانش آموز سال دوم فرهنگ و ادب دبیرستان شریعتی برای آمادگی جسمی و روحی به میدان مشق و آموزش نظامی قدم گذاشت و یک دوره پانزده روزه را در پادگان قهرمان گذراند و با عشق به نبرد با غاصبان خاکهای ایران اسلامی به دیار نور و روشنی و دانشگاه عشق و ایثار پای گذاشت و عاشقانه در عملیات پیروز فاو شرکت نمود و در کنار بسیجیان لشگر انصار الحسین (ع) سهمی در پیروزیهای به دست آمده داشت.
شهید گلگون کفن امیر طلائی همراه فردی منضبط بود و اخلاق و رفتار نیکوئی داشت و علاقه زیادی به مطالعه کتاب داشت از این رو از اطلاعات بالایی برخوردار بود. او با همه احترامی که برای والدین عزیزش قائل بود در مقابل اعتراض آنها برای رفت به جبهه میگفت: هر زمان که امام فرمان پر کردن جبههها را میدهد من نمیتوانم فرمانش را نادیده بگیرم، چون او امام و رهبر ماست و ما نیز باید رزمندگان اسلام را یاری نمائیم و هرکس بخواهد از رفتن به جبهه خودداری کند چه کسی در مقابل دشمن دفاع خواهد کرد؟
او همیشه در خدمت پدر و مادر بود به نحوی که بعد از پایان درس و مدرسه هر روز در مزرعه کشاورزی آماده میشد و پدرش را در این راه کمک میکرد.
سال ۱۳۶۵ بود و کاروان سالار قافله شهادت صلای رفتن زده بود و سپاهیان حضرت محمد (ص) از هر کران به جوش آمده بودند تا حماسهای از ایثار و رشادت رقم بزنند و زیبایی شهادت در چشمه چشمان همگان شکفته بود و همه لبریز از لبخندی سرخ بر روی مرگ منتخب خویش از آن سوی مرزهای از خود گذشتن را مرور میکردند و شهید امیر طلائی همراه در چشمه نور شستشو کرد تا نماز عشق را در قامت یک عاشق صادق قامت بر بندد و شلمچه و خاک داغ جنوب او را به خود میخواند و او با صلابت کوهی در گام هایش و صداقت هزاران آینه در رفتارش و هزار حنجره سبز از عشق همچون آذرخش بر دل سیاهی شب شد تا خصم تجاوزگر را بسوزاند.
شهید طلائی ستارهای بود که در آسمان شهادت درخشید تا مشعل راه آیندگان شود، شلمچه گذرگاه آسمانی او و نردبان عروجش بود که بیست و سوم بهمن سال ۱۳۶۵ لحظههای انتظار را به پایان برد.