پنجشنبه, ۲۴ تير ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۰۱
نوید شاهد_ سالروز شهادت علیرضا حاجی‌بابایی، شهید شاخص سال ۱۴۰۰ استان همدان فرصتی شد که در جستجوی یافتن راز قنوت‌های عاشقانه‌اش سخنان همرزمانش را چون قطعات پازلی در کنار هم قرار دهیم، شاید گوشه‌ای از رازی که آن‌ها فهمیدند و ما درک نکردیم، هویدا شود.

به گزارش نوید شاهد همدان و به نقل از خبرگزاری فارس، شناخت شهدا کار ساده و آسوده‌ای نیست، چطور می‌شود جوانی را تصور کرد که نهایتا دهه ۲۰ عمر خود را می‌گذراند و آماده است که از ارزشمندترین دارایی خود یعنی جانش بگذرد. بیشتر آن‌ها زندگینامه خودنوشتی ندارند که افکار و آرای خود را، چون فیلسوفان و با اندیشمندان به نگارش درآورده باشند. تنها می‌شود گاهی در میان انبوه خاطرات هم رزمانشان درباره آن‌ها سخن گفت چرا که عطار، همان عارف عاشق در جستجوی معبودش به درستی گفت: «آنکه شد هم بیخبر هم بی اثر/ از میان جمله، او دارد خبر».
امروز سالگرد عروج مردی است که عاشقی را از همان ابتدا آموخت و رسم آن را به جا آورد. همان که نماز‌های شبش ورد زبان‌ها شد و قنوت‌هایش شهره عام و خاص. گفتن از مردی که هرگز از تکلیفش کوتاه نیامد سخت است و از عهده کمتر کسی بر می‌آید. سردار شهید علیرضا حاجی‌بابایی مسئول محور عملیات سرپل ذهاب و فرمانده تیپ رزمی کربلا در عملیات رمضان بود که ۲۴ تیر سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. شاید ظاهر این جمله ساده به نظر برسد، اما معنایی عمیق در پس آن نهفته است، بنابراین باید سخن را به اهلش بسپاریم تا درباره او بگویند.

شهید حاج بابایی فرمانده‌ای شب زنده دار و سنگ صبور بود
ابتدا از زبان مردی سخن خواهیم گفت که خود اهل دلی صادق و راسخ در راه حق و شهادت بود، اگر در هشت سال دفاع مقدس پرواز نکرد، مأموریت‌های دشوارتری پیش رویش بود که پس از انجام آن راهی دیار حق شد.
جوان خویشتندار
سردار شهید حاج حسین همدانی در کتاب «مهتاب خین» می‌گوید: «علیرضا حاجی‌بابایی جوان فوق‌العاده خویشتنداری بود و سخت اهل رعایت دیسیپلین نظامی. یعنی اگر به او می‌گفتی شما موظفی در نقطه «الف» بمانی، اگر عالم و آدم می‌آمدند و می‌گفتند برو به نقطه «ب» محال بود قبول کند و می‌گفت: وقتی فرمانده به من دستوری بدهد، حتی اگر سرم هم برود، مطیع دستور باقی می‌مانم. حاجی‌بابایی چنین روحیاتی داشت. چه این که دست آخر، تابستان سال ۱۳۶۱ هم در عملیات رمضان، چون به او ابلاغ شده بود در خط گره خورده صحرای کوشک باقی بماند و دفاع کند، تا آخرین نفس آن جا ماند و جنگید و شهید شد... منتها وقتی دانست که قرار است حبیب مظاهری را به جنوب ببریم با همان لحن مودب و لبخند دوست داشتنی خودش گفت: برادر همدانی اگر می‌شود، شما حبیب را نبرید. خیلی به مظاهری علاقه داشت؛ خیلی شدید؛ لذا می‌گفت حبیب را نبرید، بگذارید در سرپل ذهاب جانشین ما باشد. اصلاً بگذارید او مسئول خط باشد، ولی به جنوب نبریدش. گفتم این دیگر از دست من خارج است. شهبازی خودش تدبیر کرده و دستور فرماندهی است. در نتیجه دیگر چیزی نگفت.»

خشهید حاج بابایی فرمانده‌ای شب زنده دار و سنگ صبور بود
سنگ صبور
حاج حسین در کتاب «پرواز از پنجره جنوبی» نیز درباره شهید حاجی‌بابایی اظهار می‌کند: «بچه‌ها می‌آمدند پیش او و مسائل را می‌گفتند، چون او سنگ صبور بود... تمام مراجعات به او بود و مشکلات و کمبود‌ها به او منتقل می‌شد. خیلی کمبود وجود داشت، بچه‌هایی به جبهه می‌آمدند که مشکلات را ندیده بودند. آن‌ها که هر شب می‌رفتند قراویز و می‌آمدند، باید دوش می‌گرفتند. می‌رفتند قراویز و ۲۴ ساعت می‌ماندند. وقتی بر می‌گشتند می‌آمدند، پیش حاج‌بابا، اعتراض می‌کردند که این چه بساطی است که حمام نداریم تا دوش بگیریم؟! او باید آن‌ها را راضی می‌کرد.
بعضی‌ها می‌آمدند و می‌نالیدند که اینجا امکانات زیستش خیلی بد است، این چه وضعی است؟ جواب همه را می‌داد و قانع می‌کرد. همان کسوت معلمی او باعث شده بود که حوصله به خرج بدهد، هم آن پیرمرد شصت ساله را جواب بدهد و قانعش بکند، هم جوان چهارده ساله، پانزده ساله را. خودش قادر بود که هر نیرویی را در هر سنی به کار بگیرد».
نماز‌های دیدنی
شهید حاجی‌بابایی در کلام دیگر بازماندگان هشت سال دفاع مقدس نیز ساری و جاری است. مردی که ماه‌ها شبانه‌روز در پیش او بود، یعنی سردار جعفر مظاهری در کتاب «ده‌متری چشمان کمین» درباره آن شهید بزرگوار می‌گوید: «علیرضا حاجی‌بابایی بعد از فراغت از کار‌های معمول؛ یعنی ساعت ۲ تا ۳ نیمه شب گذشته، تازه خلوتش آغاز می‌شد او به راز و نیاز دل می‌داد و مشغول نماز شب می‌شد. خب، بعضی وقت‌ها من هم در رودربایستی او قرار می‌گرفتم و می‌خواندم. یادم نمی‌رود یک شب بارانی و سرد از سرکشی برمی‌گشتیم. چون من شب قبل هم به گشت رفته بودم، خیلی خسته بودم. در طول مسیر نسبتاً طولانی با هم آرام آرام صحبت می‌کردیم و می‌آمدیم. پا‌های من خسته بود و سنگین بالا می‌آمد. چشم‌هایم نیز دست کمی از پاهایم نداشت! وقتی رسیدیم، او گفت: «جعفر! فکر می‌کنی در این هوای بارانی چه دعایی می‌چسبد؟» من که سنگینی خواب را در چشمانم به خوبی حس می‌کردم، با خودم فکر کردم یه دعایی را بگویم که جمع و جور باشد و خیلی طول نکشد! «زیارت عاشورا خوب است؟» گفت: «نه! من دعای جوشن کبیر را ترجیح می‌دهم.»

شهید حاج بابایی فرمانده‌ای شب زنده دار و سنگ صبور بود
با خودم گفتم: خوش‌انصاف حداقل نگفت جوشن صغیر! حالا با این خستگی کی می‌خواهد این دعا را بخواند. با شرمندگی به علیرضا نگاه کردم گفتم: «بنده مخلص خدا می‌دانی چیه من با این خستگی نمی‌توانم این دعا را بخوانم. انشاءالله یک بار که سرحال بودم، حتماً با هم می‌خوانیم.» با این وعده سر خرمن یواش یواش از او فاصله گرفتم. علیرضا حال عجیبی داشت. نماز‌هایی که می‌خواند دیدنی بود. وقتی قنوت می‌گرفت و مشغول دعا می‌شد، انگار دیگر در این عالم نیست. غرق در دعا می‌شد و اشک از چشمانش سرازیر می‌شد. بعضی وقت‌ها من ترجیح می‌دادم لذت اقتدا کردن به او و نماز جماعت را رها کنم و در گوشه‌ای بنشینم و نماز خواندن او را تماشا کنم.»
مظاهری در بخش دیگری از این کتاب می‌افزاید: در تمام مدت پنج ماهی که با هم بودیم، حتی یک شب نماز شبش قضا نشد. یک بار که برای نماز شب دیر بیدار شد، مجبور شد نمازش را سریع‌تر بخواند. باور کنید تا چند روز از این اتفاق غمگین بود و از چهره‌اش می‌شد این ناراحتی را خواند. او بسیار سختکوش بود و به انجام کار‌های جبهه خیلی اهمیت می‌داد. اصلاً خستگی را نمی‌شناخت. نمی‌دانم، شاید باور نکنید، اما در تمام طول مدت ۵ ماه او ۲۴ ساعت، آن هم برای انجام کاری به همدان رفت و برگشت و همه مدت در منطقه بود.
احساس می‌کنم هر چقدر درباره حاجی‌بابایی صحبت می‌کنم، بیشتر او را کوچک‌تر جلوه می‌دهم و کلمات من نمی‌تواند بیانگر حالات او باشند. خب، معلوم است ما خاکیان کجا و آن عرش نشینان به خدا پیوسته کجا؟!

شهید حاج بابایی فرمانده‌ای شب زنده دار و سنگ صبور بود
فرمانده شب زنده دار
سردار فرجیان زاده درباره شهید حاجی‌بابایی در کتاب «پرواز از پنجره جنوبی» بیان می‌کند: «ما نیرو‌های انگشت‌شماری را در آن زمان در محور داشتیم که بتوانند خطوط سرپل ذهاب و ارتفاعات حساس و استراتژیک قراویز و بازی دراز را کنترل کنند و مانع پیشروی دشمن بشوند. چندین مرتبه توفیقی پیدا کردم در محور سرپل ذهاب، همراه با حاجی‌بابایی و مظاهری برای سرکشی از سنگر‌ها رفتیم. یا در محور‌های عملیاتی حضور پیدا کردیم. از همه مهمتر روحیه‌ای بود که او داشت. حاج بابا، در محور فرمانده بود، شبانه‌روز بیدار بود. خیلی کم می‌خوابید. آن‌ها شیفت بیداری خودشان را طوری تنظیم کرده بودند که حتما بتوانند نماز شب را بخوانند. تقریباً از ساعت ۱۲ تا ۲:۳۰ نیمه شب، علیرضا بیدار بود و حبیب می‌خوابید، ضمن اینکه فرماندهی می‌کرد، نماز شبش را هم در این زمان می‌خواند... من در مدتی که در محور عملیاتی بودم یک شب ندیدم که این دو شیفتشان را تغییر بدهند و به نماز شب آن‌ها لطمه‌ای وارد شود.

شهید حاج بابایی فرمانده‌ای شب زنده دار و سنگ صبور بود
یک فرمانده واقعی
عباس‌علی شیرازی، از همرزمان شهید حاجی‌بابایی در کتاب «پرواز از پنجره جنوبی» بیان می‌کند: «در عملیات رمضان، حبیب و علیرضا را لحظاتی قبل از شهادتش دیدم. هر دو بر موتور تریل سوار شده بودند. ما پشت یک خاکریز منتظر بودیم که هوا تاریک بشود و حرکت بکنیم به طرف جلو. او را با حبیب دیدم که واقعا نقش یک فرمانده را چقدر خوب ایفا می‌کند. در خاطرم، آن نقشی که در بسیج از او دیده بودم و صحنه‌ای که در شهرک مهدی دیده بودم، گذشت. انصافاً آن‌ها انسان‌های برگزیده‌ای بودند.»
گام در مسیر روح‌الله
البته تنها فعالیت‌های شهید حاجی‌بابایی در حوزه دفاع مقدس محدود نمی‌شود، او گام نهادن در مسیر عشق را از زمانی آغاز کرد که آقا و مولایش، گام در مسیر تحقق انقلابی عظیم برداشت، حاج جلال حاجی‌بابایی پدر شهید در کتاب خاطراتش می‌گوید:... حواسم می‌رفت پیش آیت الله خمینی، سیدی که عکسش به دیوار خانه ما و عزیزآقا نصب بود. مدت‌ها بود زمزمه‌هایی انقلاب از همدان و دیگر شهر‌ها به گوش می‌رسید. سیدی روحانی در مغازه کتابفروشی راسته بازار همدان بود که به سفارش حبیب و دوستانش برایشان رساله آیت‌الله خمینی آورده بود. حبیب با دیدن کتاب انگار داشت پرواز می‌کرد. عظمت کتاب همه را گرفته بود. آن را زیارت کردیم. می‌گفتند رساله آقاست. حبیب آن را در سیزان همراه کتاب‌های قدیمی قایم کرد. او یکی دو بار هم چندتا از نوار‌های آقا را می‌آورد و خودش گوش می‌کرد. بعضی وقت‌ها هم با دوستانش جمع می‌شدند و با ضبط صوتی که خرید بود گوش می‌کردند. می‌گفتند نوار‌ها از عراق می‌آید. حبیب گاهی هم می‌رفت مسجد پیغمبر همدان که آقای عالمی آنجا سخنرانی می‌کرد؛ روحانی مبارزی که بیشتر راهپیمایی‌های همدان را هدایت می‌کرد.

شهید حاج بابایی فرمانده‌ای شب زنده دار و سنگ صبور بود
علیرضا دیگر موقع مرخصی‌هایش کمتر در خانه پیدایش می‌شد. او یکی دوبار سراسیمه آمد و بقچه‌هایی را که پنهان کرده بود زد زیر بغلش و رفت بیرون. دلم شور میزد. دیگر برایم عیان شده بود خودش را درگیر فعالیت‌های انقلابی کرده و حتی آن‌ها را هدایت و رهبری می‌کند و حقوق ناچیز معلمی‌اش را برای کار‌های انقلابی خرج می‌کند.»
هر قطعه از کلام همرزمان آن مردان خدایی را باید همچون قطعات پازلی کنار یکدیگر بگذاریم تا به شمایی از آن بزرگان برسیم که از ابتدا چند صباحی قرار بود بر روزی زمین توقف کنند تا الگویی باشند برای انسان‌هایی که می‌خواهند راه خدا را در پیش بگیرند.
یاد و خاطر آن عزیز شهید و همرزمانش در عملیات غرورآفرین رمضان گرامی باد. باشد که مورد نظر آن‌ها قرار گیریم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده