یادداشت زینب سلگی، فرزند شهید سلگی؛
سه‌شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۵۴
نوید شاهد_ زینب سلگی، دختر شهید حاج میرزا محمد سلگی در یادداشتی دلتنگی خود را با پدر شهیدش مطرح و بخشی از وصیت نامه این شهید را بیان کرد.

خورشید خجالت زده از روی شهید   پرسید که تابش از کجا گشته پدید
گفتم که مگر نخوانده‌ای قرآن را     از کرب و بلا آمده سردار رشید
به نام خدای شهیدان که شهادت را آخرین مرحله رشد و تکامل یک انسان والا قرار داد. با درود و سلام به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر (عج) و سلام بر روان پاک امام راحل، امام شهدا و سلام بر همه شهیدان راه حق، از صدر اسلام تاکنون و درود بی کران بر مقام عظمای ولایت حضرت آیت العظمی خامنه‌ای عزیز و سلام عرض می‌کنم خدمت همه شما عزیزانی که یاد و خاطره شهدا را زنده نگه می‌دارید.
سالگرد آسمانی شدن و غریبانه پرکشیدن مهربانترین پدر، آزادمرد عرصه جهاد و شهادت، سردار میدان‌های نبرد، خون و حماسه و جهاد و شهادت در مناطق جنگی شهید "حاج میرزا محمد سلگی" را به همه شما و به فرزندان شهدا تبریک و تسلیت عرض می‌کنم.
پدرجان آن روز که برای آخرین بار دستان گرم و پر مهرت را بوسیدم و تو با آن حال خراب و رنگ پریده ات طبق عادت همیشگی دست مرا کشیدی و بوسیدی، فکر نمی‌کردم که دیگر بوسیدن دست‌های پر از ترکشت و مبارکت برایم رویایی دست نیافتنی شود.
آن شب که پیکر بی جانت را به خاک می‌سپردن باور نمی‌شد که آن مرد خستگی ناپذیر در همه میدان ها، با آن روحیه بالا و آن پدر مهربان که قلبی به وسعت دریا داشت بی حرکت و بی جان زیر خروار‌ها خاک بخوابد مات و مبهوت بودم از این اتفاق و تسلیم اراده پروردگار که پدرم را در اوج عزت و اقتدارش به آسمان‌ها برد.
پدرم مردی از جنس آسمان بود و به فاقله شهیدان پیوست، او همواره متوسل به ابوالفضل العباس سقای دشت کربلا بود و از آب می‌گفت و قصه جهاد و شهادت ورد زبانش بود. پدرم مردی بود که شهید حاج حسین همدانی، فرمانده روز‌های سخت، قهرمان گمنام حماسه مرصاد می‌خواندش و از آخرین منزل عشق نیز به سلامت گذر کرد و یادگاران هشت سال دفاع مقدس او را به دیار باقی بردند.
پدرم مردی از جنس باران بود که بدون چشم داشتی آنچه از سرمایه جان داشت برای دیگران داد و بعد از آن روایتگر داستان پر فراز و نشیب دوستان سفر کرده اش شد و ما را در جاده خاکی دنیایمان تنها گذاشت و در شب زیارتی سید الشهدا میهمان سفره عشق شد.
او بار‌ها و بار‌ها با حضور در صحنه‌های سخت جنگ تا مرز شهادت رفت و این را تن خسته و مجروح و پر از ترکشش گواهی می‌داد، اما هیچگاه از پای ننشست، حتی زمانی که پاهایش نیز دیگر تحمل همراهی او را نداشتند و بر زمین افتادند، اما او کسی نبود که تسلیم پاهایش شود. او پر شور و حرارت بود.
ایمان عمیق به آرمان‌های والای اسلامی و انقلابی ترسیمی از سوی امامین انقلاب، عشق به شخصیت معنوی امام و جانشین برحقش و به خصوص تجلی آن‌ها در جایگاه ولایت فقیه و سرخوش از سربازی، ولی امر الهی عواملی بودند که او را همواره در میدان آزمایش مهیا و آماده نشان می‌داد.
عاشق شهیدان بود و همواره به آن‌ها غبطه می‌خورد. حسرت و درد جاماندن از شهدا همواره دلتنگی او بود و در محاوره و گفتگو با دوستان و نزدیکان ابایی از این حسرت جگر سوز نداشت. علی الرغم مشکلات جسمی هیچگاه از یاد و نام شهدا غافل نبود، هرجا مراسم و گرامیداشتی با نام شهدا برگزار می‌شد او پای ثابت این محافل و مجالس بود و در بسیاری از مواقع راوی روایت شهیدان در مجلسشان بود و همیشه از اینکه از غافله شهدا بازمانده بود روحش پریشان و در رنج بود و این کلام هر روزه اش بود و من این را می‌دیدم.
قلب رئوف و مهربانی داشت، معاشرت و ارتباط با دوستان و بستگان به او آرامش می‌داد و همواره در مسیر صمیمت و دوستی و همبستگی حرکت می‌کرد، دورویی و نفاق دیگران آزارش می‌داد، از رفتار و منش صدقانه لذت می‌برد، سرزنده و شاداب بود و همواره چهره‌ای بشاش داشت، علی الرغم مشاهده برخی ناملایمات هیچگاه در چهره اش خستگی و کسالت دیده نمی‌شد، ناامیدی اصلا راهی به سوی او نداشت، مصمم و با اراده بود و در مقابل برخی ناملایمات زندگی سر خم نمی‌کرد، با سختی‌های زندگی راحت و آرام کنار می‌آمد و همواره امیدوارانه حرکت می‌کرد، تحصیلات عالیه و آکادمیک نداشت، اما با بینشی عالی به تحلیل مسائل و اتفاقات سیاسی و اجتماعی اطرافش می‌پرداخت.
سخنانش از روح حماسی و مهیجی برخوردار بود، شاه بیت کلام و سخنش غالبا خطبه ۱۱ نهج البلاغه مولی الموحدین علی (ع) خطاب به فرزندش محمد حنفیه بود:
تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ، عَضَّ عَلَى نَاجِذِکَ، أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ، تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ، ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ، وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.
اگر کوه‌ها از جا کنده شوند، تو ثابت و استوار باش، دندان‌ها را برهم بفشار، کاسه سرت را به خدا عاریت ده، پای بر زمین میخکوب کن، به صفوف پایانی لشکر دشمن بنگر، از فراوانی دشمن چشم بپوش و بدان که پیروزی از سوی خداوند سبحان است.
روایت بزرگی و روح سلحشوری او در حضور هشت ساله اش در دفاع عاشقانه و مقدس را که مراد و مقتدایش در قالب کتاب "آب هرگز نمی‌میرد" شنید فرمود اگر می‌توانستم برای دیدن این مرد به همدان می‌رفتم و اما اکنون او در میان ما نیست و از دنیای فانی به سوی سرای باقی پرکشیده است، اما نام و یاد و راه او همراه ماست، منش و مرامش، ایمان و افق نگاهش، آرمان و عقیده اش، جهاد و تلاشش، عشق به ولایت و ولایت پذیری اش و در یک کلام دغدغه هایش در پیش چشم من و شمای دوستدار اوست روحش، چون دیگر شهیدان شاهد و ناظر اعمال ماست.
اکنون این من و شمائیم که باید وظایفمان را در ادامه این مسیر به خوبی بشناسیم و به آن عمل کنیم و طبق وصیت این شهید عزیز عمل کنیم که فرمودند: با صدق دل عرض می‌کنم با نزدیک به شصت و اندی سال عمر و چند دهه فعالیت مستمر در نظام مقدس جمهوری اسلامی، با تجربه به این واقعیت دریافتم که راه نجات دنیا و آخرت ما در گرو پیروی از ولایت فقیه و رهبری معظم انقلاب است.
پس در گذشته، حال و آینده می‌طلبد به عنوان یک امر واجب برای حفظ وحدت در نظام مقدس جمهوری اسلامی به این ریسمان الهی چنگ بزنیم و ازآن پیروی و این پیام همه شهداست در وصیت نامه هایشان.
من، زینب حاج میرزا از همه کسانی که آرامش امروزشان را مدیون شهدا هستند می‌خواهم که عهد ببندند و نگذارند آرمان و عقیده شهدا فراموش شود و اجازه ندهند این انقلاب که ثمره خون هزاران شهید است به دست نااهلان بیفتد و همچنین از مادران و خواهران زینبی می‌خواهم که همانند الگویمان حضرت زینب (س) شیرزن کربلا راه شهیدانمان را ادامه بدهیم و با تربیت فرزندانی همچون حججی‌ها و ذوالفقاری‌ها که گوش به فرمان، ولی امر و رهبرشان بودند پرچم این انقلاب را به دستان مبارک حضرت، ولی عصر (عج) برسانیم در آخر از طرف خودم و خانوادم از همه عزیزان و سرورانی که به زحمت کشیدند و مراسم سالگرد پدرم را برپا داشتند تشکر و قدردانی می‌کنم.
اجرکم عندالله
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده