بذر صداقت، دوستی و ایمان را در دل بکارید
به گزارش نوید شاهد همدان، شهیده سیده رویا سقایی دهم دی ماه 1345 در شهرستان تویسرکان به دنیا آمد. پدرش سیدصادق و مادرش کبرا نام داشت. دانشجوی رشته زبان فرانسه در دانشگاه شهید بهشتی و معلم بود. در دوازدهم بهمن ماه ماه 1365 براثر بمباران هوایی زادگاهش به شهادت رسید و در گلزار شهدای تویسرکان به خاک سپرده شد.
در وصیتنامه این بانوی شهید میخوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و انا الیه الراجعون
پروردگارا تو را سپاس میگوییم که تنها تویی لایق سپاسگزاری و
تنها زبان به شکرگزاری در درگاه تو میگشایم.
تویی یکتا خالق روزی دهندهام، بارالها تورا شکر میگذارم از
اینکه قدرت نوشتن دادی تا بتوانم آنچه در درون دارم و قادر به بازگو کردن برای دیگران
نیستم را بر روی کاغذ آورم.
خدای من عمری را با معصیت، گناه و نافرمانی تو سپری کردم و قدمی
در جهت رضایت و خشنودی تو برنداشتم و تنها میتوانم بگویم که بندهای عاصی و نافرمان
بودم و عمری را به بندگی شیطان گذراندم و فراموش میکردم که تو یگانه خالق و رازق من
هستی.
ای خالق مهربان، تو خود از حقیقت وجود من آگاهی، گرچه بندهای
گناهکار و روسیاهم، اما همیشه خواست قلبی و میتوانم بگویم تنها خواستم از تو این
جمله بوده است«اللَّهُمَّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً».
همیشه سعی بر این داشتم که رضایت تو را جلب کنم، گرچه
نتوانستم. همیشه می خواستم تا بتوانم روحم را پرورش داده و به تو برسم، گرچه در
این مورد نیز ناقص بودهام.
با کوله باری از گناه دنیا را ترک می کنم
آری ای خالق منان، عمری را گذراندم اما بیهوده و بیثمر، از
این دنیا میروم و این دربازکن را وداع میگویم اما بدون اینکه توشهای با خود
آورده باشم، با دستی خالی اما کوله باری پر از گناه، دنیا را وداع میگویم. دنیا بیوفاتر
از آن وجود ندارد، دنیا ظاهرش آراسته و زینت دادهشده است اما حتی ذرهای لایق دلبستگی
نیست.
ای کسی که عاشق بندگان مخلص و مؤمنت میباشی، خود بارها این
را از زبانم شنیدهای که گفتهام؛ خدایا لحظه مرگم را نزدیکتر گردان و این آرزوی
قلبیم بوده اما بازهم ترسی از درون برمن چیره میشود و گویی دلم نمیخواست دنیا را
ترک کنم و ترس از مرگ برایم نه به خاطر علاقه و دلبستگی بدان بوده است، بلکه به
دلیل ترس از اعمالم بوده است زیرا خود میدانم چیزی از پیش نزد تو نفرستادم تا در
قیامت بدان امیدوار باشم و ذخیرهای نزد تو ندارم که وسیله نجاتم از عذاب تو باشد.
آریای خدای مهربان پس اینکه گاهی فکر مرگ به ذهنم میآید به
این دلیل است و الا حاضر نیستم لحظهای در این دنیای پست و بیارزش اقامت کنم. ای
دنیای بیفایده تو چه هستی که انسانها را انقدر به خود وابسته کردهای و عدهای
را آنقدر به خود مشغول کرده که از یاد مرگ و آخرت جهان غافل شدهاند، گویی که
دیگر مرگ و قیامتی وجود ندارد.
ای انسانها به چه چیز دنیا وابستهاید؟ چرا آخرتتان را فدای
دنیا کردهاید؟ چرا دنیا شما را اسیر خود ساخته است؟ اگر به وخامت دنیا ایمان پیداکرده
بودیم هرگز حاضر به چنین معاملهای با آن نمیشدیم، افسوس.
بیایید بندهای اسارت دنیا را از گردنها بازکرده و خود را از
آزاد از علایق دنیوی کنید و به فکر آخرت و عذاب الهی باشید. دیگر بیش از این نمیتوانم
در این مورد چیزی بگویم زیرا خود نیز دچار آن بودهام و غیر از شماها نیستم که
بیشتر از این بگویم و اما سفارشی به دوستان دارم؛ ای دوستان عزیز بیایید دوستیها
را خالص کنید، بیاید کینهها را نسبت به هم از صفحه دل بزداییم و فقط به خاطر خدا
با یکدیگر دوست باشید زیرا خداست که بذر مهر و محبت را در دلهای شما میکارد،
بیایید تمامی کارها را فقط برای خدا خالص کنید و هر قدمی را که برمیدارید فقط خدا
را در نظر داشته باشید. بیایید بذر صداقت، دوستی و ایمان را در دل بکارید و هیچچیز
جز خدا را در نظرتان مهم نباشد. راضی به رضای او گردید.
خب دوستان عزیزم شماها حق زیادی بر گردن من دارید، من که
نتوانستم حقدوستی را به نحو احسنت ادا نمایم، شماها در زندگی من تأثیر زیادی
داشتید و در تعیین مسیر زندگی من بسیار پرنقش بودید، اجرتان باخدا، شمارا به خدا
مرا حلال کنید و هرگاه بر سر قبرم آمدید حتماً برایم از خدا طلب مغفرت و آمرزش
کنید ضمنا در جلسات دعای توسلتان یادی هم از من کنید و سفارش من را به ائمه کنید و
اگر برایتان مقدور بود گاهی دعای توسل را بر سر قبرم برگزار کنید تا بهپاس دعاها و نالههای شما قدری از عذاب
قبرم کاسته شود.
وصیتی برای خانواده ام؛ پدر و مادر عزیز و زحمتکشم نمیدانم
با چه زبانی از شما تشکر کنم، شماها برایم زحمت زیادی کشیدید اما نتوانستم حق
فرزندی را ادا کنم اما حق شما در قیامت نزد خدا محفوظ است و اگر در طول این 20 سال
درشتی و خطاهایی از من نسبت به شما سرزده شما را به خدا حلالم کنید و بر مرگم هرگز
گریه نکنید و تا میتوانید برایم از خدا طلب مغفرت کنید که خیلی گنهکارم و اگر
برایتان مقدور بود هر شب جمعه بر سر قبرم بیایید.
خواهران و برادران عزیزم شما را به خدا شما هم مرا حلال کنید
و از بقیه فامیل و آشنایان برایم حلالیت بطلبید، من راضی نیستم که کسی بر مرگم قطرهای
اشک بریزد زیرا که مرگ دنیا امری واجب و طبیعی برای همه بندگان است و این ناراحتی
ندارد چراکه خدا هرچه که میآفریند روزی پس خواهد گرفت و ناراحتی از این کار راضی
نبودن به رضای خداست اما شما را توصیه میکنم که در همه کارهایتان فقط خدا را در
نظر داشته باشید و در همه امور بر خدا توکل کنید.
خوب قدری هم در مورد چیزهایی که دارم از جمله النگو، گوشواره و دو انگشتر، پدر و مادر عزیزم گرچه اینها را با پول شما خریدهام اما دلم میخواهد که کمی از اینها را درراه خدا برایم خرج کنید. بنابراین به شما توصیه میکنم که دوتا انگشترهایم را برای جبهه بدهید چراکه جنگ اهم مسئله جامعه ما میباشد و بقیه را هر کاری مصلحت خودتان بود انجام دهید. خدانگهدار شب دوشنبه 19/5/65