داوطلب جبهه و عاشق جهاد بود
به گزارش نوید شاهد همدان، شهید عیسی خدری در چهارم تیرماه سال 1341 در روستای کموش بلاغ از توابع شهرستان بهار در دامان خانواده ای متدین به دینا آمد. دوران طفولیت را در روستا و در آغوش پر مهر والدین گرامی خود گذراند و دوران ابتدایی را در دبستان ابن یمین روستای کموش بلاغ گذراند، علاقه عجیبی به مطالعه و کتابخوانی داشت. تا پایان دوره ابتدائی مسائل شرعی را یاد گرفت و به آن عمل می کرد. به دلیل نبود مدرسه راهنمایی در روستا و مشکلات اقتصادی خانواده و جامعه از تحصیل باز ماند و نتوانست ادامه تحصیل دهد ولی این از شدت علاقه اش به مطالعه و کسب علم و دانش نکاست.
بعد از ترک تحصیل، به کمک والدین خویش شتافت و با کارگری در کوره
پز خانه در کنار پدر و افراد روستا سهمی در تأمین معاش خانواده داشت. با شروع انقلاب
و ورود امام راحل به میهن اسلامی دیدگاهی دیگر در جامعه پیدا کرد و عضو فعالی در به
ثمر رساندن انقلاب گردید؛ شور و حال انقلابی همه را فرا گرفته بود و جوانان این خطه
خود را پیشقدم تر از هر کس به انقلاب می دانستند. مسجد پایگاهی برای رفع محرومیت از
روستا شده بود و شهید خدری نیز یکی از این جوانان بود که آماده خدمت برای همنوع خود
بود.
با شروع جنگ تحمیلی حس میهن پرستی و دفاع از مردم مظلوم شهرهای
غرب و جنوب خونش را به جوش آورده بود. پدر ایشان تعریف می کند در سال 59 ما در مشهد
مقدس حضور داشتیم، شهید خدری حتی منتظر ما نمانده بود که اجازه بگیرد قبل از اینکه
ما برگردیم به پاسگاه مراجعه و برای سربازی و خدمت ثبت نام کرده بود.
در اواخر زمستان به خدمت اعزام گردید و در پادگان لشکر آموزش
های نظامی اولیه را گذراند که پس از سه ماه به پادگان بیستون کرمانشاه اعزام گردید.
هنوز چندی از خدمت در پادگان بیستون نگذشته بود که تقاضای حضور داوطلبانه در جبهه را
کرده و مورد موافقت قرار گرفت و به جبهه سومار اعزام شد.
شهید عیسی خدری از کودکی دارای اخلاق خوب بود، تا به حال کسی
از او بد تعریف نکرده بود و ایشان نیز برای هیچ کس مزاحمتی درست نکرده بود و در خدمت
نیز همه از اخلاقش راضی بودند. تقریباً در مهر ماه سال 1360 به مرخصی آمد. سومین و
یا چهارمین مرخصی بعد از آموزش بود که آمده بود؛ این مرخصی با دفعه های قبل فرق کرده
بود؛ خیلی در خودش فرو می رفت و دائم احساس می شد که در تفکر است و روز آخری که می
خواست برگردد به همه فامیل ها سر زد و حلالیت طلبید، وقتی خواست از مادر خود خداحافظی
کند به گریه افتاد، مادرش گفت چرا گریه میکنی مگر اتفاقی افتاده است؟ شهید خدری همانطور
که سر به زیر انداخته بود آرام گفت احساس می کنم دیدار آخرم است که شما را می بینم
ولی مادر تو را به خدا اگر من برنگشتم و یا اگر شهادت نصیبم شد مانند زینب (س) صبور
باش. شهید عیسی خدری در منطقه کوهستانی سومار بعد از مدت ها مجاهدت و نگهبانی از مرزهای
کشور به آرزوی دیرینه اش رسید و در تاریخ سوم آبان سال 1360 براثر اصابت ترکش خمپاره
به سر وسینه اش به همرزمان شهیدش پیوست و با قطرات خون خود سند پایمردی و جوانمردی
را امضا نمود که ای آیندگان بدانید جوانان خمینی برای دفاع از اسلام و کشور تا آخرین
قطره خون به پیمان خود وفادار هستند.
روحش شاد و یادش گرامی باد.