شهید عبدخدا، عبد واقعی و پاک خدا بود
به گزارش نوید شاهد همدان، شهید فتحالله عبدخدا در اولین روز آذرماه سال 1342 در روستای چپق لو از توابع شهرستان بهار و در خانوادهای پرجمعیت، پای به عرصه زندگی نهاد.
کودکیاش در میان کودکان روستایی و در میان مهر و محبت والدین مهربانش سپری گردید و با برادران بزرگش در کارهای خانه و کشاورزی فعالیت میکرد و هرروز بزرگ و بزرگتر میشد و درسهای تازهای از آنها میگرفت.
دبستان را در مدرسه هجرت روستا با موفقیت گذراند. به علت نبود مدرسه و امکانات آموزشی از ادامه تحصیل بازماند و در کنار پدر و برادرانش به کار کشاورزی پرداخت.
در سال 1357 با ورود امام به کشور و به ثمر نشستن انقلاب شکوهمند اسلامی در ایران، افق تازهای در مقابل دیدگان وی و دیگر امت ایران گشوده شد و با واقعیتهای جامعه تا حدودی آشنا شدند. بعد از پیروزی انقلاب بود که فعالیتهای اجتماعی شهید عبدخدا شروع شد. در کارهای عامالمنفعه و عمومی بیشتر شرکت میکرد، با شعار همه بهسوی جهاد سازندگی در نهضت تعاون و کمک به دیگران فعالیت داشت.
با شروع جنگ تحمیلی وظایف جوانان در قبال جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق سنگینتر شد تا با حضور در جبههها تجاوز را دفع نمایند و به همین خاطر با شروع جنگ و فرمان عمومی امام راحل بر تشکیل بسیج و آموزش نظامی شهید عبدخدا نیز مصمم بر فراگیری آموزش نظامی گردید.
با توجه به موقعیت شغلی که داشت بهار و تابستان را به کشاورزی و پائیز و زمستان را بیشتر در جبههها حاضر میشد تا به ندای فرمانده کل قوا لبیک گفته باشد. در سال 1362 ازدواج کرد و حاصل این ازدواج یک دختر به نام سکینه بود، اما همسر و فرزند نیز مانعی برای ادای به تکلیفش نشدند و عشق به حضور در جبهه و علاقه و ارادتی که به امام داشت باعث میشد که از علاقه به زن و فرزند در نظرش کمرنگ شده و با اخلاص در جبهههای حق علیه باطل حضور یابد.
در سال 1366، بعد از چندین بار حضور در جبهه برای آخرین بار میخواست از خانواده کوچک خود خداحافظی کند و راهی جبهه شود؛ وسایل و لوازم خود را آماده و همه سفارشها را به والدین و همسر مهربانش کرده بود و برای آخرین بار چشم در چشم کودکش دوخت تا دیدار آخرینش را به خاطر بسپارد؛ مدت زیادی بهصورت معصوم دخترش نگاه میکرد. خداحافظی طولانی بود و دل کندن از زن و فرزند خیلی مشکل بود علیالخصوص راهی که یکطرفش شهادت، اسارت یا جانبازی بود ولی به هر صورت ادای دین و ادای تکلیف بر احساس پدری غلبه کرد و با دوستان و همرزمانش بهسوی محل آرزوهایش حرکت کرد.
از سوی سپاه پاسداران ناحیه کرمانشاه به پایگاه تازهآباد منتقل گردید تا در آنجا به خدمتگزاری در جنگ و جهاد بپردازد. سال 66 بود و آثار شکست در سیمای متجاوزین آشکار گردیده بود و رژیم بعث عراق و صدام به طرز وحشیانهای مناطق نظامی و غیرنظامی را بمباران و موشکباران میکرد. دریکی از این بمبارانها بود که براثر اصابت ترکش راکت و بمبهای هواپیماهای عراقی مجروح و به بیمارستان کرمانشاه اعزام شد ولی براثر شدت جراحت و شدت خونریزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید و روح پاکش به شهدای کربلا پیوست.