رحلت امام خمینی (ره)، پایان نقطه امید اسرای جنگ بود
به گزارش نوید شاهد همدان، 14 خردادماه 1369 روز تلخ و پر اتفاقی برای مردم آزاده دنیا و دوست داران و اسلام و انقلاب به شمار میرود بهطوریکه در این روز عاشقان خمینی کبیر(ره) از هر کوی و برزنی خود را به تهران رساندند و در داغ این رهبر بزرگ عزاداری کردند، در این بین افراد زیادی در غربت و پشت دیوارهای بلند اسارت غریبانه و در ظلمت اشک ریختند و سوگواری کردند، به سراغ "جانعلی حسنخانی" یکی از اسرای جنگی میرویم که در روزهای رحلت امام راحل در آسایشگاههای عراقی محبوس بوده و از حال و روزهای 14 خرداد 1369 از وی پرسوجو میکنیم.
نوید شاهد همدان: آقای جانعلی حسنخانی لطفاً از نحوه اسارت خود بفرمایید؟
حسنخانی: در دی ماه سال ۱۳۶۵ و در عملیات کربلای ۴ و در جزیره ام
الرصاص به همراه جمعی از رزمندگان در اردوگاه صلاح الدین 11 اسیر شدم و در روز پنجم
شهریورماه ۱۳۶۹ به کشور بازگشتم.
نوید شاهد همدان: چگونه از بیماری و شرایط جسمانی امام خمینی(ره) باخبر شدید؟
اندکی از حال و هوای اردوگاههای اسارت توضیح دهید؟
حسنخانی: چند ماهی بود که بعثیها خبر بیماری امام را به ما داده بودند
و دائماً به اسیران طعنه میزنند و ما در خلوت آسایشگاههای خود، آیه مبارکه "
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ " را میخواندیم
و برای صحت و سلامتی امام ختم صلوات و دعا میگرفتیم.
آزادگان از ابتدای جنگ به امید پیروزی جنگیده بودند و انتظار
پاداشی جز شهادت و یا دیدار امام را نداشتند، زمانی که با همرزمانمان اسیر شدیم با
همه آرزو و اهدافی که در سر داشتیم، درد فراق و دوری را تحمل کردیم و در کشور غریب
هنگامی که خبر بیماری امام را شنیدیم، بسیار ناراحت شدیم و آرام و قرار از همه اسرا
پر کشید.
در آن هنگام و در دیار غربت همه چشم انتظار خبری خوش و امیدوار
کننده از کشور بودیم و خبر بیماری امام همه امیدهای ما را ناامید کرد، هرچند که امید
اصلی ما خدا بود اما پناه و ولینعمت ما امام راحل بود که به دستور و امر ایشان قدم
در راه جبهه و شهادت گذاشته بودیم.
نوید شاهد همدان: چگونه خبر رحلت امام به گوش شما رسید و عکسالعمل رزمندگان چگونه
بود؟
حسنخانی: آسایشگاه ما تلویزیون نداشت و به دلیل برخی از رفتار رزمندگان،
ما را تنبیه کرده بودند و از داشتن تلویزیون محروم بودیم، هرروز صبح اسرا برای سرشماری
در حیاط آسایشگاه در صف میایستادند و توسط عراقیها مورد بازدید قرار میگرفتند، اما
روز رحلت امام حس و حال غریبی در محوطه اردوگاه برقرار بود و آن روز برخلاف سایر روزها
عراقیها کاری به کار ما نداشتند ما به ترتیب به بیرون آسایشگاه رفتیم و متوجه رفتار
مشکوک عراقیها شدیم، یکی از رزمندگان آسایشگاه روبروی ما که از هم استانیهای خودمان
نیز بود را در حیاط دیدم که حال خوبی نداشت، از وی پرسیدم آیا اتفاقی افتاده؟ و ازآنجاییکه
آنها تلویزیون داشتند و در جریان رحلت امام قرار گرفته بودند، به ناگاه بغضش ترکید
و گفت: «بدبخت شدیم امام به رحمت ایزدی پیوستند»، با شنیدن این خبر همه اسرا ناله سردادند
و گریه کردند و برخی نیز بر روی زمین افتاده و خاک بر سر و رویشان ریختند.
عراقیها با دیدن حال و هوای اسیران ایرانی و به تصور احتمال
اغتشاش، ما را به زور داخل آسایشگاه فرستادند و تهدید کردند که شما اسیر ما هستید و
به هیچ عنوان حق عزاداری ندارید زیرا کسی در ایران از زنده بودن شما اطلاعی ندارد و
باید مطیع قوانین ما باشید.
پس از این اتفاق و از آنجایی که در ایران پنج روز عزای عمومی
اعلام کرده بودند، قرار شد ما در آسایشگاه با صدای آرام و بدون ایجاد هرگونه تنش و
اغتشاشی عزاداری کنیم، لباس مشکی نداشتیم که حداقل یک لباس تیره رنگ برای این مصیبت
بپوشیم ولی یک بافت یشمی رنگ برای فصل زمستان به ما داده بودند که همه آسایشگاه لباس
بافت را در آن گرمای طاقتفرسای عراق پوشیدیم و بی صدا، قرآن میخواندیم و گریه میکردیم.
سه روز از رحلت امام گذشت و در روز چهارم منافقان و ستون پنجمهای آسایشگاه به بعثیها اطلاع دادند که ما به خاطر امام بافت تیره رنگ پوشیدیم و عزاداری کردیم که بعثیها به داخل آسایشگاه یورش آوردند و رزمندگان را کتک زدند و فرمانده آنها دستور داد برای تنبیه، ۴۵ روز آب و غذا نصف شود و هر آسایشگاه در روز فقط پنج دقیقه حق استفاده از سرویس بهداشتی را باید داشته باشد. ۱۰ روز از این دستور گذشت و فرمانده آسایشگاه در نهایت دست از آزار و اذیت ما برداشت و تنبیه را به پایان رساند ولی آنچه مهم بود اینکه ما حرف خود را زدیم و در دیار غربت برای داغ رهبر و مقتدایمان سوگواری کردیم.
گفتگو از سمانه پور عبدالله