شهدا، درخت تنومند سرفرازى را با خون پاكشان سيراب كردند
بسمه تعالى
مرگ برمنافقين و صدام – درود بر خمينى
باسلام و درود بى پايان بر منجى عالم بشريت و نايب بر حقش آيت الله العظمى امام خمينى و با درود و سلام بر يارانش، ياران واقعى آن پير پرچمدار و شهيدان آزاده اى كه راهشان را شناختن و بيدار از خواب غفلت، جان خود را نثار رهبر و خونشان را فرش راهش نمودند.
كلمه اى بود كه وقتی بچه بودم همواره فكر و خاطر مرا فرا گرفته بود. معنى و مفهوم اين كلمات چه بود. شب هاى محرم كه مى ديدم مردم براى امام حسين (ع) عزادارى مى نمايند و همه صحبتها پيرامون شهادت بود از دين مبين اسلام و شهيد شدن در راه خدا. همه اينها برايم مثال يك معما شده بود. به مرور زمان كه بزرگتر شدم و خود را در موقعيتى ديدم كه كم كم معنى اين صحبت هاى آشنا را مى فهم.
هر چند كودكى بیش نبودم لیکن خودم را مسئول مى ديدم. با خود مى گفتم، چقدر كودكانى بودن بى گناه فقط به جرم اين كه شعار داده بودن: "مرگ بر شاه" شهيد شده بودن و باخون خود رودخانه اى كه كم كم روى به خشك شدن نهاده بود دوباره خروشان كردن و درخت تنومند آزادى و سرفرازى اسلام را با خون پاكشان سيراب و آبيارى كردند.
وقتى از فداكاري هاى امام حسين ( ع ) و يارانش مى شنيدم كه هرگز خم به آبروهاى مباركشان نياورند. ديگر روزها و شب های من با روياى شهادت پر شده بود و شهيد شدن را در راه محبوب خود آرزو مى كردم تا اينكه روزى بتوانم دينم را ادعا كنم.
وقتی نگاهم در نگاه هاى پر شوق پدر و مادرم مى پيوست دلم به حالشان مى سوخت ولى بلافاصله فكر مى كردم اگر روزى خدا چنين لطفى را به من عطا فرمايد پدر و مادرم و خواهرم خوشحال شده و بر خود افتخار خواهند کرد كه چنين فرزندى تربيت كردند كه بى باك، جان خويش را در راه خدا و امام حسين (ع) فدا نمود. هرچند جان من در برابر خدا و امام حسين (ع) خيلى بى ارزش است.
هميشه روز و شب در اين رويا بودم ولى هنوز قسمت نبوده. روزى براى اينكه به آرزوى چندين ساله خويش برسم قصد كردم به جبهه هاى حق عليه باطل بروم و يك بسيجی باشم و با خوشحالى و سر مستى از پدر و مادرم خداحافظى نمودم و در عمليات شكوهمند خيبر شركت كردم.
سراپاى وجودم را عشق به شهيد شدن و شهادت در راه محبوب خويش گرفته بود. ولى اين لطف شامل حال من نگرديد. بعد از مراجعات دوباره به دامن خانواده كسى را شريك زندگیم نموده و به قول معروف خواستند من را پابند خانه نمايند. يكسال قبل از خدمت مقدس سربازى برايم عروسى گرفتن.
در اولين روزهاى مقدس خدمت سربازى بود كه خداوند دخترى به من عطا فرمود. تولدش همزمان با ماه مبارك محرم بود و شب شام غريبان. به همين دليل اسم زينب را برايش انتخاب كردم وخواستم كه مانند زينب دختر حضرت على(ع) باشد و فداكار و شجاع و به مثال زينب امام حسين (ع) باشد.
ولى باز هم لحظه اى از فكر شهادت غافل نبودم. هر وقت اسمم را صدا مى كردند شرمسار بودم كه نمى توانم يك جان بى ارزش در راهش نثار نمايم . حالا كه به اين آرزوی چندین و چندان ساله خويش مى رسم به شما اى پدر و اى مادر غم پرورم تبريك عرض مى نمايم و از شما خواهش دارم كه زينب من را همچون زينب پرورش دهيد.
و اى همسر مهربانم از تو خواهش دارم كه در همه حال احترام پدر و مادر مرا داشته باشى و به شما اى برادران و خواهران دل سوخته ام سفارش دارم كه در همه حال و هميشه خدا را در نظر داشته باشيد و لحظه اى از فريب شيطان غافل نباشد.
هميشه براى اقامه نماز كوشا باشيد
من الله توفيق
5 دی 1365