بالاتر از هر خوبى يك خوبى است و بالاتر از شهادت خوبى ای نيست
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ
خدايا از آن واهمه دارم كه مبادا در مقابل دشمن بترسم و پاهايم بلرزد و جزء سربازان تو قرار نگيرم در حاليكه هميشه اين را زير لب زمزمه مى كنم: الهم اجعلنا من جندك هم القالبون. معبود من چطور مى توانم زنده باشم و نفس بكشم در حاليكه همه دوستانم پركشيدند و به سوى تو آمدند.
درود فراوان به رهبر كبير انقلاب اسلامى و شهداى راه حق و حقيقت كه با خون خود درخت تنومند اسلام را آبيارى كردند.
اى امت آگاه و شجاع ايران از امام خمينى پيروى كنيد و نگذاريد منافقين به اسلام و انقلاب ضربه بزنند.
من با آگاهى كامل به جبهه هاى جنگ حق عليه باطل رفتم اگر شهيد شدم براى رضاى خدا بوده است و براى من هيچ گونه نگرانى به دل راه ندهيد چون من در راه اسلام پرپر شدم و اگر هم گريه مى كنيد براى امام حسين (ع) باشد پس براى من گريه نكنيد و خوشحال باشيد كه در راه اسلام شهيد داده ايد و شهادت آرزوى من است و ان شاءالله بزودى به آرزوى خودم خواهم رسيد.
اى امت شهيد پرور به جبهه هاى جنگ بشتابيد و هر چه زودتر پوزه صدام آمريكايى را به خاك بماليد و اسلام را به تمام نقاط دنيا صادر كنيد تا امام زمان (عج) از شما راضى باشد و زودتر ظهور كند.
اى ملت شهيد پرور و مسلمان بدانيد شما راهى كه مى توانيد برويد و جاويدان بمانید اطاعت مطلق از ولايت فقيه و رهبر كبير انقلاب است و سرنگونى صدام و منافقين در نتيجه وحدت شما برادران تحقق مى پذيرد. بالاتر از هر خوبى يك خوبى است و بالاتر از شهادت خوبى ای نيست. (از سخنان امام حسين(ع) )
خدايا تو چگونه زيستن را به من بياموز تا من نيز چگونه مردن را انتخاب نمايم آن هم شهادت. سرو قامتان به پا خاستند تا شمع جاودانه تاريخ شوند و بسوزند و بسازند و تا تاريكى وجود دارد و ظلمت هست و مظلوم وجود دارد روشنايى بخش انسانهاى ره گم كرده شوند.
خدايا خودت آگاه باش كه هدفم در اين راه فقط جنگيدن با كفر و ظلم است و از تو مى خواهم كه مرگى را نصيبم كنى كه همانند مرگ امامان و پيروان دين باشد نه آنكه در بستر مرگ بميرم. بارالها از تو بسى سپاسگزارم كه سعادت در راه جنگيدن با كفر را نصيبم كردى و از تو خواستارم كه جسمم را مانند شمعى كه مى سوزد و روشنى مى بخشد و خواستارم كه خاكسترى از وجودم باقى نگذارد و به فرمان كسى راهى جبهه مى شوم كه مانند حسين است و حرفش همان راه حسين است.
به فرمان پير خردمند و دانشمندى كه از اول تا كنون بر عليه جباران و زورگويان قيام كرده و قصد او اين است كه ظلم و فساد را از زمين با كمك مسلمين بردارد و زمينه را براى ظهور آقا امام زمان (عج) منجى عالم بشريت مساعد سازد تا آنكه امام از پس پرده غيبت به درآيد و روز عيد مسلمين فرا رسد.
اين وصيت نامه را بدان جهت مى نگارم كه احتمال شهادت برايم مشكل است ولى به هر حال آرزو براى جوانان عيب نيست. اكنون روزى است كه حجت بر همگى روشن شد مبادا خود را از اين جهاد مقدس كنار بكشيد و به روسياهى ابدى گرفتار شويد. من مى روم و شما مى بينيد كه من از زر و زيور چيزى با خود نبردم و فقط ترس از آن دارم كه جواب كرده هايم چگونه جواب گو باشم. بارالها از تو مى خواهم كه گناهانم را ببخشى و اين بنده گنهكار را مورد آمرزش خود قرار بدهى.
در پايان نيز خاطرشان مى رسانم كه مرگ خواهد آمد و هر بنده اى را در كام خود خواهد كشيد پس چه بهتر كه خود سراغ مرگ برويم و او را بنده حلقه به گوش خود كنيم و او را خوار و ذليل كنيم. پس بايد بدانيم از كجا آمده ایم به كجا مى رویم و هدف در اين راه آمدن و رفتن چيست؟
به قولى كه شاعر سروده است :
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم
و در پايان از شماها مادر مهربانم و خواهر و برادران ارجمندم كه براى من رنج و مشقت كشيده ايد حلاليت مى طلبم گرچه مى دانم فرزند خوبى براى شما نبودم. در ضمن از خانواده محمد على كه حق پدرى بر گردن بنده حقير دارند حلاليت مى طلبم. از تمام دوستان و آشنايان و تمامى اهل قوم و خويشان حلاليت مى طلبم و اگر حقى بر گردن حقير داريد اميد است به بزرگوارى خودتان ببخشيد.
در پايان همگى شما را به خداوند قادر مى سپارم و از همگى التماس دعا دارم.
ما در ره عشق نقض پيمان نكنيم
گر جان طلبد دريغ از جان نكنيم
دنيا اگر از يزيد لبريز شود
ما پشت
به سالار شهيدان نكنيم
----------------------
شهید شمس الله زند عباس آبادی یکم مهر ماه سال ۱۳۴۱ در شهرستان ملایر از توابع استان همدان و در خانوادهای مذهبی و سادهزیست به دنیا آمد. پدرش شیرمراد نام داشت.
سال ۱۳۴۸ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و تا پایان دوره ابتدایی ادامه تحصیل داد و پس از آن مشغول کار شد تا علاوه بر تامین مخارج زندگی خویش کمک خرج خانواده نیز باشد.
سال ۱۳۵۹ و در حالی که ۱۸ ساله بود پدر خود را از دست داد و طعم تلخ یتیمی را چشید و پس از آن مسئولیتش در برابر خانواده و مادرش دو چندان شد.
در سالهای انقلاب در کنار دیگر جوانان و نوجوانان سلحشور شهرستان ملایر در فعالیت های انقلابی شرکت کرد و در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد و صاحب یک دختر شد که از وی به یادگار مانده است.
با آغاز جنگ تحمیلی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران پیوست و ملبس به لباس سبز پاسداری روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا از مرزهای ایران در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق دفاع نماید.
در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت و همراه با دیگر همرزمان و همسنگران خود حماسه ها آفرید. سرانجام پس از ماهها مجاهدت در راه خدا در یکم مرداد ماه سال ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. آرامگاه وی در گلزار شهدای بهشت هاجر زادگاهش زیارتگاه عاشقان و دلدادگان است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد