یادواره سردار شهید "رضا شکری پور" در همدان برگزار شد
در این یادواره که حمید رضا حاجی بابایی نماینده مردم همدان در مجلس شورای اسلامی و برادر شهید علیرضا حاجی بابایی، حمید رضا حسام نویسنده نام آشنای حوزه دفاع مقدس، اکبر امیرپور معاون اطلاعات عملیات لشکر 32 انصار الحسین استان همدان و سرداران و فرماندهان دوران دفاع مقدس نیز حضور داشتند، تعدادی از همرزمان شهید به بیان ویژگی های عملی و اخلاقی شهید شکری پور پرداخته و رشادت های وی در عرصه های مختلف اعتقادی و نظامی را تشریح کردند.
این مراسم با پخش تصاویر منتشر نشده از این شهید والامقام همراه بود که مورد توجه حاضرین قرار گرفت.
----------------
سردار شهید رضا شکری پور در يازدهمين روز اسفند ماه ۱۳۳۵ هـ . ش در همدان متولد شد. دوران كودكي را پشت سر گذاشته و در سال ۱۳۴۲ وارد دبستان شد. در همان دوران ابتدائي راه خود را انتخاب كرده و اكثر اوقات در نماز جماعت مسجد محل شركت مي كرد. از ابتدا به علت نذري كه براي او از طرف مادرش شده بود محبت خاصي نسبت به اهل بيت (ع) مخصوصا به مولايش ابا عبدا... الحسين (ع) در وجودش متجلي بود كه اين امر موجب مي شد در ماه هاي محرم و صفر، بيشتر شب ها در مسجد و حسينيه محل در سوگ و عزاداري سرورش به سر برد. به همين ترتيب دوران ابتدائي و راهنمايي را تمام كرده و وارد هنرستان شهیدان ديباج شد. قدرت جسمي خوبي داشت و به ورزش علاقه وافري پيدا كرد و در چند رشته از دو ميداني مثل پرش طول، دو پنج هزار متر و پرتاب نيزه شركت و در چند مسابقه نيز موفق به اخذ مدالهايي گرديد.
بعد از اخذ ديپلم در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازي رفت كه بعد از دوران آموزشي در يكي از پادگان هاي آذربايجان غربي خدمت نظام وظيفه را به پايان رسانيد. در سال ۱۳۵۷ (يعني سال پيروزي انقلاب اسلامي) در همان محل جهت پيشبرد اهداف انقلاب فعالانه شركت داشت. در سال ۱۳۵۸ به تهران رفت و چون رشته تحصيلي اش فني بود و به اين كار نيز علاقه داشت لذا مشغول به كار نصب شوفاژ گرديد كه در مدت كوتاهي در آن كار تبحر پيدا كرده و مجدداً به همدان برگشت. در همدان به كار پخش روغن و همكاري با بنياد مستضعفان مشغول گرديد.
در همين حال حاج رضا شکري پور در شكل گيري و تشكيل پايگاه مقاومت بسيج ناحيه ۱۴ محل چمن چوبانها همراه با شهيد بزرگوار احسان تقي پور شركت داشت و دلسوزانه انجام وظيفه مي نمود. چون كارهاي خدماتي با روح بزرگ و افكار انقلابي او موافق نبود، آن كار را رها كرده و در مرداد ماه ۱۳۶۰ به خدمت سپاه در آمد. البته نا گفته نماند كه اگر از او به عنوان حاج رضا ياد مي شود نه اينكه اعمال حج را انجام داده بود بلكه به اظهار نظر بعضي از دوستان همرزمش روح بزرگ او در طواف سعي شركت كرده و حاجي شده بود چرا كه نا خودآگاه بعد از يك مقطع زماني در همه جا از او بدين نام ياد مي شد و بعد از شهادتش يكي از دوستان نزديك او به نيت ايشان اعمال حج عمره مفرده را انجام داد. حاج رضا در سال ۱۳۶۱ به سنت حسنه پیامبر (ص) جامه عمل پوشانيد و با خانم زهره ثمري، همسري فداکار و مومنه از ديار خود ازدواج نمود که حاصل اين ازدواج تنها دخترش به نام محدثه است که آغوش گرم پدر را در سن سه سالگي از دست داد.
حاج رضا پس از عضويت در سپاه وگذراندن دوره هاي آموزش نظامي، به دليل موفقيتش در امر آموزش (به خصوص در راپل و همچنين در اجراي ماموريتهاي محوله) به فرماندهي گردان و سپس به فرماندهي پادگان آموزشي نايل آمد كه خاطرات زيادي در اين مورد توسط همرزمانش نقل شده از جمله اينكه تمام موارد آموزشي را كه به نيروهاي تحت امر خود آموزش مي داده خود نيز رعايت مي كرده است و اين مسئله را تا آخرين لحظه هاي خدمتش (خصوصا عمليات جزاير مجنون با اينكه مجروح بوده) حفظ نمود. در همين دوران با توجه به علاقه زيادي كه به شركت در جبهه و جنگ داشت موفق به چندين بار شركت فعال در امر پاكسازي مناطق آلوده كردستان همراه تيپ ويژه شهدا گرديد و بالاخره پس از مدتي به همدان آمد و به فرماندهي پادگان قدس انتخاب گرديد.
پس از مدتي انجام وظيفه در اين قسمت به خاطر شوق وافري كه به يگان رزمي داشت به تيپ انصارالحسين (ع) رفت و در عمليات والفجر ۵ فرماندهي گردان ۱۵۱ مسلم ابن عقيل(ع) را بعهده داشت كه در معيت همرزمانش به ويژه شهيد رضا محرمي افتخاراتي را نصيب تيپ نمود و هميشه از شجاعت و شهامت همرزمان شهيدش در اين عمليات نقل مي كرد.
با توجه به رشادتهائي كه از خود نشان مي داد و نظر به نياز مبرم تيپ به نيروهاي مخلص و زبده به سمت معاونت ستاد تيپ منصوب شد و پس از مدتي با حفظ سمت، مسئوليت واحد آموزش نظامي را نيز پذيرفت.
بعد از اين دوران هنگامي كه به عنوان مسئول ستاد تيپ انصار الحسين (ع) انجام وظيفه مي نمود در محورهاي ميمك و سومار رشادتهاي غير قابل وصفي از خود نشان داد. مدتي بعد كه تيپ در دزفول مستقر گرديد پس از به اسارت در آمدن فرمانده گردان ۱۵۴ حضرت علي اكبر (ع)، ايشان فرماندهي گردان را عهده دار گرديد و به طور فعال مشغول خدمت بود و نيروهاي گردان را آماده مي كرد و آموزش مي داد تا اينكه در عمليات والفجر ۸ با همكاري و رشادتهاي آنان افتخارات زيادي نصيب تاريخ جنگ تحميلي شد و به جرأت مي توان گفت که عنايت خداوند و فرماندهي هوشيارانه شهيد شكري پور باعث گرديد كه عراق در جاده ام القصر زمين گير شده و ديگر نتواند پيشروي نمايد و همين موفقيت باعث شد كه مسئولين رده بالاي سپاه (خصوصا برادر محسن رضايي) اظهار داشتند كه گردان ۱۵۴ گردنه احد را براي اسلام حفظ نمود و دليلش اين بود كه اگر عراق از اين نقطه موفق به پيشروي مي شد نيروهاي ما در ساير محورها در محاصره مي افتادند و در نهايت فاو سقوط مي كرد.
بالاخره در اين عمليات ضمن به شهادت رسيدن تعدادي از دوستان حاج رضا از جمله سردار رشيد اسلام شهيد بزرگوار حسن ترك خودش نيز از ناحيه پهلو و پشت مجروح گرديد به طوري كه نقل مي كنند با پافشاري زياد، او را به پشت جبهه منتقل كرده بودند كه در موقع انتقالش به پشت خط مي گفت روي صورت مرا بپوشانيد تا روحيه نيروها با ديدن من ضعيف نشود.
بعد از عمل جراحي در آبادان، حاج رضا را به تهران اعزام نمودند. مدتي در بيمارستان نيروي دريايي بستري بود كه دوستان و همرزمان او اظهار محبت و لطف فراوان نموده و دسته به دسته به عيادتش مي آمدند، نقل مي كنند وقتي كه يكي از دوستانش به او مي گويد وضع جسمي ات خوب است يا نه، اظهار مي دارد اين دكترها چرا ما را مرخص نمي كنند؟ ما باعث زحمت جمهوري اسلامي هستيم چون براي ما پول خرج مي كنند و ما بايد براي انجام وظيفه به جبهه برويم.
بعد از مدتي كه حال او تقريبا رو به بهبود بود در تاريخ ۲۸ اسفند ماه ۶۴ او را به همدان منتقل مي كنند كه در منزل خود بستري مي شود در همين زمان نيز برادران سپاه و دوستان و همرزمانش به عيادت ايشان مي آمدند و او سفارشات لازم را به آنها مي نمود. خصوصا به نيروهاي گردان سفارش مي كرد كه مبادا قصور و كوتاهي کنند.
در ايام فراغت با مادرش صحبت مي كرد و او را به صبر و شكيبايي دعوت مي نمود. اكثر اوقات در منزل، بچه هاي فاميل را جمع مي كرد و با آنها كشتي مي گرفت و به عبارت ديگر مثل آنها اعمال بچه گانه انجام مي داد.
با بي حجابي و بي بند و باري سخت مخالف بود و از آن رنج مي برد و مي گفت مي ترسم ما برويم و اين مسائل حل نشود. (منظورش مسئله فحشا و منكرات بود) در صحبت ها و نيز در بحث هايش تاكيد داشت كه پيام ها و رهنمودهاي امام بزرگوار را بايد اطاعت كنيم و به ايشان عشق و علاقه وافري داشت. از دروغ و غيبت سخت بيزار بود و مي گفت اين دنيا محل آزمايش است ما بايد صبر كنيم از امتحان خوب بيرون بيايم.
به صله رحم اهميت بسيار مي داد و به ديدن اكثر فاميلها مي رفت و هر نوبت كه مي خواست به جبهه برود از همگان طلب حلاليت مي نمود.
يكي از برادران او مي گفت: موقعي كه مجروح و در خانه بستري بود با بچه اش زياد گرم نمي گرفت و وقتي به او مي گفتيم چرا اين كار را مي كني مي گفت نمي خواهم به من عادت كند.
بالاخره بعد از اينكه بهبودي نسبي حاصل نمود (در خرداد ماه ۶۵) به يگان رزمي رفت كه در آن زمان گردان ۱۵۴ در خرمشهر مشغول پدافند بود و رفتن ايشان مقارن با اتمام دوره ۴۵ روزه نيروهاي بسيجي بود. لذا به اكثر آنها تسويه حساب داده وعده اي را به مرخصي فرستاد و فقط نيروهاي كادر گردان آنجا مانده بودند.
در اين اوضاع و احوال نيروهاي عراقي از جزيره مجنون جنوبي تكي انجام داده و دو خاكريز نيروهاي ما را تصرف كرده بودند و از آنجا كه جزاير مجنون براي ما از اهميت خاصي برخوردار بود و يكي از مسئولين مملكتي تاكيد كرده بود كه جزيره حتما بايد حفظ شود لذا حاج رضا با عده قليلي داوطلب مي شود كه جهت مقابله با نيروهاي متجاوز بعثي عراق به جزيره اعزام شود و در حالي كه به علت مجروح بودنش، فرمانده تيپ اصرار مي كند كه شما نرويد ايشان قبول نكرده و اظهار مي دارد ما در جزيره هزاران شهيد داده ايم و سزاوار نيست آنجا را از دست بدهيم و او راست مي گفت زيرا آنهايي كه به جزيره مجنون رفته اند مظلوميت آن را مي فهمند.
او در شب عمليات (هنگامي كه به قصد باز پس گيري خاكريزهايي كه توسط نيروهاي عراق تصرف شده بود) يعني شب ۶۵/۳/۲۸ از ناحيه دست و پا مورد اصابت تركش قرار مي گيرد ولي به پشت جبهه برنمي گردد تا عمليات به نتيجه رسيده و خاكريزهاي مورد نظر پس گرفته مي شود. در صبح روز عمليات يعني صبح روز ۶۵/۳/۲۹ در حاليكه از مواضع تصرف شده پدافند مي كرد و در حال تيراندازي بود ضمن اظهار تشنگي، از ناحيه سر مورد اصابت گلوله غناسه دشمن قرار مي گيرد و به تبعيت از سرور شهيدان و مولايش ابا عبدالله الحسين (ع) كه هميشه شوق ميهماني خوان او را داشت، روح بزرگش به سوي معشوق پر كشيده و به درجه عظماي شهادت نايل آمد.