دل نمیکندم و خندید گره را وا کرد - آب را پشت سرم ریخت مرا دریا کرد
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید...
مادر از پَر زدنم داشت دگر بو میبرد
از قطاری که به اهواز پرستو میبرد
دل نمیکندم و خندید گره را وا کرد
آب را پشت سرم ریخت مرا دریا کرد
سفر از ساحل امنی به دل طوفان بود
چه قطاری که پُر از موج و پُر از باران بود...
پرکشیدیم و رسیدیم و ز خود سیر شدیم
و رسیدیم به جایی که زمینگیر شدیم...
عمر دنیا چه سبک بود چه ناگاه گذشت
و زمان از کفنم مثل پَرِ کاه گذشت
باد حتی خبرم را به کسی باز نگفت
گریههای پدرم را به کسی باز نگفت
پدرم ماند که معنای خبر یعنی چه؟
مادرم گفت که مفقودالاثر یعنی چه؟
چه توان کرد دلت صبر ندارد مادر
آه مفقودالاثر قبر ندارد مادر
راستی سینۀ مجنون مرا یادت هست؟
با توأم خاک! بگو خون مرا یادت هست؟
هر چه درد آمد، من یکتنه آغوش شدم
چه غریبانه، غریبانه فراموش شدم
گریه کردن نکند وصلۀ ناجور شده
شهر من گریه نکردهست ولی کور شده
آه ای باد! بیا پیرهنم را بو کن
زندهام زنده، بیا و کفنم را بو کن
نکند رفتن من گرمی نانی شده است؟
خون من رونق بازار کسانی شده است؟
فکر کردند که از زخم تنم میمیرم؟
گفته بودم که برای وطنم میمیرم
مدعی نیستم این مردم مدیون مناند
یا بدهکار زمین ریختن خون مناند
یادتان باد که از حرمت خود کم نکنید
پیشِ دستی که مرا کشت، سری خم نکنید
سختتان است اگر بیتن و بیسر باشید
لااَقل با پدرم مثل برادر باشید
ای وطن! سوختم از غیرت و خاموش شدم
چه غریبانه، غریبانه فراموش شدم
شعر: مهدی مردانی