می توانم کفشهایشان را واکس بزنم
سهشنبه, ۰۲ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۳۴
-آخر امیر جان شما با این سن کم و جثه کوچک چطوری می توانید در جبهه بجنگی نه آموزش دیده ای نه می توانی اسلحه به دست بگیری؟ هق هق گریه اش بلند شد. همیشه پاسخی میداد که سکوت میکردم و حیرتزده بزرگی اش میشدم.
نگران بودم نکند احمد آقا دیر به ترمینال برسد و امیر با دوستش با نقشه ای رفته باشند. زنگ در به صدا درآمد. شتابان به سمت در رفتم امیر را که دیدم انگار دنیا را به من دادند به امیر دلبستگی زیادی داشتم خودش هم ناراحت بود مامان مرا ببخشید نگرانتان کردم نمیخواستم گناهی مرتکب شوم شما بچه شیر میدهید نباید بی اجازه می رفتم مرا ببخشید.
-آخر امیر جان شما با این سن کم و جثه کوچک چطوری می توانید در جبهه بجنگی نه آموزش دیده ای نه می توانی اسلحه به دست بگیری؟ هق هق گریه اش بلند شد. همیشه پاسخی میداد که سکوت میکردم و حیرتزده بزرگی اش میشدم.
-مادر خودم میدانم که قادر به تفنگ گرفت و جنگیدن نیستم اما میتوانم ظرف ها و لباس های رزمندگان را بشویم کفش هایشان را واکس بزنم شاید با این کمک های کوچک به فرمان رهبرم لبیک گفته باشم.
خانم حسینی مادر شهید
نظر شما