ای دانش آموزان، از مدرسه هايتان سنگر بسازيد و سنگرها را پاسداری کنید
4 آذر ماه 1360
بسمه تعالى
بسم رب الشهداء و الصديقين
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عندربهم يرزقون.
با درود و سلام خدمت يگانه منجى عالم بشريت آقا امام زمان و نايب بر حقش امام خمينى و با سلام خدمت ارواح طيبه شهدای اسلام من جمله شهدای جنگ تحميلى.
سلام بر آن لاله هاى پرپر شده و پيكر بخون تپيده جوانان عزيز كه در راه حق بر دنيا پشت پا زدند. برادران و خواهران عزيز اكنون اسلام نياز بخون دارد اگر خون ندهيد اسلام را خون آلوده ميكند.
برادران عزيز و برادران گرامى اكنون امام نداى هل من ناصرا ينصرنى خود را بلند كرده و بيرق بدستان بسيجى به نداى امام لبيك گفته اند و پشتيبان مى طلبند. خدایا تو عالم و ناظرى كه اينجا شيران بسيجى چگونه مى غرند. اى خدا تو شاهدى كه خون گرمشان را چگونه خفاشان شب پرست مى نوشند. در هر قدم اين خاك كه لاله اى روييده و بر پاى هر لاله خون سرخى زمين را گلنار ساخته و لاله را شادمان كرده.
اى خدا همه پاكان رفتند و من ناپاك بايد بمانم. ديگر تحمل اين همه سنگينى مسئوليت خون شهدا و خانواده شهدا را ندارم حال بايد بگريم و بر آن همه گناه استغفار بگويم. آرى هر لاله اى كه پرپر ميشود بلبلى لال ميشود و چمنزارى در غمش ماتم مى گيرد. اى خدا اگر بگويم شهيدم كن مى ترسم كه نامردان زمان خونم را زير پاى متجاوزان لگدكوب كنند و اگر بگويم شهيدم نكن ميترسم اسلام را شهيد كنند .
پس اى خدا رضايم بر رضاى تو. تا بسيجى مي باشد نام آن گمنام هست و براى ما نامى نا آشنا ميباشد ولى نام بسيجى را روزى ميفهميم كه ديگر بسيجى زنده نمانده باشد تا بسيجى نباشد بسيجى را نمى شناسيد. بسيجى ديده بيدار عشق است.
بسيجى پيرو پير خمينى است. بسيجى عاشق كربلا است. بسيجى سيل توفنده است كه با خروش خود كفر الحاد را از زمين برميكنند.
من در برابر بسيجي ها خود را كوچك تر از يك سنگ مى بينم كه در برابر دشمن كور ميباشد. وقتى در ميان بسيجيها هستم احساس مى كنم كه با فرشتگان خدا قدم ميزنم. من خود نيامده ام اينجا كه باز روم. آنكه آورد مرا باز برد در وطنم. من به ميهمانى خدا مى روم و ميهمانى خدا بسى خوش گواراترين مهمانيهاست.
به ابرقدرتها و منافقين بگوئيد كه ما بسيجي ها عاشق هستیم و خود داوطلب شهادتیم و شهادت را يك پيروزى ميدانيم. براى مكتب و دين خانواده ام از خداوند آرزومندم هر چه زودتر اين پيروزى را نصيبم كند. مگر عاشق از معشوق دلسرد ميشود پس ما شهادت طلبيم و از مرگ نمى هراسيم.
اى جوانان عزيز نكند در رختخواب غفلت بميريد كه ديگر دوران جهل و نادانى به اتمام رسيده است و خود شاهديم حماسه هاى جاودانى تاريخ كربلا كه على اكبر حسين در راه حسين و با هدف شهيد شد.
نكند در حال بى تفاوتى بميريم كه خود شاهديم هنوز هم نام اهل كوفه ننگ آور است و نكند از رنج و سختى هاى درس ترك تحصيل كنيد كه اين باعث خوشنودى اجانب است. از مدرسه هايتان سنگر بسازيد و سنگرها را پاسدار باشيم.
دعاى امام را فراموش نكنيد.
تاريخ 10 فروردین65
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته
---------------------------------
شهید حسن صفایی بیستم مرداد ماه سال ۱۳۴۸ در شهرستان ملایر از توابع استان همدان به دنیا آمد. پدرش حسین نام داشت. سال ۱۳۵۵ تحصیلات خود را آغاز کرد و تا مقطع دوم متوسطه در رشته علوم انسانی ادامه تحصیل داد. در سالهای انقلاب همراه با دیگر دانش آموزان در فعالیت های انقلابی شرکت کرد و در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت.
پس از انقلاب به نیروی تازه تاسیس بسیج مستضعفین پیوست و مشغول خدمت به خانواده محرومین و مستضعفان جامعه شد. با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا در برابر هجوم رژیم بعث عراق به مرزهای ایران ایستادگی نموده و از وطن خویش دفاع کند.
در عملیات های متعدد شرکت کرد و همراه با دیگر همرزمان خود مجاهدت های بی شمار برجای گذاشت. سرانجام در دوازدهم تیر ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مزار او در گلزار شهدای بهشت هاجر زادگاهش واقع است.