دوشنبه, ۱۱ تير ۱۳۹۷ ساعت ۰۷:۳۰
اين شهيد از همه لحاظ پاک بود. با تقوا و با ايمان. هميشه به موقع عبادت مي کرد. روزه و نماز به موقع انجام مي داد مي گفت مادر نمي داني که چقدر محبت حضرت امام خميني درقلبم افتاده است دلم مي خواهد هر طوري شده يک بار امام را ملاقات کنم ولي نصيبش نشد.

وقتي که شهيد مي خواست برود خدمت، ايشان چندين بار رفت، برادر بزرگم مي رفت بر مي گرداندش و باز صبح زود میرفت پاسگاه کبودرآهنگ. سه مرتبه رفت برادرم باز مي رفت دنبالش مي گفت: بيا کسي نيست برود صحرا اما شهید ميگفت: درحال حاضر الان جنگ است از اينجا واجب تر است مگر آنهائيکه شهيد مي شوند جان ندارند؟ خون ما مگر از خون آنها غليظ تر است.

ولي باز رفت و همه ما را بي خبرگذاشت و رفت. بعد از يک ماه نامه اش آمد که نوشته بود مادر جان به خاطر من هيچ ناراحت نباشيد جاي من خيلي خوب است تو واحد توپخانه هستم. سه چهار روز پشت سرنامه، خودش به مرخصي آمد. نشستيم از سربازي و ازدوستان تعريف مي کرد مي گفت مادر جان براي من ناراحت مباش ايشا ا... چند روز ديگر اعزام به جبهه مي شويم ولي قلبم مي گويد من بر نمي گردم.

وقتي که اين حرفو زد مادرم گريه مي کرد برادرم را در آغوش گرفت و گفت پسرم شيرم حلالت باشد برو خدا پشت و پناهت باشد.

اين شهيد از همه لحاظ پاک بود. با تقوا و با ايمان. هميشه به موقع عبادت مي کرد. روزه و نماز به موقع انجام مي داد مي گفت مادر نمي داني که چقدر محبت حضرت امام خميني درقلبم افتاده است دلم مي خواهد هر طوري شده يک بار امام را ملاقات کنم ولي نصيبش نشد.

توي نامه اش نوشته بود وصيت مي کنم که به خاطر من زياد گريه و ناله نکنيد نگوئيد کمرمان شکست بگذاريد کمر دشمن بشکند تازه افتخار کنيد که همچين فرزندي بزرگ کرديد و به چه راهي رفتم راهي که امام حسين سرور آزادگان سيدالشهدا رفتند و تا ابد در تاريخ ثبت شده است تا تاريخ زنده است شهيدان هم زنده اند. شهيد در واحد توپخانه بود آنوقت دشمن در آنجا پاتک مي زند اينها در برابر دشمن مقاومت مي کنند بعد از پاتک دشمن، يک گلوله مستقيم مي خورد به پنج شش متري، يک ترکش بزرگ به پهلوي برادرم مي خورد در همانجا شهيد مي شود در منطقه سوسنگرد و در تاريخ11/4/60 به شهادت مي رسد.

شهيدان زنده و دارند روزي مي خورند. بنده برادر شهيد پنج سال در جبهه هاي نبرد حضورداشتم عمليات والفجر2،3(حاجي عمران) و عمليات کربلاي چهار خرمشهر و عمليات والفجر هشت در فاو وقتي که برادرم شهيد شد من هم پا به جبهه گذاشتم چون برادرم فرموده بود جاي ما را خالي نگذاريد و پدرم هم چهار سال در جبهه ها بود و برادر بزرگم هم سه ماه بود. اينها همه به خاطرخدا بوده حضرت امام فرموده بود جبهه دانشگاه خودسازي است و يک امتحان بزرگ بود و قسمت همه کس هم نبوده

والسلام

وصف حال شهید قربانعلی احمدی از زبان برادر
وصف حال شهید قربانعلی احمدی از زبان برادر

------------------------

شهید قربانعلی احمدی هفتم آذرماه سال ۱۳۳۹ در روستای کردآباد از توابع شهرستان کبودرآهنگ در استان همدان و در خانواده‌ای کشاورز و ساده‌زیست به دنیا آمد. پدرش حبیب‌الله کشاورز بود و با کار بر روی زمین کشاورزی و باغداری مخارج زندگی را تامین می‌کرد و فرزندان خود را با روزی حلال پرورش میداد.

سال ۱۳۴۶ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد اما به دلیل کمبود امکانات و مشکلات موجود موفق به ادامه تحصیل نشد و تنها تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. مشغول کار شد و همراه دیگر اعضای خانواده کمک حال پدر بود تا بخشی از مشکلات زندگی را حل کند و کمک خرج خود و خانواده‌اش باشد.

بسیار مهربان و دلسوز بود و علاقه وافری به مجالس سینه زنی و هیئت های حسینی داشت. بر انجام واجبات به خصوص نماز و روزه تأکید فراوان داشت و سعی می‌کرد مستحبات را نیز به نحو احسن انجام دهند.

در سال‌های انقلاب همراه با دیگر جوانان و نوجوانان انقلابی در راه پیروزی قیام بزرگی ملت ایران از هیچ فعالیتی فروگذار نبود و در این راه فداکاری های بسیار از خود برجای گذاشت. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد. با آغاز جنگ تحمیلی بنابر وظیفه شرعی و قانونی به عنوان سرباز به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و در واحد توپخانه مشغول خدمت شد.

پس از کسب آموزش های لازم به صورت داوطلبانه روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و در عملیات های متعدد شرکت کرد و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. سرانجام در یازدهم تیرماه سال ۱۳۶۰ در منطقه عملیاتی دهلاویه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شده است.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

وصف حال شهید قربانعلی احمدی از زبان برادر
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده