براى ايران غيور پيروزى و سربلندى آرزو دارم
بنام آنكه جان ها را هستى بخشيد
من استوار يكم قدرت الله آقا ربيع به شناسنامه شماره 518 متولد 1325 صادره از ملاير خود را مسئول مى دانم در اين شرايط كه مشغول جنگ با كشور عراق هستيم و من هم بنا به وظيفه و شغلى كه دارم يكى از سربازان جنگنده هستم نكاتى چند را بعنوان وصيت نامه در اين چند صفحه متذكر شدم كه پس از من براى خانواده ام باقى بماند.
پس ابتدا از پدرم شروع مى كنم . پدر جان سلام ، سلام به تو و دست هاى رنج كشيده ات. سلام به تو و دل ساده و پاكت . سلام به تو كه هر خطى از چهره ات نشان از زحمت و رنج ساليان دراز دارد. پدر عزيزم اكنون كه من در آغاز سى و ششمين سال زندگى هستم به خوبى دريافته ام كه تو در سالهاى دور متحمل چه زحمات بسيارى گرديده اى و در چه شرايط سختى ما را بزرگ كرده اى. به پاس همه زحمات از تو متشكرم و از تو تقاضا دارم كه اگر در حين اين جنگ براى من اتفاقى افتاد و كشته شدم مرا ببخش و برايم دعا كن و همانطور كه از تو انتظار دارم در مقابل فقدان من صبور و دريا دل باشى زيرا مشيت الهى براى من هم چنين سرنوشتى را رقم زده است و براى از دست دادن من افسوس نخور زيرا اين سنوشت همه انسانهاست منتها هر يك نوعى.
البته اين را مى دانم كه براى هر پدرى مخصوصا تو غم از دست دادن فرزند جانگداز است ولى تحمل كن. بخدا توكل كن و همچنان كه تا به حال براى من پدرى كرده اى براى بچه هايم نيز پدر باش و تا حد امكان جاى خالى مرا براى آنها پر كن و از همسر عزيزم هم همانگونه كه شايسته اوست مانند يك دختر واقعى سرپرستى نمايى .
مادر جان سلام ، سلام به چهره مقدست و نگاه مهربانت . سلام به قلب پر محبتت كه مادرترين مادران جهانى. سلام به رنجها و زحمت ها و همه بدبختى هايى كه برايم كشيده اى . سلام به روزهاى پر اندوه غريبى و ستم هايى كه براى بزرگ كردن ما كشيده اى . مادر عزيزم در لحظاتى مشغول نوشتن اين خطوط هستم و از تو با تو حرف مى زنم كه دست و دلم مى لرزد و طاقت نوشتن آنرا ندارم از اين جهت كه مبادا روزى مجبور شوى آنها را بخوائى ولى خوب در همين لحظات صداى غرش خمپاره ها و توپ دشمن مجبورم مى كند كه آخرين درد دلهايم و حرفهايم را با عزيزترين كسانم بگويم و بنويسم و تو خودت خوب مى دانى كه تو مادر خوبم براى من از همه چيزم در زندگى حتى از وجود خودم با ارزش ترى پس بگذار بتو بگويم تو چقدر خوبى بزرگى پاكى تو اصلا همه خوبى هستى و مهربانى در وجود تو خلاصه ميشود.
پس مادر خوبم اى عزيزترينم ترا به خودت قسم مى دهم در مقابل از دست دادن من صبور و شكيبا باشى . مگر تو هميشه بمن نمى گفتى به خداوند توكل كن منهم بخداى متعال توكل نمودم ولى خوب خواست خدا چنين بوده است پس ترا به همان خدا و روح خودم قسم مى دهم كه زياد بى تابى نكن. تو خيلى سختيها را تحمل كرده اى ولى همچنان چون كوه در مقابل اين همه سختى ها ايستاده اى پس در اين آزمايش بزرگ هم ايستادگى كن و چون كوه ساكت و صبور باش.
مادر مهربانم من در تمام مدت زندگيم سعى كرده ام كه خاطر عزيزت را آزرده نكنم و تا جايى كه ممكن بوده است مرحمى باشم براى زخم هاى دلت. مى دانم كه نتوانسته ام خوب از عهده اينكار برايم ولى باور كن كوشش كرده ام و اگر در اين راه دچار اشتباهى شده ام و باعث رنجش وجود نازنينت شده ام تو را بخودت قسم مرا ببخش كه بخشش تو بار گناهان مرا سبك تر مى كند و براى من بهترين توشه راه آخرت است پس مرا ببخش. يك بار از تو تقاضا مى كنم صبور باش و تحمل كن مانند همه مادران فرزند از دست داده.
در اينجا اين موضوع را به برادران عزيزم كه هميشه دوستشان داشته ام و با عشق به آنها زندگى كرده ام و سعى داشته ام كه در اين مدت وظيفه برادرى را تا حدى كه برايم امكان داشته است از آنها دريغ ننمايم . داود جان و مجيد عزيزم تذكر دهم كه شما جوانيد و اميد دارم كه سالهاى بسيار از زندگى لذت ببريد ولى از شما يك خواهش برادرانه دارم و آن اينست كه هيچگاه راضى نمى شوم كه هر كدام شما در هر شرايط و بخاطر هر كس باعث آزردگى و رنجش مادر و پدر عزيزم شويد از آن جهت كه اين دو براى هر كدام از شما رنجها و ستم هاى بسيار كشيده اند و ارزشى والاتر از همه دارند و اما تو خواهر يكدانه ام فاطمه جان خيلى علاقمندم عروسى تو را ببينم و خدمتهايى را كه بايستى برايت انجام دهم ادا نمايم اگر موفق شدم چه بهتر و اگر نشدم اميدوارم برادرانم تلافى كنند ولى همينقدر بگويم كه تو را بيش از برادرهايم دوست داشته ولى هيچگاه به خودت نگفته ام.
همسر خوبم و عزيزم اى اميد دلم و اى همه هستيم در تمام زندگى روى بروى اصلى تمام حرفهايم با توست تو كه براى من هميشه مجسمه اى از خوبى و پاكى بوده اى و عمرى را در كنارت با محبت هاى سرشار و بى دريغت با شادى واقعى سر كرده ام و هميشه بداشتن همسر بزرگوارى مانند تو افتخار كرده ام و بخود باليده ام چرا كه تو هميشه در سالهاى خوشى و ايام فراغتى تنها غمخوارم بوده ای و سعى كرده اى براى زخمهاى روحى من مرحم شفا بخشى باشى.
همسر عزیزم باور كن كه هيچگاه در طول زندگيم كسى را به اندازه تو دوست نداشته ام و شايد هم خودت دريافته باشى كه وجودت براى من همه چيز بوده است من سعى كرده ام براى تو شوهر خوبى باشم و جز سعادت تو آرزوى ديگر نداشته ام. همسر عزیزم مى دانم تحمل از دست دادن من برايت گران است و همانطور كه خودت گفته بودی بدون من زندگى برايت غير ممكن است ولى عزيزم تو بايد به فكر بچه هايمان باشى و سعى كن جاى خالى مرا براى آنها پر كنى و نگذارى غم نداشتن پدر اين دو نوگل عزيزم را پژمرده كند زيرا بعد از خداوند متعال همه اميدم براى به ثمر رساندن آنها تو هستى .
پس بايد به من قول بدهى كه مثل تمام مادران از خود گذشته برايشان فداكارى كنى تا در آينده انسان شايسته اى شوند تا من و خداى من از تو راضى باشيم و يكى ديگر اينكه از تو مى خواهم همچنانكه تا حالا مادرم را عزيز داشته و براى او مثل يك دختر با محبت با شرف بوده اى از اين به بعد هم او را دوست بدارى تا خداى نكرده او را رنجشى از تو پيدا نكند و همچنين به مادرم هم سفارش مى كنم كه مبادا خداى ناكرده حرفى زند كه دل تو را بشكند.
و اما تو شكوفه عزيزم ، شكوفه درخت زندگيم و يادگارى زندگى پر از اندوهم شكوفه عزيزم آرزو داشتم و دارم آنچنان كه وظيفه يك پدر شايسته و مسئول مى باشد بتو خدمت كنم و طورى تو را تربيت نمايم كه خودم دلم مى خواهد تا تو جاى خالى همه كمبودهاى زندگيم پر كنى و به همين منظور براى تو اميد دلم چيزهايى نوشتم در دفترى بنام خطى زدلتنگى كه آنرا در شب عروسيت به تو هديه مى دهم اگر خداى تبارك و تعالى مشيت فرمود و زنده ماندم كه اين وظيفه را انجام مى دهم و در غير اين صورت بقيه اش را تو خودت با آموخته هايت پر كن و سعى كن باعث افتخار من و مادرت باشى خصوصا سفارش مى كنم درست را تا حد دانشگاه اگر توانستى ادامه بده چون اين آرزوى بزرگ من است و به مادرت كمك كن كه زندگى پر از سعادتى داشته باشيد .
و اما تو على عزيزم كه تو را بحد زيادى و بيش از همه پدرها دوست دارم ولى افسوس كه هنوز كوچكى و نمى توانم برايت حرف بزنم ولى على جان انشاءالله اگر بزرگ شدى سعى كن يادگار خوب پدرت باشى و اينرا بدان كه من در راه مقدسى شهيد شده ام و ميهن و ايران را نيز به حد پرستش دوست داشته ام و به تو هم سفارش مى كنم اگر بزرگ شدى و در جامعه مسئوليتى داشتى هيچگاه وطنت و دينت را از ياد مبر زيرا اين دو از همه چيز مقدس ترند.
برايت خيلى آرزوها دارم كه اميدوارم زنده بمانم و انجام دهم و اگر نه اميدوارم مادرتان ، مادر بزرگوارتان از عهده اين آرزو كه همان سعادت شماست برآيد.
در خاتمه از همه شما پدر ، مادر ، برادرهايم و خواهر عزيز و همسر مهربان و عزيزم ميوه هاى دلم شكوفه و على و تمام آشنايان و فاميل خداحافظى مى كنم و براى شما سعادت و سلامت و براى ايران غيور پيروزى و سربلندى آرزو دارم.
10 خرداد 61
----------------------
شهید قدرت الله آقا ربیع هجدهم بهمن ماه سال ۱۳۲۵ در شهرستان ملایر و د خانواده ای مذهبی و ساده زیست به دنیا آمد. پدرش عزت الله کفاش بود و از این راه مخارج زندگی خود و خانواده اش را تامین می کرد سعی میکرد فرزندان خود را با طینتی پاک و لقمه حلال پرورش دهد.
سال ۱۳۳۲ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم انسانی ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. در سالهای انقلاب همراه با دیگر مردم انقلابی ملایر در راهپیماییها و تظاهراتها شرکت کرد و در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت.
به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و مشغول حفاظت و حراست از کشور شد. ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد و خداوند نیز یک پسر و یک دختر به آنها اهدا کرد که از وی به یادگار مانده است. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان استوار یکم ارتش در جبهه حضور یافت و در عملیاتهای متعدد شرکت کرد و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. سرانجام پس از ماهها مجاهدت در راه خدا در پانزدهم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی عین خشک بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. مزار وی در گلزار شهدای روستای شمس آباد از توابع شهرستان ملایر واقع است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.