بارالها زندگى حقيقى را به ما كرامت كن
بسم الله الرحمن الرحيم
اللَّهُمَّ إِنَّ مَغْفِرَتَكَ أَرْجَى مِنْ عَمَلِي وَ إِنَّ رَحْمَتَكَ أَوْسَعُ مِنْ ذَنْبِي اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ ذَنْبِي عِنْدَكَ عَظِيماً فَعَفْوُكَ أَعْظَمُ مِنْ ذَنْبِياللَّهُمَّ إِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلاً أَنْ أَبْلُغَ رَحْمَتَكَ فَرَحْمَتُكَ أَهْلٌ أَنْ تَبْلُغَنِي وَ تَسَعَنِي لِأَنَّهَا وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
سپاس و ستايش خدايى را كه ما را به صراط خود هدايت كرد و بر اعمال ما ناظر است. خدايا ما چيزى براى گفتن ندارم جز اينكه از تو تقاضا نمايم كه گناهانم را كه بر دوشم سنگينى مى كند و بيش از هر دردى مرا آزار مى دهد ببخشى و مرا به لطف و رحمتت گذشت نمايى. خدايا كار مثبتى انجام نداده ام كه بخاطر آن قسمت دهم كه مرا جز دوزخيان قرار ندهى.
خدايا اى مقصود و منظور من اين بنده گناهكارت در مقابل يريديان زمان قد علم كرده و به فرموده رهبر و مقتداى خود به جنگ با ناكثين و پيمان شكنان داخلى و پس به جنگ با كفار رفتم و خيلى سريع از كردستان تا خوزستان اسلحه به دست با دشمنان داخلى و خارجى شتافتم ولى بارها و بارها در برابر هواى نفس زانو زدم .
بارالها تو خود خوب مى دانى كه آرزوى من جز شهادت چيز ديگرى نبود ولى سرنوشت چيز ديگرى شد و آن معلول شدن و در نهايت براى هميشه زمينگير شدم و بارها بعد از قطع نخاع شدنم نيز به جبهه رفته ولى باز آنجا كه لياقت و سعادت شهادت را نداشتم و گناهان و سيئاتم مانع از رفتن به سوى معبود و رسيدن به مقصود مى شد .
خدايا ما از فرزند فاطمه آموختيم كه مرگ سياه سرنوشت شوم مردم زبونى است كه به هر تنگى تن مى دهند تا زنده بمانند و گستاخى انتخاب شهادت را ندارند و مرگ آنان را انتخاب خواهد كرد. بارالها گستاخى انتخاب شهادت را به من كرامت نما. خدايا تو خود گفتى (الموت فى حياتكم مقهور ين و الحياط فى موتكم قاهرين ) آن زندگى كه انسان زنده باشد و زير بار دشمن فرو رود آن مرگ است و آن مرگى كه انسان زنده باشد و در راه غلبه بر دشمن بميرد آن زندگى حقيقى است. پس بارالها زندگى حقيقى را به ما كرامت كن.
خدايا درست است بسيار گناهكارم و تو وعده دادى من خلف وعده كردم و هزاران عهد بسته شكستم و من نقص پيمان كردم ولى اين بار تويى كه ارحم الرحمينى. بارالها از تو عذر مى خواهم كه نتوانستم آنطوريكه رضاى توست با هواهاى درونى مبارزه كنم والذين جاهدو افينا لنهدينهم سبلنا. خدايا ما را تو راهنمايى كن قدمهاى ما را محكم دار و به دلهايمان پيروزى رسان و قلب ما را سرشار از شوق فرما. و خوف عذابت را در وجودمان بينداز و قلب سياه وجود مرا به نور جمال و جلالت صيقل بخش .
خداوندا در حالى اين كلمات را بر ورق جارى مى سازم كه وجودم را گناه گرفته و قلبم سخت گشته و انگار چشمه اشكهايم خشكيده خدايا تو را با زبانى مى خواهم كه زبانم از فرط گناه لال گشته است.
اما پدر و مادر عزيزم آرزوى سعادت و سلامت شما را از خداوند متعال خواهان و خواستارم. پدر عزيز اميدوارم كه تو و مادر مهربانم مرا حلال نماييد . پدر جان به خدا قسم افتخارم فرزندى پدرى مانند تو مى باشد و سر بلندم به اينكه در خانواده اى بودم كه چه در زمان گذشته طاغوت چه در زمان انقلاب همواره شما يار و دوستدار انقلاب بوديد و سرافرازم به اينكه به نداى آن عارف ربانى امام عزيز و فقيه مان كه نمى توان با كلمات و جملات اوصاف آن پير خدايى را توصیف كرد و لبيك گفته و با اينكه جز من دو برادر ديگرم نيز قبل از بلوغ به جبهه فرستاده و اداى دين نموديد و اكنون نيز در برابر مشكلات و مصائب مانند كوه استوار مانده ايد.
اما مادر عزيزم تو براى من همه چيز بودى و من را امر به كارهاى نيك و نهى از زشتيها و پليديها نمودى . تو براى من مادرى بودى كه در 8 سال معلوليتم در بيمارستانها شبها با گريه هايم گريستى و با ناله هايم ناليدى . از تو طلب حلاليت مى طلبم و از خداوند مى خواهم كه تو را اجر خيرى عنايت فرمايد و از تو مى خواهم كه بعد از من نيز تمامى اختيار دارايى مرا بعهده بگيرى. و اما از برادران عزيزم مى خواهم كه در نبودن من در خدمت خانواده و بخصوص در خدمت انقلاب و بجا آوردن واجبات شرع تا حد امكان تلاش خود را كنند و مرا نيز حلال كنند و از خواهران عزيزم آن پرستارهاى شبهاى متمادى نيز طلب حلاليت دارم كه زينب وار تقوا و پرهيزکارى را رعايت كنند باشد كه اجر اخروى نصيبتان شود.
در پايان از تمامى دوستان و آشنايانى كه به نحوى زحماتى را در خصوص بيش از هشت سال معلوليت بنده تحمل كرده اند طلب حلاليت مى كنم و استدعاى من رنجور و مجروح اين است كه خط حضرت امام (ره) همچنان بقوت خود باقى ماند و همگان بدانند كه دير يا زود خواهند رفت .
اما چه بهتر كه با بارى سبكتر و بى گناهتر ....
----------------------------
شهید علی محمد قیطاسی یکم تیر ماه سال ۱۳۴۱ در شهرستان نهاوند و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش ستار نظامی بود. سال ۱۳۴۸ وارد دبیرستان شد و تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم تجربی ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.
در سالهای انقلاب کنار دیگر جوانان و نوجوانان انقلابی در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت و در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت کرد. پس از انقلاب به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و ملبس به لباس سبز پاسداری شد.
با آغاز جنگ تحمیلی و هجوم ارتش بعث عراق به مرزهای ایران روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و در عملیاتهای متعدد شرکت کرد و در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت. سرانجام پس از ماهها مجاهدت در راه خدا در شانزدهم مرداد ماه ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی قصرشیرین به شدت مجروح شد و در دوازدهم خرداد ماه ۱۳۶۹ بر اثر عوارض مجروحیت و قطع نخاع به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. برادرش علی احمد نیز به شهادت رسیده است.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.