از خدا بخواهيد آنچنان توانائى به شما بدهد كه حافظ حدودش باشيد
بسم الله الرحمن الرحيم
التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ سوره توبه آیه 112
اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولی الله
اول اينكه شهادت مى دهم بر وحدانيت خدا و رسالت محمد (ص) فرستاده او و على اولادش ائمه طاهرين عليهم السلام و آخرين آنها حضرت مهدى (عج) ديگر اينكه سفارش مى كنم شما را به تقوى و ياد خدا و راه خدا كه بهترين راه هاست، راه سعادت است و اينكه دنيا را سبك نشماريد و براى آخرت توشه برداريد كه مهلت دنيا بسيار اندك است. من كه نتوانستم در زندگيم اين راه را بروم ولى آموختم كه بهترين راه جاودانى همان است.
سفارش مى كنم شما را كه وقت زندگى بسيار كم و حيف است كه تلف شود و توشه اى براى آخرت از آن بر نداريد و حيف است در صحراى محشر بدون هيچ سرمايه اى وارد شويد. از خدا بخواهيد هر آن به ياد او باشيد كه بهترين يار و انيس است. از خدا بخواهيد آنچنان توانائى به شما بدهد كه حافظ حدودش باشيد.
شما را وصيت مى كنم بر اين كه:
1-در صورتيكه بدن من ان شاء الله شهيد به دستتان افتاد حتی الامكان در همدان در كنار قبر پدرم مرا به خاك بسپاريد زيرا در زندگى كمتر در كنارش بودم. مرا غريب دفن كنيد كه پيامبر (ص) اينگونه دوست داشت و فرزندش حسين نيز چنين دفن شد .
2-براى پدرم بيشتر طلب آمرزش كنيد كه او مظلوم بود و مظلوم از دنيا رفت .
3-به مادرم بگوييد كه اولا از او مچكرم كه من را اينگونه ترتبيت كرد او اولين كسى بود بعد از خدا كه به من محبت داشت و مرا دوست مى داشت اگر چه نتوانستم ذره اى از زحماتش را جبران كنم لاكن قصد داشتم از ايشان همراهى بيشترى نمايم با امام رضا (ع) هم شرط كردم كه مهلتم تمام شد زمانيكه براى جبهه عازم بودم خواستم براى خداحافظى نزد او بروم كه موفق نشدم خواهرم از روى محبت تلفن كرد كه برف است نيا و من چون فرصت زيادى نداشتم نرفتم در هر صورت براى هميشه از او خداحافظى مى كنم از او مى خواهم اگر گريه ميكند براى فرزندش نباشد براى كسى باشد از سپاه خدا كه در مصاف با دشمن شهيد شد كه اميدوارم با جده اش فاطمه (ع) محشور و از خدا بخواهد من با فرزندش حسين (ع) محشور شوم.
4-براى همسرم فاطمه هم جز بدى چيزى نداشتم او را در حالى رها كردم كه گفت جز تو كسى را ندارم گو اينكه از او دلگير شدم كه چرا براى رفتن من به جبهه از خود علاقه و نشاط نشان نداد لكن تقصير نداشت چون ديگر تنها نبوديم و فرزند كوچكى هم داشتيم از او مى خواهم براى من طلب آمرزش كند من را ببخشد و موفق و سعادتمند باشد. ان شاء الله
5-برادرم را ميدانم كه خود بهترين راه را انتخاب مى كند ولى از او مى خواهم دست از ولايت على (ع) و اولادش امام زمان (ع) و نايبش برندارد كه نگهدارى ايمان در آخر زمان بسيار سخت است براى او هم كارى نكردم شايد فرصتى نشد. خدا او را توفيق دهد.
6-پدرم، خواهرم زهرا را به من سپرد ولى افسوس كه او را كمكى نكردم اميدوارم خدا او را نصرت دهد تا در راهش قدم بردارد و سعادت دنيا و آخرت را براى ايشان مى خواهم. از او پوزش مى طلبم
7-دخترم ليلا را به مادرش بسپاريد زيرا خداوند از همين ابتدا بر او چنين لطفى نمود و چنين مادرى به او عطلا كرد و مطمئن هستم مادرش با كمك و نصرت خداوند او را سعادتمند مى كند. ان شاء الله
8-در مورد فاميل همسرم مادرش بسيار زحمت براى من كشید او را خيلى دوست مى داشتم اخلاق نيكوئى داشت خواهران او نيز چنين بودند براى بقيه فاميلش نيز سعادت در دنيا و آخرت را از خداوند خواستارم
9-حق همسايگان آنطور كه بود به جا نياوردم شايد تاثير محيط بود شايد هم توفيق نداشتم از آنها نيز خداحافظى و حلاليت بطلبيد
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبديلًا
والسلام
على اكبر بادپا همدانى
6 دیماه 1359
----------------------
علی اکبر متولد سال 29 شهریور ماه سال 1331 و اهل همدان بود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در شهر همدان به پایان رسانید. در دوران دبیرستان در انجمن های مذهبی شرکت کرد و بعد از اتمام دوره ی دبیرستان وارد دانشگاه شد و تحصیلات خود را در رشته حسابداری تا درجه فوق لیسانس در تهران دنبال کرد. در ایام تحصیل از فعالترین مذهبیون دانشکده بود.
بعد از پیروزی انقلاب برای کمک به مجروحین در بنیاد مستضعفان مشغول به کار شد. در این مدت سرپرستی بنیاد و مدیر تسویه و عضو هیئت مدیره چندین شرکت از شرکت های وابسته به بنیاد بود مدتی هم سرپرست کل امور مالی مؤسسه اطلاعات و شرکت ایرانچاپ و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به عهده داشت.
در تمام مراحل زندگی هم و غمش اسلام و پیشبرد انقلاب بود او زندگیش را وقف انقلاب کرده بود و تمامی وجود خویش را صرف تحقق اهداف آن می نمود و اغلب روزها مخصوصاً این اواخر دیر به خانه می آمد و از خستگی و کارو فکر زیاد بیشتر اوقات سردرد داشت. یکی از خصوصیات بارز او این بود که به هر کاری که می پرداخت اعم از کار اداری و یا در رابطه با زندگی خصوصی سعی می کرد که آن را به بهترین نحو انجام دهد.
در زندگی مشترکمان او برایم همه چیز بود، یک همسر نمونه، یک دوست، همفکر و همکار، سنگ صبور و مشکل گشا به شمار می رفت که همیشه از راهنمایی هایش نهایت استفاده را می کردم . از من خواسته شده درباره ی علی حرف بزنم درست است که متأسفانه فقط مدت دو سال در کنارش بودم ولی در این مدت کم درسها از او آموختم و طعم خوشبختی واقعی را در این مدت چشیدم. حرف زدن درباره ی او برای کسانیکه با او آشنا نیستند مشکل است فقط می توانم گوشه ای از صفات و خصوصیات بارز او را بیان کنم تا کسانیکه او را نمی شناختند و این نوشته را می خوانند با یک انسان واقعی آشنا شوند.
علی واقعاً علی بود گاهی اوقات فکر می کنم که عشق و علاقه او به حضرت علی (ع) ناشی از درک و شناختش می شد. امامش علی(ع) را شناخته بود و چون او زندگی و رفتار می کرد و چون او به خدایش و معبودش عشق می ورزید بی نهایت علاقه به خواندن نهج البلاغه داشت و به قدری خطبه ها را خوب می خواند که من اغلب از او می خواستم بلند بخواند و بیشتر خطبه های مربوط به دنیا و سبک شمردن آن را می خواند صبر و بردباری او در مقابل مشکلات و ناملایمات بسیار زیاد بود و به نحوی که در شدیدترین ناراحتی ها و مشکلات و پیشامد های ناگوار هیچگاه از خود عصبانیت نشان نمی داد بلکه دیگران را نیز دعوت به آرامش می کرد و با توکلی که به خدا داشت هیچوقت نومیدی و یأس به خود راه نمی داد و همان طور هم از رسیدن به یک امر دنیوی شادمان نمی شد. به جرأت می توانم بگویم که از مصداق بارز این آیه بود." لاتاء سوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بمآتیکم".
من در این مدت یک برخورد تند و یا کوچکترین عصبانیت با هیچکس و با دلسردی و نومیدی از او ندیدم. گفتم با اینکه اغلب روزها با سردرد و خستگی به منزل می آمد ولیکن یکبار هم از او گله و شکایت ندیدم سعی می کرد با همان خستگی لبخند و با شوخ طبعی که داشت محیط خانه را گرم می کرد و شوخ طبعی گاهی با دوستان و آشنایان مزاحی می کرد و بعدها در عهدنامه اش با امام رضا(ع) این عادت را هم ترک کرد و به من گفت ممکن است بعضی ها ناراحت شوند و یا متوجه شوخی بودن مسئله نشوند و مسئله را جدی فرض کنند و این از نظر شرعی کار صحیحی نیست.
دیگر از خصوصیات بارزش ساده زیستی او بود و با اینکه در رابطه با موقعیت اجتماعی و تخصصش می توانست بهترین زندگی را داشته باشد اما او ساده زیست و هیچ وقت دنبال مال دنیا نرفت و به من هم سفارش می کرد که هرچه ممکن است ساده تر و در حد نیاز زندگی کنیم و با اینکه در رابطه با کارو حرفه اش مبلغ قابل توجهی به او می دادند ولی او بیشتر آنرا انفاق می کرد و یا برای رفع حوائج و مشکلات به مردم می داد که بعضی از آنها را من بعد از شهادتش متوجه شدم این سخنان را بعد از شهادت او بازگو می کنم چون از ریا کاری و تظاهر بی اندازه بیزار بود. ازشروع جنگ تا شهادتش اکثراً غذایش در روز یک وعده شده بود و از من می خواست که شبها غذا تهیه نکنم تا پول آنرا به جبهه و جنگ زدگان کمک کنیم.
از خصوصیات و ویژگیهای مهم او می توان گفت که همواره پاک و خالصانه به خدا عشق می ورزید و از نظر اخلاق دارای عزت نفس و مناعت طبع و عفت و پاکدامنی خاص خود بود و روح تقوا و پاک دامنیش در برخورد با مردم و در اجتماع کاملاً محسوس بود.
در تابستان 59 سفری به مشهد داشتیم در طول اقامتمان من متوجه شدم بعد از بازگشت از زیارت در روی کاغذ مطالبی یادداشت می کند آخرین باری که می خواستیم به زیارت برویم به من گفت اعمالی را که انجام آن در رابطه با خدا سهل انگاری می کنیم از امام رضا(ع) بخواهیم که ما را یاری کند و پیمان ببندیم درصورت انجام این اعمال در عرض یکسال، سال دیگر ما را نزد خودش بطلبد بعد از جیبش کاغذی بیرون آورد و گفت من به نیت 14 معصوم 14 مطلب نوشته ام و دلم می خواهد که باهم این عهد را با امام رضا(ع) ببندیم و شروع به خواندن کرد که این عهدنامه به این صورت است:
1 قرآن حداقل روزی 50 آیه
2 نماز حتی الامکان اول وقت
3 وفا به عهد به طور دقیق بدون خلف وعده
4 تضییع نکردن اوقات
5 نظم در کارها
6 روزه حداقل یک روز در هفته دوشنبه یا پنج شنبه
7 تنظیم حساب و کتاب، اسراف نکردن، محاسبه دقیق خمس و سهم امام.
8 ایثار در جهت شهادت و سایر چیزها
9 محو کلیه آثار منافع شخصی و هر نوع پست و مقام
10 احتراز از گفتن شوخی های دروغی
11 همراهی بیشتر با مادر
12 دقت بیشتر از استفاده از اموال مستضعفین
13 انفاق به طور مرتب
14 امر به معروف و نهی از منکر با استفاده از آیات و روایات
در رابطه با عهدنامه پیمان هشتم را به نیت امام هشتم(ع) نوشت شاید از آن جهت که امام (ع) زودتر از سایر پیمانها او را یاری کند و می بینیم که چه زود امام رضا (ع) او را به آرزوی خود رسانید.
با شروع جنگ تمام فکرش متوجه جنگ و مسائل آن بود اول از طریق کمک به جبهه و جنگ زدگان خواست جنگ را یاری کند ولی اینها نتوانست او را اقناع نماید و با اینکه دوره سربازی را نگذرانده بود و فقط دوره ی کوتاه مدت بسیج را در دانشکده دیده بود با این حال تصمیم گرفت که داوطلبانه به جبهه برود.
از آنجاییکه تمام کارهایش لله بود در این تصمیم گیری هم فقط الله و پیشبرد اسلام نقش داشت در این رابطه پیش آمدی را بیان می کنم روزی که عازم جبهه بود برای خداحافظی فرزندمان لیلا را بغل کرد و شروع به حرف زدن با او کرد . لیلا که دو ماه و نیم بیشتر از عمرش نمی گذشت خنده بلندی همراه با قهقهه کرد که واقعاً برای کودکی به آن سن تعجب آور بود و تا مدت ها دیگر چنین خنده ای از او ندیدم درآن لحظه متوجه شدم علی به جایی خیره شد و همین مطلب هم باعث شد که بعد از خداحافظی دیگر به عقب برنگشت و خیلی سریع از در خارج شد و رفت همسنگرانش بعدها برایم تعریف کردند که شبها از لیلا و خنده اش برایمان حرف می زد، در وصیت نامه هم از آن یاد کرده است.
با اینکه در مدت دو ماه و نیم که از تولد لیلا می گذشت من شاهد یک رابطه عالی پدرو فرزندی بودم طوری که در نگهداری و خواباندن و غذا دادن به او بر من پیشی می گرفت ولی این امر باعث نشد که از رفتن به جبهه منصرف شود. پیش خود فکرمی کنم شاید این برای علی یک امتحان بود، خدا می خواست علی را به وسیله یگانه فرزند دلبندش آزمایش کند و علی از این امتحان چه سرافراز و موفق بیرون آمد.
در خاتمه از خدا یاری می طلبم که بتوانم فرزندمان را مطابق خواست سفارشات پدرش و رضای الله تربیت کنم و در ضمن مطالبی را که در قسمت اول وصیت نامه سفارش کرده انجام دهم که واقعاً تنها راه سعادت است و با عمل به این سفارشات رسالت خود را به عنوان همسر یک شهید به انجام می رسانم.
پروردگارا، من و لیلا، علی را به تو می سپاریم تا در جوار و پناهت از الطاف الهی بهره مند شود ، همان گونه که در طول زندگیش همیشه او را دوست داشتی و یاری کردی هم اکنون از تو می خواهم که ما را هم به خاطر او یاری کنی که بتوانیم دنباله رو راه او باشیم و در مسیر تو گام برداریم.
والسلام
شهید علی اکبر بادپا به روایت مادر شهید:
علی در تاریخ 29 شهریور ماه سال 1331 دریک خانه کوچک بعد از سه فرزند دختر به دنیا آمد. قبل از به دنیا آمدنش سفری به کربلا داشتم. از آنجا از امام حسین (ع) فرزندی چون علی اکبرش خواستم و بعد از به دنیا آمدن به همین خاطر نامش را علی اکبر گذاشتم.
گویا از همان ابتدا می دانستم که راه او راه علی اکبر حسین (ع) و مرگش چون علی اکبر در راه دین جنگ کردن و غلطیدن در خون است. در تمام مدت عمرش هیچ از او نرنجیدم، علی خوب زندگی کرد و خوب هم مرد.
حیف بود که در بستر بیماری بمیرد واقعاً علی لیاقت شهادت را داشت. علی اکبر 8 دیماه سال 59 در سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.