زندگینامه شهید علی اکبر بادپا همدانی از زبان همسر شهید
جمعه, ۰۸ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۰۰
بی نهایت علاقه به خواندن نهج البلاغه داشت و به قدری خطبه ها را خوب می خواند که من اغلب از او می خواستم بلند بخواند و بیشتر خطبه های مربوط به دنیا و سبک شمردن آن را می خواند صبر و بردباری او در مقابل مشکلات و ناملایمات بسیار زیاد بود و به نحوی که در شدیدترین ناراحتی ها و مشکلات و پیشامد های ناگوار هیچ­گاه از خود عصبانیت نشان نمی داد بلکه دیگران را نیز دعوت به آرامش می کرد و با توکلی که به خدا داشت هیچ­وقت نومیدی و یأس به خود راه نمی داد و همان طور هم از رسیدن به یک امر دنیوی شادمان نمی شد.

علی اکبر متولد سال 29 شهریور ماه سال 1331 و اهل همدان بود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در شهر همدان به پایان رسانید. در دوران دبیرستان در انجمن های مذهبی شرکت کرد و بعد از اتمام دوره ی دبیرستان وارد دانشگاه شد و تحصیلات خود را در رشته حسابداری تا درجه فوق لیسانس در تهران دنبال کرد. در ایام تحصیل از فعالترین مذهبیون دانشکده بود.

بعد از پیروزی انقلاب برای کمک به مجروحین در بنیاد مستضعفان مشغول به کار شد. در این مدت سرپرستی بنیاد و مدیر تسویه و عضو هیئت مدیره چندین شرکت از شرکت های وابسته به بنیاد بود مدتی هم سرپرست کل امور مالی مؤسسه اطلاعات و شرکت ایرانچاپ و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به عهده داشت.

در تمام مراحل زندگی هم و غمش اسلام و پیشبرد انقلاب بود او زندگیش را وقف انقلاب کرده بود و تمامی وجود خویش را صرف تحقق اهداف آن می نمود و اغلب روزها مخصوصاً این اواخر دیر به خانه می آمد و از خستگی و کارو فکر زیاد بیشتر اوقات سردرد داشت. یکی از خصوصیات بارز او این بود که به هر کاری که می پرداخت اعم از کار اداری و یا در رابطه با زندگی خصوصی سعی می کرد که آن را به بهترین نحو انجام دهد.

در زندگی مشترکمان او برایم همه چیز بود، یک همسر نمونه، یک دوست، همفکر و همکار، سنگ صبور و مشکل گشا به شمار می رفت که همیشه از راهنمایی هایش نهایت استفاده را می کردم . از من خواسته شده درباره ی علی حرف بزنم درست است که متأسفانه فقط مدت دو سال در کنارش بودم ولی در این مدت کم درس­ها از او آموختم و طعم خوشبختی واقعی را در این مدت چشیدم. حرف زدن درباره ی او برای کسانی­که با او آشنا نیستند مشکل است فقط می توانم گوشه ای از صفات و خصوصیات بارز او را بیان کنم تا کسانی­که او را نمی شناختند و این نوشته را می خوانند با یک انسان واقعی آشنا شوند.

علی واقعاً علی بود گاهی اوقات فکر می کنم که عشق و علاقه او به حضرت علی (ع) ناشی از درک و شناختش می شد. امامش علی(ع) را شناخته بود و چون او زندگی و رفتار می کرد و چون او به خدایش و معبودش عشق می ورزید بی نهایت علاقه به خواندن نهج البلاغه داشت و به قدری خطبه ها را خوب می خواند که من اغلب از او می خواستم بلند بخواند و بیشتر خطبه های مربوط به دنیا و سبک شمردن آن را می خواند صبر و بردباری او در مقابل مشکلات و ناملایمات بسیار زیاد بود و به نحوی که در شدیدترین ناراحتی ها و مشکلات و پیشامد های ناگوار هیچ­گاه از خود عصبانیت نشان نمی داد بلکه دیگران را نیز دعوت به آرامش می کرد و با توکلی که به خدا داشت هیچ­وقت نومیدی و یأس به خود راه نمی داد و همان طور هم از رسیدن به یک امر دنیوی شادمان نمی شد. به جرأت می توانم بگویم که از مصداق بارز این آیه بود." لاتاء سوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بمآتیکم".

من در این مدت یک برخورد تند و یا کوچکترین عصبانیت با هیچ­کس و با دلسردی و نومیدی از او ندیدم. گفتم با این­که اغلب روزها با سردرد و خستگی به منزل می آمد ولیکن یک­بار هم از او گله و شکایت ندیدم سعی می کرد با همان خستگی لبخند و با شوخ طبعی که داشت محیط خانه را گرم می کرد و شوخ طبعی گاهی با دوستان و آشنایان مزاحی می کرد و بعدها در عهدنامه اش با امام رضا(ع) این عادت را هم ترک کرد و به من گفت ممکن است بعضی ها ناراحت شوند و یا متوجه شوخی بودن مسئله نشوند و مسئله را جدی فرض کنند و این از نظر شرعی کار صحیحی نیست.

دیگر از خصوصیات بارزش ساده زیستی او بود و با اینکه در رابطه با موقعیت اجتماعی و تخصصش می توانست بهترین زندگی را داشته باشد اما او ساده زیست و هیچ­ وقت دنبال مال دنیا نرفت و به من هم سفارش می کرد که هرچه ممکن است ساده تر و در حد نیاز زندگی کنیم و با این­که در رابطه با کارو حرفه اش مبلغ قابل توجهی به او می دادند ولی او بیشتر آن­را انفاق می کرد و یا برای رفع حوائج و مشکلات به مردم می داد که بعضی از آنها را من بعد از شهادتش متوجه شدم این سخنان را بعد از شهادت او بازگو می کنم چون از ریا کاری و تظاهر بی اندازه بیزار بود. ازشروع جنگ تا شهادتش اکثراً غذایش در روز یک وعده شده بود و از من می خواست که شب­ها غذا تهیه نکنم تا پول آنرا به جبهه و جنگ زدگان کمک کنیم.

از خصوصیات و ویژگیهای مهم او می توان گفت که همواره پاک و خالصانه به خدا عشق می ورزید و از نظر اخلاق دارای عزت نفس و مناعت طبع و عفت و پاکدامنی خاص خود بود و روح تقوا و پاک دامنیش در برخورد با مردم و در اجتماع کاملاً محسوس بود.

در تابستان 59 سفری به مشهد داشتیم در طول اقامتمان من متوجه شدم بعد از بازگشت از زیارت در روی کاغذ مطالبی یادداشت می کند آخرین باری که می خواستیم به زیارت برویم به من گفت اعمالی را که انجام آن در رابطه با خدا سهل انگاری می کنیم از امام رضا(ع) بخواهیم که ما را یاری کند و پیمان ببندیم درصورت انجام این اعمال در عرض یکسال، سال دیگر ما را نزد خودش بطلبد بعد از جیبش کاغذی بیرون آورد و گفت من به نیت 14 معصوم 14 مطلب نوشته ام و دلم می خواهد که باهم این عهد را با امام رضا(ع) ببندیم و شروع به خواندن کرد که این عهدنامه به این صورت است:

1 قرآن حداقل روزی 50 آیه

2 نماز حتی الامکان اول وقت

3 وفا به عهد به طور دقیق بدون خلف وعده

4 تضییع نکردن اوقات

5 نظم در کارها

6 روزه حداقل یک روز در هفته دوشنبه یا پنج شنبه

7 تنظیم حساب و کتاب، اسراف نکردن، محاسبه دقیق خمس و سهم امام.

8 ایثار در جهت شهادت و سایر چیزها

9 محو کلیه آثار منافع شخصی و هر نوع پست و مقام

10 احتراز از گفتن شوخی های دروغی

11 همراهی بیشتر با مادر

12 دقت بیشتر از استفاده از اموال مستضعفین

13 انفاق به طور مرتب

14 امر به معروف و نهی از منکر با استفاده از آیات و روایات

در رابطه با عهدنامه پیمان هشتم را به نیت امام هشتم(ع) نوشت شاید از آن جهت که امام (ع) زودتر از سایر پیمان­ها او را یاری کند و می بینیم که چه زود امام رضا (ع) او را به آرزوی خود رسانید.

با شروع جنگ تمام فکرش متوجه جنگ و مسائل آن بود اول از طریق کمک به جبهه و جنگ زدگان خواست جنگ را یاری کند ولی این­ها نتوانست او را اقناع نماید و با اینکه دوره سربازی را نگذرانده بود و فقط دوره ی کوتاه مدت بسیج را در دانشکده دیده بود با این حال تصمیم گرفت که داوطلبانه به جبهه برود.

از آنجایی­که تمام کارهایش لله بود در این تصمیم گیری هم فقط الله و پیشبرد اسلام نقش داشت در این رابطه پیش آمدی را بیان می کنم روزی که عازم جبهه بود برای خداحافظی فرزندمان لیلا را بغل کرد و شروع به حرف زدن با او کرد . لیلا که دو ماه و نیم بیشتر از عمرش نمی گذشت خنده بلندی همراه با قهقهه کرد که واقعاً برای کودکی به آن سن تعجب آور بود و تا مدت ها دیگر چنین خنده ای از او ندیدم درآن لحظه متوجه شدم علی به جایی خیره شد و همین مطلب هم باعث شد که بعد از خداحافظی دیگر به عقب برنگشت و خیلی سریع از در خارج شد و رفت هم­سنگرانش بعدها برایم تعریف کردند که شب­ها از لیلا و خنده اش برایمان حرف می زد، در وصیت نامه هم از آن یاد کرده است.

با این­که در مدت دو ماه و نیم که از تولد لیلا می گذشت من شاهد یک رابطه عالی پدرو فرزندی بودم طوری که در نگهداری و خواباندن و غذا دادن به او بر من پیشی می گرفت ولی این امر باعث نشد که از رفتن به جبهه منصرف شود. پیش خود فکرمی کنم شاید این برای علی یک امتحان بود، خدا می خواست علی را به وسیله یگانه فرزند دلبندش آزمایش کند و علی از این امتحان چه سرافراز و موفق بیرون آمد.

در خاتمه از خدا یاری می طلبم که بتوانم فرزندمان را مطابق خواست سفارشات پدرش و رضای الله تربیت کنم و در ضمن مطالبی را که در قسمت اول وصیت نامه سفارش کرده انجام دهم که واقعاً تنها راه سعادت است و با عمل به این سفارشات رسالت خود را به عنوان همسر یک شهید به انجام می رسانم.

پروردگارا، من و لیلا، علی را به تو می سپاریم تا در جوار و پناهت از الطاف الهی بهره مند شود ، همان گونه که در طول زندگیش همیشه او را دوست داشتی و یاری کردی هم اکنون از تو می خواهم که ما را هم به خاطر او یاری کنی که بتوانیم دنباله رو راه او باشیم و در مسیر تو گام برداریم.

والسلام

شهید علی اکبر بادپا به روایت مادر شهید:

علی در تاریخ 29 شهریور ماه سال 1331 دریک خانه کوچک بعد از سه فرزند دختر به دنیا آمد. قبل از به دنیا آمدنش سفری به کربلا داشتم. از آنجا از امام حسین (ع) فرزندی چون علی اکبرش خواستم و بعد از به دنیا آمدن به همین خاطر نامش را علی اکبر گذاشتم.

گویا از همان ابتدا می دانستم که راه او راه علی اکبر حسین (ع) و مرگش چون علی اکبر در راه دین جنگ کردن و غلطیدن در خون است. در تمام مدت عمرش هیچ از او نرنجیدم، علی خوب زندگی کرد و خوب هم مرد.

حیف بود که در بستر بیماری بمیرد واقعاً علی لیاقت شهادت را داشت. علی اکبر 8 دیماه سال 59 در سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
گذشتن از عشق به فرزند، امتحان بزرگ علی اکبر بود
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده