بازنشر، به مناسبت شهادت سردار شهید علی خوش لفظ
پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۴۸
روز از نیمه گذشت. هواپیماهای خودی توپخانه عراقی‏‌ها را بمباران کردند و توپخانه هم چند آتشبار کاتیوشا را برای چندمین‌بار، روی تانک‌‏های عراقی ریخت. تا آن ساعت اجساد حدود هشتاد نفر از بچه‌‏های گردان ما دور و برمان بود. روی پیکرشان خمپاره‏ و توپ‏ فرود می‌‏آمد، ولی کاری از ما برنمی‌‏آمد. باید غروب می‏‌شد. اما آیا این رؤیا به واقعیت بدل می‏‌شد؟
«وقتی مهتاب گم شد» روایت یک عمر عاشقی است

نهضت خاطره‌نویسی دفاع مقدس هر چند پیشینه‌ای به وسعت آغاز جنگ تاکنون دارد، اما در سال‌های اخیر و به ویژه پس از انتشار چند اثر شاخص در این زمینه، به یکی از شاخه‌های مهم در ادبیات دفاع مقدس معرفی شده است؛ حوزه‌ای که هر ساله تلاش دارد تا با نگاه جدید و به کارگیری رویکردی نو، همچنان مخاطبان خود را ثابت نگاه دارد و در عین حال، یک روایت دست نخورده از جنگ ارائه دهد.

ادبیات خاطره‌نویسی و نوع نثر کتاب‌های منتشر شده در این زمینه قابل بررسی است. نوع نگاه نویسندگان به جریان خاطره‌نویسی جنگ تغییر کرده و همین امر منجر به تغییر رویکرد در انتخاب نوع روایت خاطرات شده است.

خاطراتی که در این سال‌ها به ویژه پس از دهه 80 منتشر می‌شود، دیگر از نثر خشک و صرفاً روایت خاطرات کلی فاصله گرفته و با بهره‌گیری از شخصیت‌پردازی، دیالوگ، توصیف و فضاسازی و البته با حفظ حریم خاطرات و ممانعت از ورود تخیل به مرزهای آن، همواره بین رمان و خاطره در حال حرکت است و همین موضوع، بر جذابیت آثار منتشر شده در این زمینه افزوده است. آثاری که از سویی با استفاده از خاطرات دست اول راوی، مستندند و در حوزه تاریخ گنجانده می‌شوند و از سوی دیگر، با وارد شدن به جزئیات و استفاده از توصیف، صحنه‌هایی را برای مخاطب ترسیم می‌کنند که یادآور کارهای رمان و فیلم‌نامه‌های سینمایی است.

کتاب «وقتی مهتاب گم شد» نوشته حمید حسام، از جمله این آثار است که تلاش دارد تا با استفاده از دیالوگ و بیشتر بر مبنای توصیف جزئیات و صحنه‌پردازی، خاطراتی از جنگ را روایت کند. کتاب همانند بسیاری دیگر از آثار با بهره‌گیری از عناصر داستان‌نویسی، نثری روان و جذاب دارد که با کارهای اولیه حسام تفاوت چشمگیری دارد.

کارهای اخیر حسام در مقایسه با آثار اولیه او، نثری پخته‌تر دارد و این پختگی و تکامل را می‌توان در کتابی مانند «وقتی مهتاب گم شد» دید. اگر مخاطبی کارهای حسام را پیگیری کرده باشد، این تفاوت‌ها به خوبی در نظرش مجسم می‌شود.

حسام در این سال‌ها تلاش کرده تا با ثبت خاطرات همدانی‌های حاضر در جنگ، چهره فرماندهان و تأثیرگذاران این شهر در جنگ را بیشتر معرفی کند. در نظر گرفتن آثار او در کنار خاطراتی که دیگر نویسندگان همدان از سربازان و زنان این شهر در این سال‌ها منتشر کرده‌اند، می‌تواند در فهم تأثیر جنگ بر یک شهر کمک کند. «وقتی مهتاب گم شد» نیز چنین خاصیتی دارد. کتاب شامل خاطرات شهید علی خوش‌لفظ، از حاضران در جنگ است. نویسنده ابتدا مخاطب را به کوچه کوچه پس کوچه‌های محله شترگلو می‌برد و با شیطنت‌های راوی و به قول معروف آتش سوزانده‌های او آشنا می‌کند. خاطرات از دوران کودکی آغاز و تا زمانی که انقلاب می‌شود، ادامه می‌یابد و پس از آن، با مهمترین بخش زندگی راوی که همان جبهه است، آشنا می‌شویم.

کتاب در بخش‌های نخست، تکامل شخصیت یکی از سربازان جنگ را به تصویر می‌کشد. از شیطنت‌های خوش لفظ آغاز می‌شود و در ادامه، شخصت راوی کم‌کم به شخصیتی بزرگ تبدیل می‌شود که سعی دارد با فاصله گرفتن از شیطنت‌های بچه‌گانه، به جمع بزرگان بپیوندد. اولین تلاش‌های او برای جدا شدن از دوران کودکی و به خیل بزرگترها پیوستن نیز در کارهایی مانند دست‌کاری شناسنامه و یا شرکت در تظاهرات‌ها خود را نشان می‌دهد. گویا جنگ، خوش‌لفظ را همانند بسیاری دیگر از نوجوانان این کشور به یکباره بزرگ می‌کند.

«وقتی مهتاب گم شد» را می‌توان به دو بخش کلی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تقسیم‌بندی کرد. هرچند نقطه ثقل کتاب و منظر و منظور راوی و نویسنده در این اثر بر بخش دفاع مقدس است، اما کتاب می‌تواند منبعی خوب برای تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی نیز باشد؛ موضوعی که کمتر از نظر مردمی به آن توجه شده است؛ چرا که عمده خاطرات نوشته شده در حوزه تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی از زبان مبارزانی روایت شده که عمدتاً نقشی تأثیرگذار در این جریان داشته و به نوعی شهره هستند. آشنایی راوی با آیت‌الله مدنی، مبارزات خیابانی، گرفتن ساختمان ساواک، کشف اسنادی از این ساختمان، هماهنگی‌های خودجوش و مردمی برای شرکت در تظاهرات، تسلیم شدن سربازان، صف کشیدن تانک‌ها در ورودی همدان و ... همگی بخشی از پازل تاریخ شفاهی در 30 و چند سال اخیر همدان است که از منظر یکی از شهروندان این شهر روایت شده است.

بخش دیگر کتاب، خاطرات دفاع مقدس است؛ خاطراتی که اصلی‌ترین بخش کتاب را تشکیل می‌دهد. نویسنده تلاش دارد تا با استفاده از حافظه راوی و با بکارگیری هنر نویسندگی و تجربیاتش، عملیات‌های مختلف، جنگ و جبهه را از منظر یک نیروی مردمی به بهترین شکل روایت کند. خاطرات و تجربیات شخصی یک بلدچی شانزده ساله از کوران حوادث جنگ، برخورد فرماندهان با هم، عملیات رمضان، فاو، فتح خرمشهر و ... از جمله موضوعاتی است که در این کتاب به آن اشاره شده است. در بخش‌هایی از این خاطرات مانند بخش فتح خرمشهر، نویسنده تلاش دارد تا با استفاده از ذهن راوی که در زمان جنگ شانزده ساله است، بر بیان جزئیات بیشتر تمرکز کرده و صحنه‌ای کامل از تلاش جمعی برای فتح دوباره یک شهر به تصویر بکشد. مقاومت جمعی سربازان و مدافعان کشور و دین اگرچه بارها و بارها گفته و شنیده شده است، اما در این کتاب با هنر نویسنده، صحنه تلاش تعدادی از سربازان از گروهان‌های مختلف، برخورد فرماندهان و گفت‌وگوی آنها با هم و ... تصویری به یادماندنی بر ذهن مخاطب ثبت می‌کند؛ تصویری که نشان‌دهنده قابلیت این اثر، همانند بسیاری دیگر از کتاب‌های این حوزه، برای تبدیل شدن به فیلم‌نامه است.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

«... روز از نیمه گذشت. هواپیماهای خودی توپخانه عراقی‏‌ها را بمباران کردند و توپخانه هم چند آتشبار کاتیوشا را برای چندمین‌بار، روی تانک‌‏های عراقی ریخت. تا آن ساعت اجساد حدود هشتاد نفر از بچه‌‏های گردان ما دور و برمان بود. روی پیکرشان خمپاره‏ و توپ‏ فرود می‌‏آمد، ولی کاری از ما برنمی‌‏آمد. باید غروب می‏‌شد. اما آیا این رؤیا به واقعیت بدل می‏‌شد؟

نه فقط ساعت که حتی دقیقه و ثانیه‌‏ها نیز ‌‌کند می‏‌گذشت. هر دقیقه مثل یک ساعت شده بود. خورشید هم انگار خیال غروب کردن نداشت. زمین هم از گرما و تف حرارت خورشید می‏‌سوخت و هم از آتش بی‏‌وقفه عراقی‏‌ها. بیشتر بچه‏‌ها نماز را به هر شکلی که ممکن بود در حین نبرد با پوتین، بی‌‏وضو، یا حتی بی‏‌تیمم، رو به قبله یا به هر سمت دیگر، خواندند. در این میان آرامش معاون محور سلمان، حسین همدانی، توجهم را جلب کرد. او رو به سمت خرمشهر ـ احتمالاً رو به قبله ـ نشسته بود. با لباس پاره از موج انفجار و دست‏‌هایی که رو به آسمان بود و می‌‏گفت: «خدایا کمکمان کن. خدایا ما خیلی ضعیفیم. به فریادمان برس. خدایا سیاهی شب را برسان.»

صدای انفجارها و رگبارهای متوالی حکایت از درگیری شدید‏تر در سایر محورها داشت. زمین از شدت انفجارها زیر پایمان می‏‌لرزید، اما نمی‏‌دانستیم زلزله جنگ، روی جاده دارد اتفاق می‌‏افتد، یعنی جناح چپ ما که پیشانی نبرد با تانک‏‌های عراقی بود، یعنی مقاومت گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجه‌‏ای. همان قهرمان‌مردی که او را از مریوان می‏‌شناختم. همان صحابی محکم و بی‏‌تزلزل حاج احمد متوسلیان که روی جاده، تک‏تک نیروهایش را از دست داد. تانک‌‏ها روی آسفالت آمدند و مجروحان و شهدای گردان او را به آسفالت چسباندند و او از آخرین نفراتی بود که روی جاده می‏جنگید و تیر قناسة عراقی دقیق وسط پیشانی‏اش نشست. او روی جاده افتاد، اما جاده سقوط نکرد. تانک‏‌ها از مقاومت بچه‏‌ها خسته شدند. جنگ در روی جاده با شهادت فرمانده محور محرم، محسن وزوایی، و فرمانده شجاع گردان سلمان فارسی، حسین قجه‏ای، و شهادت صدها نفر به پایان رسید.

خورشید پشت افق رنگ می‌‏باخت که حبیب مظاهری با پای مجروح آمد و گفت: «سالم‌‏ترها مجروحان و شهدا را جمع کنند.»

وقتی شهبازی با موتور لب جاده آمد چشمم خورد به چند تویوتای تیر و ترکش‌خورده که عقب آن چند پشته آدم‏ لت و پار خوابیده بودند، همه شهید.

شهبازی رو کرد به حبیب: «این شهدای عزیز را این جوری عقب نبرید. روحیه نیروها خراب می‏‌شود.»

حبیب خودش می‏‌لنگید، اما به روی خودش نیاورد و گفت: «چشم.»

جنگ عاشورایی روی جاده در روز دوم عملیات بیت‏‌المقدس آغاز راهی بود که باید به خرمشهر ختم می‌‏شد، اما چگونه؟...».

«وقتی مهتاب گم شد» روایت یک عمر عاشقی است
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
دپرام
|
United Kingdom
|
۱۸:۵۳ - ۱۳۹۸/۰۴/۱۴
0
0
سلام
مطلب شما را با ذکر منبع در وبلاگ و کانال تلگرامم نقل کرده ام؛
در صورتی که مخالفتی دارید اطلاع دهید تا حذف نمایم.
https://t.me/Dopram
http://www.dopram.blogfa.com
مدیر پایگاه
سلام
وقت به خیر
هیچ مانعی ندارد و استقبال هم می کنیم
تشکر از حسن توجه شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده