خاطرات شهدا/تو چه رفیقی هستی؟
-تو چه رفیقی هستی؟ می دونی زن و بچه من نفت ندارند و سردشونه؟
* آخه تو این دوره بی نفتی ار کجا نفت پیدا کنم؟ باشه ...باشه ... می رم براشون نفت می برم.
از در که می رفت بیرون دوباره برگشت و گفت: یادت نره قول دادی کمک کنی ها
وحشت زده از خواب پریدم. تمام بدنم خیس عرق شده بود. گالن 20 لیتری رو دادم دست صادقی راننده دانشگاه.
* این 20 لیتری رو ببر خونه شهید خادمی.
- خونه اون ها رو بلد نیستم.
* بگرد پیدا کن .
توضیحی ندادم. صادقی هاج و واج نگاهم می کرد . صادقی که برگشت یک ریز گریه می کرد .
گفتم : چی شده مرد؟ اتفاقی افتاده؟
گفت: به در خونه شهید خادم که رسیدم دیدم مادر پیرش با دو گالن خالی نفت توی این سوز و سرما داره می ره توی این صف های طولانی. تو از کجا فهمیدی اونا نفت ندارند؟
*بغض گلویم را گرفته بود نمی تونستم حرفی بزنم .
شادی همه شهدا که از همه داراییشون گذشتند صلوات
برگرفته از کتاب "پنج آسمان پرواز" روایتی از زندگی پنج شهید کارمند دانشگاه بوعلی سینا به قلم رقیه کریمی
اسماعیل خادم همدانی بیستم آذر ماه سال 1331 در همدان به دنیا آمد. از همان کودکی بسیار باهوش و با استعداد بود و در یادگیری مسائل پیرامون خود گیرایی بسیار بالایی داشت. سال 1338 وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد.
به دلیل هوش خدادادی و تلاش و پشتکاری که از خود نشان داد ادامه تحصیل داد و موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته اقتصاد پول و بانکداري شد و به استخدام دانشگاه بوعلی سینای همدان درآمد.
آزادیخواه و عدالت طلب بود به همین دلیل در سال های انقلاب سعی کرد با روشن کردن افکار جوانان و دانشجویان گامی موثر در پیروزی و تثبیت انقلاب بزرگ ملت ایران بردارد.
بسیار منظم و با برنامه بود و به ورزش های مختلف از جمله هاکی، شطرنج، فوتبال و هنرهای رزمی علاقه داشت و در هر یک از آنها پیشرفت های قابل توجهی پیدا کرد.
سال 1356 بنا به تکلیف شرعی ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد که از وی به یادگار مانده است. با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز ارتش بعث عراق به مرزهای ایران، به عنوان سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران در جبهه حضور یافت و در عملیات های متعدد شرکت کرد.
سرانجام به آرزوی دیرینه خود رسید و در یکم آبان ماه سال 1359 در منطقه عملیاتی کرخه نور بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
آرامگاه وی در گلزار شهدای زادگاهش زیارتگاه عاشقان و دلدادگان است.
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: احساس آرامش می کنم و امیدم به خداست. فردا به مرز خواهم رفت که باعث خوشحالی است. امیدوارم اسلام پیروز شود.
نصیحتم به شما و تمام فامیل این است که باهم باشید و به خدا امید داشته باشید. از فرزندم نگهداری کنید. نکند به خاطر من که فدای اسلام و ملت عزیزم شده ام ناراحت باشید. همیشه در قلب شما خواهم بود.