بايد بجنگيد، امروز در جبهه جنگ فردا در جبهه فرهنگ و اقتصاد
يکشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۴۶
غروب روز 22 بهمن 1357، پس از یورش مردم به زندان ها و آزادی زندان های سیاسی از جمله مجید مریوند و پس از راهپیمایی که منجر به درگیری انقلابیون با مأمورین رژیم در ملایر شد، عده ای از مردم به شهادت رسیدند و عده ای مجروح شدند. مجروحین نیاز ضروری به خون داشتند و مجید نیز مانند دیگر مردم انقلابی در مدت کمتر از 24 ساعت، سه بار خون خود را اهداء کرد طوری که حالش بسیار وخیم شد و کارکنان بیمارستان از اینکه آنها را در جریان اهداء قبلی خون نگذاشته ناراحت شدند و برای او سرم تجویز کردند .
مجید مریوند
اول فروردین سال 1341 در محله تکیه امام رضا (ع) شهرستان ملایر از توابع استان
همدان و در خانواده ای ساده و مذهبی به دنیا آمد.
سال 1347 وارد دبستان شد، برای تحصیل در دوره راهنمایی به مدرسه گویا رفت و دوران تحصیلات دبیرستان را در سال 1355 در دبیرستان دکتر معین آغاز کرد و با تلاش و کوشش در سال تحصیلی 1359 - 1358 با نمرات بسیار خوب موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته حسابداری شد.
از سال 1353 که در دوره راهنمایی مشغول تحصیل بود فعالیت های مذهبی اش را آغاز کرد. در مجالس قرائت قرآن و سخنرانی های مذهبی در مسجد امام رضا (ع) در مجاور منزل پدریش شرکت داشت، به طوری که در این دوران، قرآن را بسیار روان و با صوت شیوا تلاوت می کرد.
اهمیت زیادی به نماز اول وقت نشان می داد و نماز خود را سعی می کرد به جماعت ادا کند .
در دوران اوج گیری مبارزات انقلاب اسلامی در سال 1356 در گردهمایی ها و نشست های مخفیانه که زیر نظر عده ای از روحانیونی چون حجج اسلام عبدوس، جعفر منش و میرشاه ولد بود، شرکت می کرد .
سال 1357 جزء نفراتی بود که به طور مخفیانه اعلامیه های حضرت امام خمینی را که از فرانسه به ایران می رسید به صورت دستنویس و یا فتوکپی تکثیر و پخش می کرد.
در آذر ماه سال 1357 توسط نیروهای امنیتی حکومت پهلوی در حین پخش اعلامیه های انقلابی دستگیر و روانه زندان شد و مورد ضرب و شتم و شکنجه مأموران قرار گرفت اما زندان و شکنجه نتوانست کمترین خللی در اراده الهی او در مبارزاتش ایجاد کند.
غروب روز 22 بهمن 1357، پس از یورش مردم به زندان ها و آزادی زندان های سیاسی از جمله مجید مریوند و پس از راهپیمایی که منجر به درگیری انقلابیون با مأمورین رژیم در ملایر شد، عده ای از مردم به شهادت رسیدند و عده ای مجروح شدند. مجروحین نیاز ضروری به خون داشتند و مجید نیز مانند دیگر مردم انقلابی در مدت کمتر از 24 ساعت، سه بار خون خود را اهداء کرد طوری که حالش بسیار وخیم شد و کارکنان بیمارستان از اینکه آنها را در جریان اهداء قبلی خون نگذاشته ناراحت شدند و برای او سرم تجویز کردند .
با پیروزی انقلاب اسلامی به جمع گروه نو تأسیس ضربت کمیته انقلاب اسلامی پیوست. در این دوران ضمن انجام ماموریت های خود، به تحصیل نیز اشتغال داشت .
قبل از تشکیل کمیته انقلاب اسلامی با جمع آوری کمک های مالی مردم خیر ملایر به صورت مخفیانه مردم نیازمند را شناسایی می کرد و شبانه با چهره پوشیده درب منزل آنها مقداری مواد غذایی و سوخت توزیع می کرد .
با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از طرف جمعی از همرزمان سابق و مسئولین وقت سپاه ملایر از او دعوت شد به این نهاد بپیوندد.
پس از ورود به سپاه به عنوان مدیر داخلی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ملایر منصوب شد. مدتی بعد به واحد بسیج رفت وبا قبول مسئولیت در آن قسمت مشغول انجام وظیفه شد. فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرهای سامن و جوکار مسئولیت بعدی مجید مریوند بود.
بعد از آن به قسمت مبارزه با مواد مخدر رفت و در این واحد نیز خدمات قابل تقدیری از خود به یادگار گذاشت.
گروه های ضد انقلاب دموکرات، کومله و منافقین در کردستان دست به ایجاد آشوب و تخریب اموال عمومی و مردم زده بودند. مجید که طاقت مشاهده این گستاخی را از گروهی از عوامل وابسته به بیگانگان نداشت، با فرمان امام خمینی به کردستان رفت و در جوانرود به مقابله با ضد انقلاب پرداخت تا نقشه شوم آنها در جداسازی کردستان از ایران بزرگ نقش بر آب شود.
با شروع جنگ تحمیلی چند بار به جبهه رفت و در جبهه های سرپل ذهاب و گیلانغرب حضور یافت.
در این جبهه ها با پاسداران و بسیجیان مخلص خدا که بعدها به شهادت رسیدند همرزم بود. شهیدانی همچون مرتضی روحیان، حسن تاجوک، منوچهر عابدینی و مؤمنی.
مجید مریوند خاطرات خود را در دفترچه ای می نوشت که از او به یادگار مانده است. توصیه هایی که او به دوستان و همرزمان خود می کرد و نیز در نامه ها می نوشت، دعوت به نماز اول وقت و تقوا بود. بهترین هدیه به نزدیکان و دوستان را کتاب خدا و دعوت به پیروی از دستورات او می دانست .
بعد از بازگشت از جبهه مدتی را برای طی دوره آموزشی و خدمت به سپاه پاسداران همدان رفت.
در آذر ماه 1360 با جمعی از یاران و همکارانش به جبهه گیلانغرب رفت و در منطقه "بانسیران" آماده انجام عملیات شدند.
با شروع عملیات مطلع الفجر که یک عملیات مشترک بین نیروهای ارتش و سپاه بود، از مسیر بانسیران گیلانغرب شروع به پیشروی نمودند و پس از گذشتن از ارتفاع اناری در ارتفاع بعدی که شیاکوه نام داشت از ناحیه پا مجروح شد اما حاضر نشد از عملیات برگردد.
همرزمانش با اصرار و به زور او را داخل کانالی قرار می دهند تا امدادگران او را به پشت جبهه منتقل کنند. یکی از بسیجیان مجروح در فاصله کمی از او تقاضای کمک و آب می کند، مجید مریوند با مجروحیتی که داشت به کمک او و مجروحین دیگر می شتابد.
در آن لحظه نیروهای دشمن او را نشانه می گیرند و با گلوله های تیر بار کالیبر 50 گلوی او را می شکافند .
مجید مریوند بیست و ششم آذرماه 1360 به همراه 28 نفر از همرزمانش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در همان منطقه باقی ماند.
مادرش پس از شنیدن خبر شهادت مجید, گفت: بار خدایا ! راضیم به رضای تو ، ای کاش یک قطعه از شهیدم به دستم می رسید تا به عنوان یادگار در جوار دیگر شهدا به خاک بسپارم و شبهای جمعه بر مزارش حاضر شوم و با او درد دل کنم. از او بپرسم که فرزندم در موقع تیر خوردن چه کشیدی ، در موقع آتش زدن بدنت چه کشیدی ؟
پیکر پاک و مطهرش در عملیات بعدی به پشت جبهه منتقل و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان و دلدادگان باشد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: برادر و خواهرم، شما كه فرمان امامتان را لبيك گفتيد ولى مشيت الهى بر اين بود كه بمانيد و پاسدار خون شهدا و انقلاب اسلامى باشيد. انقلابى كه دستاورد زنان و مردان حق جويى است كه مشتهايشان را گره زدند و چون به ريسمان الهى چنگ زدند ديگر دريا شدند و ديديد كه اين دريا چگونه بر سر حكومت ظلم و طاغوتيان فرود آمد و همه آنها را غرق كرد.
بدانيد روزى كه اين جنگ پايان بپذيرد شما نبايد سنگر خود را خالى كنيد تا زمانى كه دشمن ما شيطان بزرگ چشم به اين خاك زرين دوخته، بايد بجنگيد امروز در جبهه جنگ فردا در جبهه فرهنگ و اقتصاد و دیگر جبهه ها.
سال 1347 وارد دبستان شد، برای تحصیل در دوره راهنمایی به مدرسه گویا رفت و دوران تحصیلات دبیرستان را در سال 1355 در دبیرستان دکتر معین آغاز کرد و با تلاش و کوشش در سال تحصیلی 1359 - 1358 با نمرات بسیار خوب موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته حسابداری شد.
از سال 1353 که در دوره راهنمایی مشغول تحصیل بود فعالیت های مذهبی اش را آغاز کرد. در مجالس قرائت قرآن و سخنرانی های مذهبی در مسجد امام رضا (ع) در مجاور منزل پدریش شرکت داشت، به طوری که در این دوران، قرآن را بسیار روان و با صوت شیوا تلاوت می کرد.
اهمیت زیادی به نماز اول وقت نشان می داد و نماز خود را سعی می کرد به جماعت ادا کند .
در دوران اوج گیری مبارزات انقلاب اسلامی در سال 1356 در گردهمایی ها و نشست های مخفیانه که زیر نظر عده ای از روحانیونی چون حجج اسلام عبدوس، جعفر منش و میرشاه ولد بود، شرکت می کرد .
سال 1357 جزء نفراتی بود که به طور مخفیانه اعلامیه های حضرت امام خمینی را که از فرانسه به ایران می رسید به صورت دستنویس و یا فتوکپی تکثیر و پخش می کرد.
در آذر ماه سال 1357 توسط نیروهای امنیتی حکومت پهلوی در حین پخش اعلامیه های انقلابی دستگیر و روانه زندان شد و مورد ضرب و شتم و شکنجه مأموران قرار گرفت اما زندان و شکنجه نتوانست کمترین خللی در اراده الهی او در مبارزاتش ایجاد کند.
غروب روز 22 بهمن 1357، پس از یورش مردم به زندان ها و آزادی زندان های سیاسی از جمله مجید مریوند و پس از راهپیمایی که منجر به درگیری انقلابیون با مأمورین رژیم در ملایر شد، عده ای از مردم به شهادت رسیدند و عده ای مجروح شدند. مجروحین نیاز ضروری به خون داشتند و مجید نیز مانند دیگر مردم انقلابی در مدت کمتر از 24 ساعت، سه بار خون خود را اهداء کرد طوری که حالش بسیار وخیم شد و کارکنان بیمارستان از اینکه آنها را در جریان اهداء قبلی خون نگذاشته ناراحت شدند و برای او سرم تجویز کردند .
با پیروزی انقلاب اسلامی به جمع گروه نو تأسیس ضربت کمیته انقلاب اسلامی پیوست. در این دوران ضمن انجام ماموریت های خود، به تحصیل نیز اشتغال داشت .
قبل از تشکیل کمیته انقلاب اسلامی با جمع آوری کمک های مالی مردم خیر ملایر به صورت مخفیانه مردم نیازمند را شناسایی می کرد و شبانه با چهره پوشیده درب منزل آنها مقداری مواد غذایی و سوخت توزیع می کرد .
با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از طرف جمعی از همرزمان سابق و مسئولین وقت سپاه ملایر از او دعوت شد به این نهاد بپیوندد.
پس از ورود به سپاه به عنوان مدیر داخلی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ملایر منصوب شد. مدتی بعد به واحد بسیج رفت وبا قبول مسئولیت در آن قسمت مشغول انجام وظیفه شد. فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرهای سامن و جوکار مسئولیت بعدی مجید مریوند بود.
بعد از آن به قسمت مبارزه با مواد مخدر رفت و در این واحد نیز خدمات قابل تقدیری از خود به یادگار گذاشت.
گروه های ضد انقلاب دموکرات، کومله و منافقین در کردستان دست به ایجاد آشوب و تخریب اموال عمومی و مردم زده بودند. مجید که طاقت مشاهده این گستاخی را از گروهی از عوامل وابسته به بیگانگان نداشت، با فرمان امام خمینی به کردستان رفت و در جوانرود به مقابله با ضد انقلاب پرداخت تا نقشه شوم آنها در جداسازی کردستان از ایران بزرگ نقش بر آب شود.
با شروع جنگ تحمیلی چند بار به جبهه رفت و در جبهه های سرپل ذهاب و گیلانغرب حضور یافت.
در این جبهه ها با پاسداران و بسیجیان مخلص خدا که بعدها به شهادت رسیدند همرزم بود. شهیدانی همچون مرتضی روحیان، حسن تاجوک، منوچهر عابدینی و مؤمنی.
مجید مریوند خاطرات خود را در دفترچه ای می نوشت که از او به یادگار مانده است. توصیه هایی که او به دوستان و همرزمان خود می کرد و نیز در نامه ها می نوشت، دعوت به نماز اول وقت و تقوا بود. بهترین هدیه به نزدیکان و دوستان را کتاب خدا و دعوت به پیروی از دستورات او می دانست .
بعد از بازگشت از جبهه مدتی را برای طی دوره آموزشی و خدمت به سپاه پاسداران همدان رفت.
در آذر ماه 1360 با جمعی از یاران و همکارانش به جبهه گیلانغرب رفت و در منطقه "بانسیران" آماده انجام عملیات شدند.
با شروع عملیات مطلع الفجر که یک عملیات مشترک بین نیروهای ارتش و سپاه بود، از مسیر بانسیران گیلانغرب شروع به پیشروی نمودند و پس از گذشتن از ارتفاع اناری در ارتفاع بعدی که شیاکوه نام داشت از ناحیه پا مجروح شد اما حاضر نشد از عملیات برگردد.
همرزمانش با اصرار و به زور او را داخل کانالی قرار می دهند تا امدادگران او را به پشت جبهه منتقل کنند. یکی از بسیجیان مجروح در فاصله کمی از او تقاضای کمک و آب می کند، مجید مریوند با مجروحیتی که داشت به کمک او و مجروحین دیگر می شتابد.
در آن لحظه نیروهای دشمن او را نشانه می گیرند و با گلوله های تیر بار کالیبر 50 گلوی او را می شکافند .
مجید مریوند بیست و ششم آذرماه 1360 به همراه 28 نفر از همرزمانش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در همان منطقه باقی ماند.
مادرش پس از شنیدن خبر شهادت مجید, گفت: بار خدایا ! راضیم به رضای تو ، ای کاش یک قطعه از شهیدم به دستم می رسید تا به عنوان یادگار در جوار دیگر شهدا به خاک بسپارم و شبهای جمعه بر مزارش حاضر شوم و با او درد دل کنم. از او بپرسم که فرزندم در موقع تیر خوردن چه کشیدی ، در موقع آتش زدن بدنت چه کشیدی ؟
پیکر پاک و مطهرش در عملیات بعدی به پشت جبهه منتقل و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان و دلدادگان باشد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: برادر و خواهرم، شما كه فرمان امامتان را لبيك گفتيد ولى مشيت الهى بر اين بود كه بمانيد و پاسدار خون شهدا و انقلاب اسلامى باشيد. انقلابى كه دستاورد زنان و مردان حق جويى است كه مشتهايشان را گره زدند و چون به ريسمان الهى چنگ زدند ديگر دريا شدند و ديديد كه اين دريا چگونه بر سر حكومت ظلم و طاغوتيان فرود آمد و همه آنها را غرق كرد.
بدانيد روزى كه اين جنگ پايان بپذيرد شما نبايد سنگر خود را خالى كنيد تا زمانى كه دشمن ما شيطان بزرگ چشم به اين خاك زرين دوخته، بايد بجنگيد امروز در جبهه جنگ فردا در جبهه فرهنگ و اقتصاد و دیگر جبهه ها.
نظر شما