تا مردم در صحنه هستند انقلاب اسلامی ملت ایران ضربه نمى خورد
عزیز الله عنبری اول اسفند ماه سال 1345، چهار سال پس از صادق برادر بزرگتر خود در خانواده ای مذهبی و بی آلایش در شهرستان ملایر از توابع استان همدان به دنیا آمد.
پدرش مغازه خوار و بار فروشی داشت و با اندک درآمدی که به دست می آورد امورات زندگی را به سختی اداره می کرد و در عین حال لحظه ای از تربیت اسلامی و اعتقادی بچه ها غافل نبود.
به کسب روزی حلال بسیار معتقد بود و درآمد پاک و خالص او در کنار حضور در مکتب اباعبدالله و کلاس درس روضه و قرآن و احکام، روح و جان عزیزالله و صادق را آنچنان زلال و بی آلایش کرده بود که از همان کودکی شوق پرواز و لقاء الله به وضوح در چهره معصوم آنها هویدا بود.
عزیزالله در سال 1352 وارد دبستان شد و تا پایان مقطع راهنمایی ادامه تحصیل داد تا اینکه به اشتیاق خود و راهنمایی پدر و مادر، روانه حوزه علمیه شد تا بیش از پیش در مکتب امام صادق (ع) کسب فیض نموده و خود را برای جهاد علمی و روشنگری در جامعه مسلمین آماده کند.
سال های نوجوانی او همزمان بود با سال های شورانگیز و پر هیاهوی انقلاب اسلامی، لذا او و مصطفی و دیگر دوستانشان همراه با جریان سیل آسای انقلاب به فعالیت های انقلابی پرداختند و با توزیع اعلامیه، شعار نویسی، شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات، افشاگری در مدرسه و در بین دوستان و همکلاسی ها و از این دست فعالیت ها، به نحو شایسته به روند پیروزی انقلاب تاثیر گذاشتند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد جریان ها و گروه های خدمت رسان به محرومان شد و با عضویت در بسیج 20 میلیونی برگ دیگری از زندگی خود را ورق زد و به صورت جدی وارد جریان آرمان خواهی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران شد.
با آغاز جنگ تحمیلی، در پشت جبهه مشغول به تبلیغ بر علیه رژیم بعث عراق و تشویق مردم برای حضور در جبهه های نبرد شد و ضمن آموزش مسائل دینی و اعتقادی به جوانان و نوجوانان به تکلیف خود به عنوان یک روحانی بسیجی عمل کرد.
برادرش صادق به واسطه سن بیشتر، زودتر از او مجوز حضور در جبهه را گرفت و عاشقانه روانه جبهه های حق علیه باطل شد و در سوم فروردین سال 1361 در منطقه عملیاتی کرخه نور در عملیات فتح المبین به مقام والای شهادت نائل آمد.
پس از شهادت صادق، زندگی عزیزالله رنگ و بوی دیگری به خود گرفت و هر لحظه آرزوی شهادت را در دل خود می پروراند تا اینکه با رضایت پدر و مادر و پس از ماه ها جهاد علمی و اعتقادی، روانه جبهه های نبرد شد و پس از شرکت در عملیات های متعدد و حضور در محورهای عملیاتی غرب و جنوب، در دوازدهم اسفند ماه سال 1365 و پس از عملیات کربلای 5 در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شدت مجروح شد و در کربلای خونین ایران به خون نشست و روح بلند و ملکوتیش به برادر شهیدش صادق و دیگر همرزمان و یارانش پیوست.
به علت شدت درگیری پیکر پاک و مطهر او در منطقه عملیاتی ماند و تا 9 سال بعد به عنوان مفقود الجسد از او یاد شد تا اینکه با تلاش جستجوگران نور در یکم فروردین سال 1374 رخ نمایان کرد و به آغوش خانواده و همشهریانش برگشت تا در کنار مزار برادر شهیدش آرام گرفته و زیارتگاه عاشقان و دلدادگان باشد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
در بخشی از وصیتنامه خود آورده است:
نشستن و نق زدن و دست روى دست گذاشتن و منتظر صلح يا پيروزى گشتن كارى از پيش نمى برد . اگر مى خواهيد جنگ تمام شود به جبهه بياييد و توطئه دشمن را سركوب كنيد و كار جنگ را يكسره كنيد چون پيروزى و به استقلال وآزادى دست يافتن زحمت دارد .
و مطمئن باشيد اگر در اين زمان امام عصر (عج) ظهور مى كرد همان كارى را مى كرد كه نايب حضرتش امام خمينى مى كند .
سعى كنيد ارواح شهدا را با پيروى از امام و در صحنه ماندن و مقاومت و استقامت خشنود كنيد چون تا مردم در صحنه هستند انقلاب ضربه اساسى نمى خورد ولى نكند كه از آندسته از ياران امام حسين باشيم كه با خارج شدن از صحنه، امام را به سازش و ذلت بكشيم .