يکشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۲۱:۰۰
در سال دوم دبیرستان كه انقلاب به پیروزی رسید به نگهبانی از اماكن عمومی می پرداخت. بعد از اتمام دبیرستان وارد جهاد سازندگی شد و مسئولیت تداركات را به عهده گرفت. علاوه بر درس خواندن، در سپاه پاسداران نگهبانی می داد و برای ساختن پل، مدرسه، حمام و كتابخانه به روستاهای محروم و دور افتاده می رفت.

قربان سوری، فرزند منصور، دوم فروردین ماه سال 1340 در روستای مالیچه از توابع شهرستان تویسركان به دنیا آمد. تولدش مصادف بود با عید قربان، برای همین نامش را قربان گذاشتند. پدرش كشاورز بود و از لحاظ مالی اوضاع خوبی نداشتند اما بعد از تولد قربان كمی وضع مالی خانواده بهتر شد.

توجهات پدر و مادر به مسائل دینی و اعتقادی باعث شده بود قربان از تینت پاکی برخوردار شود و از همان کودکی رفتار و کردارش متفاوت بود. از 7 سالگی نماز می خواند. در هوای گرم تابستان با وجود سن كم روزه می گرفت و كار كشاورزی هم می كرد.

دوره ابتدایی را در همان روستا مالیچه گذراند. كلاس پنجم ابتدایی بود كه پدرش فوت كرد. هنگام فوت پدر، قربان 10 سال بیشتر نداشت و به عنوان نان آور خانواده اش كه مادر، پنج خواهر و یك برادر بودند شد.

مجبور بود ضمن درس خواندن كار هم بكند. یا برای آبیاری به باغ می رفت یا به صحرا برای چرای گوسفندان و گاهی مجبور می شد سر كلاس حاضر نشود، اما به خاطر هوش و استعداد خدادادی و مدد خداوند بزرگ درسهایش را با موفقیت می خواند.

از همین دوران پایه فكری اش پا گرفت. كار را نوعی عبادت می دانست و اگر چه پدر را از دست داده بود اما تكیه گاهش خدا بود.

بعد از اتمام دوره ابتدایی برای ادامه تحصیل به شهر تویسركان رفت و دوره راهنمایی را در مدرسه كوروش كبیر و دوره متوسطه را در دبیرستان شریعتی گذراند.

به دایی اش كه روحانی بود بسیار علاقه داشت و از حضور او برای آموزش تعالیم الهی استفاده می كرد و هر وقت فرصت می كرد به كلاس قرآن نزد آقای شیخ الاسلامی می رفت.

سال اول دبیرستان بود که مبارزات انقلابی مردم ایران به اوج خود رسیده بود. در اولین راهپیمایی در 19 دیماه 1356 در قم، پسردایی اش، محمد انصاری، به شهادت رسید و عزم او برای فعالیت انقلابی راسخ تر شد. اما از آنجا كه هدفش رضای خدا بود، كارهایش را از نظرها پنهان می داشت.

از جمله فعالیت هایش پخش اعلامیه و نوار سخنرانی های حضرت امام، شركت در كلاس های صحرایی با دوستان و بحث و بررسی سخنان و اعلامیه های امام بود.

كتابخانه ای در روستای مالیچه تاسیس كرد كه در آن زمان تهیه كردن كتاب برای یك كتابخانه كار مشكلی بود. روستاییان را به حضور در راهپیمایی ها تشویق می كرد و از هر فرصتی برای فعالیت های مبارزاتی و بسیج مردم استفاده می نمود.

در سال دوم دبیرستان كه انقلاب به پیروزی رسید به نگهبانی از اماكن عمومی می پرداخت. بعد از اتمام دبیرستان وارد جهاد سازندگی شد و مسئولیت تداركات را به عهده گرفت.

علاوه بر درس خواندن، در سپاه پاسداران نگهبانی می داد و برای ساختن پل، مدرسه، حمام و كتابخانه به روستاهای محروم و دور افتاده می رفت.

بعد از اخذ مدرک دیپلم چند سالی را در جهاد سازندگی بود و به روستاییان و فقرا خدمت می كرد و بعد از آن وارد سپاه پاسداران شد و خدمت سربازی را هم در سپاه گذراند.

همواره سعی داشت مشكلات دیگران را حل كند. خواهرش كه پنج یتیم داشت مورد حمایت مالی او بود و برای مادرش هم خانه ای ساخت تا در آسایش و آرامش باشد.

از خصوصیات بارز او ایمان و خداپرستی و رسیدگی به فقرا بود. در مواقع سخت و خطرناك دست به دعا بر می داشت. سفارش می كرد روحیه خود را از دست ندهید و توكل به خدا داشته باشید و از دورنگی و ریا متنفر باشید.

زیاد مطالعه می كرد و دیگران را هم به مطالعه تشویق می نمود تا از جهل و بیسوادی رهایی یابند. كتاب های مذهبی و دینی خصوصاً كتاب های شهید مطهری را مطالعه می کرد. حتی به دیگران هم توصیه می كرد این كتاب ها را بخوانند و خواهرزاده هایش را همواره تشویق به درس خواندن می كرد.

به عنوان عضو رسمی سپاه عازم جبهه شد و مسئولیت های مختلفی داشت. مدتی در جبهه غرب و مدتی در جنوب بود. مدتی در روابط عمومی و بخش انتشارات مشغول بود. برای گذراندن مهارت های نظامی به پادگان شهدای باختران رفت.

پس از طی دوره آموزشی به تویسركان برگشت و فرماندهی عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تویسرکان را عهده دار شد. بیشتر اوقات در سپاه بود، به طوری كه گاهی خانوده اش نمی دانستند در جبهه است و یا در شهر.

با خانم مرضیه عبدالملكی دختر خاله اش ازدواج كرد . مدت 4 سال در عقد هم بودند ولی عروسی نكردند. می گفت

عروسی نمی كنم. خون ما از خون امام حسین (ع) یا خون شهید بهشتی رنگین تر نیست. تا خون در رگم هست و تا جنگ هست من در جبهه می مانم و می جنگم.

مسئولیت های متعددی را به عهده گرفت و در مناطق عملیاتی مختلف انجام وظیفه کرد. فرماندهی گردان قاسم بن الحسن (ع) بود و جانشین گردان 153 در لشكر 32 انصارالحسین(ع) از جمله مسئولیت های او بود.

از كسانی كه جبهه نمی رفتند و علیه انقلاب حرف می زدند، متنفر بود و به برادرش توصیه می كرد كه عازم جبهه شود و خواهرانش را توصیه به حجاب و رعایت آداب اسلامی می كرد.

به بسیجیان علاقه مند بود و عقیده داشت نباید به آن ها دستور داد. اگر كسی به آن ها دستور می داد، ناراحت می شد و می گفت نباید در مقابل بسیجی ها منیت داشته باشیم.

علاقه شدیدی به اخلاص عمل داشت و عقیده داشت اگر انسان حرفی می زند، باید به آن عمل كند و شعار ندهد.

علاوه بر اینكه در مهارت های نظامی تسلط كاملی داشت دارای یك بینش اسلامی و معلومات دینی عمیقی بود.

از جمله كارهای درخشان او ساختن سنگری مستحكم، به صورت تونل بود كه از یك طرف خط الرأس جغرافیایی تپه بود و از یك طرف خط الرأس نظامی و به كمك این سنگر 36 روز رزمندگان بدون هیچ مشكلی از منطقه محافظت كردند. بعد كه سنگر را تحویل نیروهای ملایر می دهند متأسفانه آن ها دور سنگر گونی می گذارند كه همین عمل موقعیت سنگر را آشكار ساخته و مورد اصابت گلوله دشمن قرار می گیرد . اینجا بود كه همرزمان او متوجه عمق ابتكار ایشان شدند.

كلوچه هایی را كه مادرش در ایام عید درست كرده بود به سپاه می برد و بین سپاهیان تقسیم می کرد.

مادرش می گوید: به من می گفت نمی دانم چرا هر چه راز و نیاز می كنم شهید نمی شوم. تا اینكه یك روز گفت: مادر، من علت شهید نشدنم را فهمیدم، چون پدربزرگ ما كدخدا بوده مال او با خانها و اربابان مخلوط شده و ما هم از آن اموال استفاده می كنیم، لیاقت شهادت نداریم. به همین خاطر به روستا رفت و باغ و زمین ها را فروخت و حساب

مال را داد.

سرانجام پانزدهم مرداد ماه 1362 در منطقه عملیاتی پیرانشهر راز و نیازهای او مورد اجابت قرار گرفت و در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران (پیرانشهر) كه تعدادی از نیروهای خط مقدم به همراه او در داخل سنگر بودند، مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و به شهادت رسید.

در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: در دوران دانش آموزیم بارها و بارها بود كه حسرت می خوردم كه ای كاش یك پاسدار انقلاب اسلامی بودم. هر چند همكاری می كردم، ولی خیلی دلم می خواست تا خدمت بیشتری بكنم. حال این آرزو شكوفا گردیده است و به عنوان یك پاسدار دوست دارم شباهتی با حضرت قاسم (ع) داشته باشم و این را از مربی بزرگ و رهبر جهان اسلام، امام حسین(ع) آموختم.

جوانان، جوانیتان را از دست ندهید. اكنون كه توانایی خدمت دارید، در راه خدا مایه بگذارید كه زندگی چیزی جز جهاد و عقیده نیست. هر كس این درس را آموخت، مانند دیگر برادران سپاه، در عمل پیاده كند كه چه شیرین است آموختن این درس از امام حسین (ع) و به عمل درآوردن آن .

شما نیز نیرو و توان خود را به عنوان یك بركت و نعمت الهی در راه خدا به كار اندازید تا خون شهیدان تاریخ زنجیروار زنده گردد و خون شهیدان از كربلای حسین تا كربلای ایران پایمال نشود. برادران و خواهران عزیز، به

رهنمودهای امام امت توجه كنید و پیرو ایشان باشید.
شهید قربان سوری جانشین گردان 153 لشكر 32 انصار
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۲
انتشار یافته: ۴
هاجر سوری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۳۳ - ۱۳۹۹/۱۰/۳۰
0
2
فامیل مابود مرد خوبی بود
پاسخ ها
عبدالملکی
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۳:۲۹ - ۱۴۰۳/۰۶/۰۲
کدامین قلم می تواند راز و نیاز عاشقانه ی تو را در نیمه های شب برای رسید به خالق و شهادت به تصویر بکشد سجدهای طولانی و حضور دائمی در محضر حق و جودت را نورانی و سبکبال کرده بود گویا همیشه آماده ی پرواز و رفتن و رسیدن بودی آنقدر سبکبال بودی که در هنگام راه رفتن روی زمین نبودی و فراتر از زمین راه می رفتی شاید اندک کسانی بدانند من چه می گویم
به آروین رسیدی فرخنده باد برشما این بندگی خالصانه و راهی که توفیق درک آن و رسیدنش را از طفولیت آموخته بودی و زندگیت و زمزمه هایت همیشه در انتظار ظهور بود عهد می خواندی عهد می بستی امید است با حضور صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه رجعتی میسر شود و عشق به خدمت به یتیمان و فقیران در رکاب صاحب الامر محقق گردد مبارک باد شهادت که حق
این جامع را به قامت آزادگان برید
محمدسوری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۱۳ - ۱۴۰۱/۱۰/۳۰
0
0
خداوندا روحت ارامش بدهکار مومن خدا...روحت شاد
محمدسوری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۱۶ - ۱۴۰۱/۱۰/۳۰
0
0
ولی الان ن اسمی ازش ب نام می برند ن حدیثی این رسم انسانیت نیست
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده