محفل آسمانی رزمنده های همدان یک شب قبل از عملیات
من و حاج محسن جام بزرگ و مسئولین دسته های غواصی به خرمشهر رفتیم. برای توجیه مجدد منطقه، بچه ها رو حاج حسین بختیاری به خرمشهر آورد و آنها در منطقه آریامهر که از مناطق عیان نشین و خانه های سازمانی بعضی سازمانها بود مستقر کرد. خانه ها ویلایی و بزرگ و پذیرایی بزرگ داشت.
دوتا از این خانهها رو به ما دادند و گردان ها هم در خانههای دیگر مستقر شدند. از دیوار پذیرایی سوراخ بزرگی باز شده بود به خانه دیگر که رفت و آمد ما رو راحت کرده بود و همه پیش هم بودیم.
کار ما شده بود توجیه منطقه و تا رده معاون دسته توجیه شده بودند. شهید علی شاه حسینی در یکی از اتاق های بچههای اطلاعات و عملیات ماکت بزرگی از منطقه درست کرده بود و همه عوارض و امکانات و تجهیزات و. ..دشمن رو پیاده کرده بود و بچه ها روی آن توجیه می شدند.
من هم دائم در ارتباط با ستاد فرماندهی و تدارکات پیگیر رفع نواقص و گرفتن امکانات بودم. حاجی "الهی" هم در بین دو نماز سخنرانی های حماسی و جانداری می کرد و استنادش به روایتی از حضرت علی (ع) بود که بصره بدست عده ای که پاهای پهنی دارند تصرف می شود که می گفت این فین های غواصی همان پاهای پهن است و اینکه "عده ای با شال های سیاه که به کمر می بندند" بنابراین گردان154 هم شال های سیاهی تهیه کرده بودند و به کمرشان بسته بودند.
همه چیز حکایت از عملیاتی بزرگ و گسترده می کرد. شور و شعف عجیبی در بین بچهها بود. شهید عباس علافچی با شهید بهرام عطائیان که از هم محله ای من بودند برای دیدنم آمدند غواصی و با آنها خوش و بشی کردیم و نماز و نهار با ما بودند و بعد رفتند. قرار بود عملیات شب سوم دیماه باشد. بنابراین تمام کارها رو سر و سامان دادیم و بچه ها آماده عملیات شدند.
حاج آقا موسوی امام جمعه و نماینده ولی فقیه در استان و حاج آقا فاضلیان و حاجی صالح استاندار همدان آمده بودند خرمشهر. خبر دادند از فرماندهی که عملیات امشب انجام نمی شود.
به ستاد رفتم برای دانستن دلیلش که گفتند یک شب عملیات به عقب افتاده است. فرصت خوبی بود و حاج آقا موسوی و آقای صالح قرار شد شب بیابند مقر ما.
بچهها از لحاظ روحی در وضعیت بسیار بالایی قرار داشتند معنویت به اوج خودش رسیده بود. همین یک شب عقب افتادن عملیات حال بعضی رو گرفته بود، شاید فکر می کردند وصالشان یک شب عقب افتاده.
شب حاج آقا و آقای صالح آمدند ساختمان ما. همه جمع بودند. چند دقیقه ای من خیر مقدم و صحبت کردم و حاج آقا موسوی صحبت کردند. دیگه نمی شد بچهها رو آرام کرد و نگهداشت. حال عجیبی در آنجا بود. حاج آقا هم حال خودش نبود. انگاری آن شب بچهها سیمشان بدجوری وصل شده بود. اشک و صدای هق هق بچهها فضا رو پر کرده بود.
بعد حاجی الهی شروع به خواندن ذکر مصیبت کرد خدای من دیگه بچهها از زمین کنده شده بودند و روحشان به پرواز درآمده بود. هر کدام با شهیدی زمزمه می کرد. نمی دانم من وا مانده آنجا چکار می کردم. من کجای قصه بودم بچهها آن شب آنچه که می خواستند گرفتند.
یاد همه شهدا بخصوص شهدای لشکر 32 انصار الحسین (ع) و گردان غواصی لشگر به خیر
شادی روح شهدا صلوات