زندگی نامه شهید احمد کوچکی شهید شاخص شهرستان فامنین در سال 1396
احمد کوچکی در نهم آذر ماه سال 1292 هجری شمسی در روستای چپقلو شهرستان فامنین از توابع استان همدان به دنیا آمد. پدرش کربلایی محمد همانند بسیاری از مردم روستا از اوضاع مالی خوبی برخوردار نبود و با کشاورزی و باغداری امرار معاش می کرد و تولد پسری دیگر در خانواده، نوید روزهای پر رونق تری به لحاظ کار و کشاورزی را می داد.
نامش را به احترام پیامبر اکرم (ص)، احمد گذاشتند تا به برکت این نام، زندگی پر خیر و برکت و عاقبتی خیر داشته باشد. از همان کودکی مشغول کار شد و با هیزم کنی، چوپانی، کارگری و کشاورزی به پدر و مادر خود کمک می کرد تا باری از دوش خانواده بردارد.
روح بزرگی داشت و باطن پاک و سرشت مطهرش از همان کودکی هویدا بود. زندگی را طور دیگری می دید و گاه درون بی قرارش را آتشفشانی شعله ور می ساخت. در سن نوجوانی با بیل کشاورزی در برابر افسر انگلیسی ایستاد و از ناموس هم وطن خود دفاع کرد.
برای دفاع از کشور به ارتش پیوست و آنجا نیز ضمن خدمات فراوان به کشور و ملت ایران، جان همشهری همخدمتی خود را که دچار حادثه شده بود نجات داد.
به سن ازدواج که رسید با همان رسم و رسوم زیبای اصیل همدانی به خواستگاری رفت و زندگی مشترک تشکیل داد.
سال ها بعد و در دوران مبارزه مردم ایران با رژیم ستمشاهی از هیچ کاری در راه پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران فروگذار نکرد و ضمن مخالفت با حضور فرزندانش در دوره اجباری نظام وظیفه در ارتش شاهنشاهی، در انتخابات فرمایشی آن دوران نیز شرکت نکرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سر از پا نمی شناخت و با فعالیت های خود در شورای اسلامی، در آبادانی روستا می کوشید و در خدمت محرومان بود.
با آغاز دوران دفاع مقدس و حمله رژیم بعث عراق به مرزهای ایران، شاهد حضور جوانان و نوجوانان در جبهه های نبرد بود و مرغ جانش که برخواسته از طینت پاک، ارادت به خاندان عصمت و طهارت و عمل به واجبات و مستحبات بود، در هوای جبهه ها بی قراری می کرد.
برای امور کاری و خانوادگی خیلی زیاد به قم سفر می کرد و این امر موجب ارتباط قوی مشهدی احمد با فعالان انقلابی این شهر مذهبی شده بود.
با 67 سال سن و محاسن سفید اما دلی قوی و استوار، با سختی زیاد و مجاب کردن فرماندهان در دوره آموزش نظامی در شهر قم شرکت کرد و وقتی به روستا برگشت، آماده رفتن به جبهه شد. مردم با شنیدن خبر حضور مشهدی احمد در دوره آموزش نظامی، همت والای او را زمزمه می کردند و جوانان انگیزه ای برای رفتن به جبهه ها را یافته بودند و این موضوع در روستا پیچیده بود.
بالاخره برای ثبت نام و اعزام به کمیته اعزام نیروی فامنین رفت و با مخالفت فرمانده کمیته روبرو شد. فرمانده گفت: شما می توانید اینجا موثر باشید و به خاطر اینکه سنتان بالاست نمی توانی به جبهه اعزام شوی. این پاسخ برای مشهدی احمد خیلی سخت بود.
با راهنمایی فرمانده کمیته به نزد یکی از علمای وقت همدان رفت و با اجازه ایشان و دریافت معرفی نامه، توانست موافقت برای ثبت نام را بگیرد.
برای مقدمات ثبت نام به قم رفت. در طبقه دوم پایگاه بسیج مستضعفین قم بلوایی برپا بود و اکثراً جوانانی بودند که دوره های آموزشی را گذرانده بودند و می خواستند از آنجا به جبهه اعزام شوند.
مشهدی احمد به همراه دو پسر خود برای اعزام رفته بود و وقتی خبرنگار چینی متوجه او شد، پرسید: هدف شما از رفتن به جبهه چیست و مشهدی احمد جواب داد: هدف من حمایت از اسلام و حمایت از رهبری است و دفاع از کشور و ناموس و مردم است.
خبرنگار گفت: که آیا با دو فرزند خود به جبهه می روی؟ مشهدی احمد جواب داد: پسر بزرگ من زن و بچه دارد و اختیارش با من نیست خودشان باید تصمیم بگیرند ولی به همراه پسرم که 15 سال دارد اعزام خواهم شد.
نیروهای اعزامی در صف ایستاده بودند و شش نفر در صف اول بودند که احمد کوچکی نخستین آن ها بود. لباس های خاکی رنگ و پوتین کهنه ای به پا داشت و ریش سفید و بلند، چهره او را از همیشه نورانی تر نشان می داد.
مشهدی احمد پرچمی سبز رنگ به دست داشت و گفت: "می رویم تا با خون خودمان درخت اسلام را آبیاری کنیم." کوچکی با توجه به تجربه زیاد، رشادت های زیادی در جبهه ها بر جای گذاشت و با دیدبانی در سنگر، مراقب نفوذ دشمن بود.
به خاطر سن و سال بالا، همه بچه ها او را بابا صدا می کردند و احترامش را حفظ می کردند و حرفش حرمت داشت.
پنجم خرداد ماه سال 1360 در منطقه عملیاتی فیاضیه انجام وظیفه می کرد و به عنوان یک نیروی همیشه آماده، گوش به فرمان فرماندهان بود.
از همسنگر هم روستایی خود خواست تا حرف هایش را به عنوان نامه برای فرزندانش بنویسد که البته بوی وصیتنامه و آخرین حرف های یک رزمنده و مجاهد را می داد. از او قول گرفت، وقتی شهید شد پیکرش را خودش به دست فرزندانش برساند و به روستای زادگاهش ببرد و کار انتقال پیکر را به واحد تعاون نسپارد.
پس از پایان حرف هایش، سنگر را ترک کرد تا نکند با اصابت خمپاره به سنگر، هر دو که از یک روستا بودند شهید شوند و قول و قرارشان از بین برود. گویی کاملا در جریان اتفاقات پیش رو بود و خوب می دانست که زمان رفتن و بال گشودن رسیده است.
بابا احمد رفت و صدای انفجار بلند شد و گرد و غبار و آتش همه جا را فرا گرفت. همه رزمنده ها به سمت سنگر مشهدی احمد دویدند و کلاه آهنی بابا را دیدند که خونین و تکه پاره شده و بابای جبهه های نبرد به ملکوت اعلی پیوسته است.
پیکر مطهر بابا احمد، با حضور جوانان و مردم انقلابی ایران اسلامی در گلزار شهدای شهرستان مقدس قم به خاک سپرده شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
ممنون از لطف شما در معرفی این شهید بزرگوار
بنده از بستگان این شهید هستم. محل دفن شهید را به اشتباه فامتین نوشته اید. شهید در قبرستان شیخان شهر مقدس قم دفن هستند.
موفق باشید