حمله شیمیایی، دو رزمنده، یک ماسک و شهید غمخوار حسینی
شبی بود که رزمندگان خود را برای انجام عملیات آماده می کردند. هر یک از آنان با خدای خود خلوت کرده بود. تعدادی دعا می خواندند. بعضی آهسته با خود زمزمه می کردند. هر یک از بچه ها را که می دیدی، با سوز و گداز مشغول راز و نیاز با معبود خود بودند.
بعضی ها انگار شب دامادی خود را جشن می گرفتند. به دست و پایشان حنا می گرفتند، چه حنا بندان پر شور و زیبایی بود.
ناگهان صدای انفجار خمپاره بلند شد. یکی از رزمنده ها که سن و سال ازش گذشته بود در مقابل در نگهبانی فریاد می زد: خمپاره، خمپاره ، شیمیایی زدن.
چفیه ای خیس شده به دهان گرفته بود و نفس نفس می زد و می گفت...شیمیایی، شیمیایی.
بچه ها ماسک های ضد شیمیایی خود را آماده کردند و به صورت زدن. نفس های رزمنده بسیجی به شماره افتاده بود.
و چنان می نمود که گویا واپسین لحظات زندگی اش را سپری می کند.
زیباترین تابلوی هستی بر قلب بزرگ مردی چهره گشود و ترسیم شد. شکوه و عظمت، فداکاری و ایثار، چهره ی زیبای خود را به درخشش در آورد و دلاور مردی به نام علی غمخوار حسینی کاری حسینی کرد.
ماسک خود را بیرون آورد و بر سر آن رزمنده کشید.
آنگاه شهادتینش را زمزمه کرد، رو به کربلا ایستاد و به خدای شهداء پیوست.
منبع:کتاب راویان کوی عشق
برای تماشا یا دانلود کلیپ، بر روی عکس راست کلیک کرده
و گزینه save link as را انتخاب کنید