از پشت میز مدرسه تا 3 سال اسارت
پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۲۱
ما را چه رسد که با این قلمهای شکسته و بیانهای نارسا در وصف اسرا که سلامت خویش را از دست دادهاند، مطلبی بنویسیم یا سخنی بگوییم. زبان و بیان، عاجز از ترسیم مقام بلند پایه عزیزانی است که برای دفاع از اسلام و کشور اسلامی جانبازی کردهاند. اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن، شجاعانه بر سر دشمنان بشریت فریاد کشیدند.
ما را چه رسد که با این قلمهای شکسته و بیانهای نارسا در وصف اسرا که سلامت خویش را از دست دادهاند، مطلبی بنویسیم یا سخنی بگوییم. زبان و بیان، عاجز از ترسیم مقام بلندپایه عزیزانی است که برای اعقلای کلمه حق و دفاع از اسلام و کشور اسلامی جانبازی کردهاند. اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن، شجاعانه بر سر دشمنان بشریت فریاد میکشند.
امام خمینی(ره) میفرماید: نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچوخم روزمره زندگی به فراموشی سپرده شوند.
به توصیه امام راحل و مقام معظم رهبری هیچوقت نباید آنها را فراموش کنیم. به همین بهانه در سالروز ورود آزادگان به استان همدان بر آن شدیم تا مختصری در خصوص این برگ از تقویم تاریخ ایران کهن بنویسیم.
بسیج مردم برای استقبال از آزادگان توسط شهید همدانی
یک روز گرم تابستان دقیقاً 26 مرداد ماه سال 1369چه آنانی که اسیر داشتند و چه آنانی که دلشان برای ایثارگران وطنشان میتپید در صفی منظم در این طرف و آن طرف خیابانهای شهر ایستاده بودند تا نظارهگر چهرههایی باشند که با تحمل شکنجه دشمنان، دین، عزت و افتخار کشورشان را به نامردان روزگار نفروختند.
در محلات وسط خیابان را با گلدانهایی زیبا مزین کرده بودند تا قدوم این دلیرمردان گلباران شود.
بوی اسفند، قربانی و خلاصه اشکهای پیدا و پنهان منتظران همه و همه حاکی از سالهای دوری و فراق داشت.
کودکی منتظر دیدن پدر بود. مادری دوست داشت دردانهاش را با افتخار به آغوش بکشد و همسری هم منتظر یار دیرین خود بود.
به یکباره همهمه ورود آزادگان شهر را فرا گرفت شور و اشتیاق ملت را گرفته بود. اتوبوس به میان جمعیت متلاطم آمد از پنجره اتوبوس چهرههای نحیف و درد کشیده آزادگان پیدا بود که میخواستند گم شدهشان را در میان خیل جمعیت بیابند.
آزادگان با ورود به همدان مورد استقبال باشکوه مردم همدان قرار گرفتند. گمان نمیرفت در آن زمان هیچ شهری همچون همدان چنین استقبال باشکوهی داشته باشد. شهید گرانمایه حاج حسین همدانی، مردم همدان را برای استقبال از آزادگان بسیج کرده بود. شاید همین حرکت و اقدام این چنینیِ این شهید بزرگوار بود که باعث شد در روز تشییع سردار همدانی نیز بار دیگر آن جمعیت بلکه بیشتر برای بدرقه این سردار بزرگ به صحنه بیایند.
و حالا آزادگان این یادگاران جبهههای حق علیه باطل آمدهاند تا پیامآور و راوی خاطرات تلخ و شیرین دوران دفاع مقدس برای ملتی باشند که یادشان نرود که دلیرمردان و شیرزنانی برای این انقلاب جان خود را فدای کشور کردند.
هزار و 39 آزاده یادگار 8 سال دفاع مقدس در همدان
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان گفت: استان همدان هزار و 39 آزاده را از دوران 8 سال دفاع مقدس به یادگار دارد.
ناصر عارف افزود: از نظر تعداد شهدا استان همدان رتبه دوازدهم، در تعداد جانبازان رتبه سیزدهم و در تعداد آزادگان رتبه پانزدهم را در کشور دارد.
وی با اشاره به اینکه ما فقط شجاعتها و رشادتهای آزادگان در دوران اسارت را شنیدهایم، گفت: صبوری، تلاش و مقاومت شکستناپذیر این عزیزان در اردوگاه و دوران اسارت ستودنی است.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان با تأکید بر اینکه نمیتوان درباره آزادگان به راحتی حرف زد، افزود: آزادگان تجربههایی دارند که قابل انتقال نیست.
وی با بیان اینکه جوانترین آزاده در استان همدان حسین ربانی نام دارد، گفت: این آزاده سرافراز در تاریخ اول مهر ماه 52 متولد و در تاریخ 20 شهریور ماه 65 اسیر شد و در تاریخ اول شهریور ماه 69 پس از 47 ماه اسارت به آغوش وطن بازگشت.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان بیشترین مدت اسارت در استان همدان را دوران اسارت علیاکبر عبدالمحمدی عنوان کرد و افزود: آزاده سرافراز عبدالمحمدی در تاریخ ششم مهر ماه 58 به اسارت درآمد و در تاریخ 25 مرداد ماه 69 پس از تحمل 131 ماه اسارت در اردوگاهها به وطن بازگشت.
وی تعداد آزادگان دوران ستمشاهی در استان همدان را نیز 27 آزاده برشمرد و گفت: 11 نفر از عزیزان آزاده در استان همدان به شهادت رسیدهاند.
عارف بیان کرد: همچنین تعداد 64 نفر از آزادگان نیز در استان همدان به دیدار حق شتافتند و مرحوم شدند.
آزادهای که در 16 سالگی اسیر شد
«آزاده رضا هوشیار» یکی از راویان دفاع مقدس است که سالهاست در کربلای ایران به روایتگری مشغول است. او که خود از غواصان عملیات کربلای 4 و از اسرای مفقودالاثر اردوگاه ۱۱ تکریت است در حسرت شهادت، به اسارت درآمد، روزهای سختی را در اردوگاهالرشید گذراند و پس از آن به اردوگاه تکریت۱۱ منتقل شد. در روزهای اسارت در تکریت ۱۱ بود که مطلع شد مراسم شهادت او در شهرستان لالجین برگزار شده و اینگونه او «شهید مفقودالاثر» نامیده شد.
و اما متن زیر را آزاده سرافراز رضا هوشیار بیان کرده است که در زیر میخوانید:
نوجوانی 16 ساله بودم. بیشتر وقتم به خواندن و نوشتن مطالب درسی میگذشت. جنگ شده بود. عدهای ناجوانمردانه مساحت سرزمینم را مورد تجاوز قرار داده بودند و شهرهایش را مورد آسیب قرار داده بودند. ایمانم را به کار بستم و چون ادب پهلوانی آموخته بودم، لباس رزم به تن کردم و با سلاح ایمان به مقابلهشان ایستادم. با آنکه کوچک بودم، اما برای گوش جان سپردن به امر رهبرم، جنگیدم تا آنکه ناجوانمردان مرا به بند کشیدند، اما این ابتدای راه بود.
داستان رفتن من به جبهه، طولانی است. در آن زمان بچه مدرسهای بودم و به همین خاطر پدر و مادرم، دلیلی برای حضورم در جبهه نمیدیدند و به شدت مخالف این قضیه بودند. در کنار مدرسه، به عضویت بسیج درآمدم و در برنامههای مختلفی شرکت میکردم. اما بابا و مامان، مخالف حضورم در مأموریتهای شبانه بسیج هم بودند، چون آن مأموریتها را مقدمهای برای حضور در جبهه میدانستند.
در همدان و در زمان جنگ، یک میدان اصلی بود که همیشه در کنارش یک چادر تبلیغاتی اعزام به جبهه برپا بود. هر روز از کنار این میدان که میگذشتم، داغ جا ماندن در دلم تازه میشد.
با وجود مخالفت خانواده بدون اطلاع آنها، با هر ترفند و خلاصه به قولی دروغ مصلحتی هم که شده لباس سربازی را بر تن کردم.
اعزام بدون خداحافظی!
به محل اعزام رسیدم. مینیبوس آماده حرکت بود. نیروهای داوطلب سوار مینیبوس میشدند. از ترس اینکه اهل محل و آشنایان مرا ببینند و کارم بیخ پیدا کند، با احتیاط و با ترس و لرز سوار مینیبوس شدم. مانند بقیه روی صندلی ننشستم. به انتهای مینیبوس رفتم و روی زمین دراز کشیدم و تظاهر به خوابیدن کردم. تا رسیدن به شهرستان بهار، خود را به خواب زدم.
اتوبوسها در شهر به حرکت درآمدند و مردم هم، برای مراسم بدرقه فرزندانشان، گوشه و کنار خیابانها و میدانها ایستاده بودند و دست تکان میدادند و وداع میکردند. من هم در دلم، با بابا و مامان خداحافظی کردم.
مقصد، پادگان شهید مدنی شهرستان شوشتر بود. از همدان تا شوشتر، تقریباً 10 ساعت فاصله بود. تا پیش از آن، من با اتوبوس مسافت طولانی سفر نکرده بودم و به همین خاطر خیلی خسته شده بودم و خوابم میآمد. خدا رحمت کند شهید عبدالرحیم راه پی را؛ از همان ابتدای راه، سرم را روی شانهاش گذاشتم و خوابیدم. وقتی به شوشتر رسیدیم از خواب بیدار شدم. بنده خدا هیچ حرفی نزد و بزرگوارانه مرا تحمل کرد.
پس از گذراندن دوره آموزشی، در صف رزمندگان گردان غواصی ۱۵۵ حضرت علی اصغر(ع) لشگر ۳۲ انصارالحسین (ع) درآمدم.
سوم دی ماه همان سال بود که عملیات آبی- خاکی «کربلای چهار» آغاز شد و من به همراه غواصان ایرانی وارد آبهای اروند شدیم و به سمت خط دشمن حرکت کردیم. با توجه به هوشیاری کامل دشمن، غواصان ایرانی تا پای جان مقاومت کردند و در شرایطی که بسیاری از آنان به شهادت رسیدند، من به همراه 5 نفر دیگر که در محاصره بودند، ناگزیر به اسارت دشمن درآمدیم.
روزهای اسارت با ایمان و توکل به خدا و توسل بر ائمه(ع) پشت سر گذشت و در پنجمین روز شهریورماه سال ۶۹ و در حالی که خانواده منتظر دیدارم نبودند، به ایران بازگشتم.
امام خمینی(ره) میفرماید: نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچوخم روزمره زندگی به فراموشی سپرده شوند.
به توصیه امام راحل و مقام معظم رهبری هیچوقت نباید آنها را فراموش کنیم. به همین بهانه در سالروز ورود آزادگان به استان همدان بر آن شدیم تا مختصری در خصوص این برگ از تقویم تاریخ ایران کهن بنویسیم.
بسیج مردم برای استقبال از آزادگان توسط شهید همدانی
یک روز گرم تابستان دقیقاً 26 مرداد ماه سال 1369چه آنانی که اسیر داشتند و چه آنانی که دلشان برای ایثارگران وطنشان میتپید در صفی منظم در این طرف و آن طرف خیابانهای شهر ایستاده بودند تا نظارهگر چهرههایی باشند که با تحمل شکنجه دشمنان، دین، عزت و افتخار کشورشان را به نامردان روزگار نفروختند.
در محلات وسط خیابان را با گلدانهایی زیبا مزین کرده بودند تا قدوم این دلیرمردان گلباران شود.
بوی اسفند، قربانی و خلاصه اشکهای پیدا و پنهان منتظران همه و همه حاکی از سالهای دوری و فراق داشت.
کودکی منتظر دیدن پدر بود. مادری دوست داشت دردانهاش را با افتخار به آغوش بکشد و همسری هم منتظر یار دیرین خود بود.
به یکباره همهمه ورود آزادگان شهر را فرا گرفت شور و اشتیاق ملت را گرفته بود. اتوبوس به میان جمعیت متلاطم آمد از پنجره اتوبوس چهرههای نحیف و درد کشیده آزادگان پیدا بود که میخواستند گم شدهشان را در میان خیل جمعیت بیابند.
آزادگان با ورود به همدان مورد استقبال باشکوه مردم همدان قرار گرفتند. گمان نمیرفت در آن زمان هیچ شهری همچون همدان چنین استقبال باشکوهی داشته باشد. شهید گرانمایه حاج حسین همدانی، مردم همدان را برای استقبال از آزادگان بسیج کرده بود. شاید همین حرکت و اقدام این چنینیِ این شهید بزرگوار بود که باعث شد در روز تشییع سردار همدانی نیز بار دیگر آن جمعیت بلکه بیشتر برای بدرقه این سردار بزرگ به صحنه بیایند.
و حالا آزادگان این یادگاران جبهههای حق علیه باطل آمدهاند تا پیامآور و راوی خاطرات تلخ و شیرین دوران دفاع مقدس برای ملتی باشند که یادشان نرود که دلیرمردان و شیرزنانی برای این انقلاب جان خود را فدای کشور کردند.
هزار و 39 آزاده یادگار 8 سال دفاع مقدس در همدان
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان گفت: استان همدان هزار و 39 آزاده را از دوران 8 سال دفاع مقدس به یادگار دارد.
ناصر عارف افزود: از نظر تعداد شهدا استان همدان رتبه دوازدهم، در تعداد جانبازان رتبه سیزدهم و در تعداد آزادگان رتبه پانزدهم را در کشور دارد.
وی با اشاره به اینکه ما فقط شجاعتها و رشادتهای آزادگان در دوران اسارت را شنیدهایم، گفت: صبوری، تلاش و مقاومت شکستناپذیر این عزیزان در اردوگاه و دوران اسارت ستودنی است.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان با تأکید بر اینکه نمیتوان درباره آزادگان به راحتی حرف زد، افزود: آزادگان تجربههایی دارند که قابل انتقال نیست.
وی با بیان اینکه جوانترین آزاده در استان همدان حسین ربانی نام دارد، گفت: این آزاده سرافراز در تاریخ اول مهر ماه 52 متولد و در تاریخ 20 شهریور ماه 65 اسیر شد و در تاریخ اول شهریور ماه 69 پس از 47 ماه اسارت به آغوش وطن بازگشت.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان بیشترین مدت اسارت در استان همدان را دوران اسارت علیاکبر عبدالمحمدی عنوان کرد و افزود: آزاده سرافراز عبدالمحمدی در تاریخ ششم مهر ماه 58 به اسارت درآمد و در تاریخ 25 مرداد ماه 69 پس از تحمل 131 ماه اسارت در اردوگاهها به وطن بازگشت.
وی تعداد آزادگان دوران ستمشاهی در استان همدان را نیز 27 آزاده برشمرد و گفت: 11 نفر از عزیزان آزاده در استان همدان به شهادت رسیدهاند.
عارف بیان کرد: همچنین تعداد 64 نفر از آزادگان نیز در استان همدان به دیدار حق شتافتند و مرحوم شدند.
آزادهای که در 16 سالگی اسیر شد
«آزاده رضا هوشیار» یکی از راویان دفاع مقدس است که سالهاست در کربلای ایران به روایتگری مشغول است. او که خود از غواصان عملیات کربلای 4 و از اسرای مفقودالاثر اردوگاه ۱۱ تکریت است در حسرت شهادت، به اسارت درآمد، روزهای سختی را در اردوگاهالرشید گذراند و پس از آن به اردوگاه تکریت۱۱ منتقل شد. در روزهای اسارت در تکریت ۱۱ بود که مطلع شد مراسم شهادت او در شهرستان لالجین برگزار شده و اینگونه او «شهید مفقودالاثر» نامیده شد.
و اما متن زیر را آزاده سرافراز رضا هوشیار بیان کرده است که در زیر میخوانید:
نوجوانی 16 ساله بودم. بیشتر وقتم به خواندن و نوشتن مطالب درسی میگذشت. جنگ شده بود. عدهای ناجوانمردانه مساحت سرزمینم را مورد تجاوز قرار داده بودند و شهرهایش را مورد آسیب قرار داده بودند. ایمانم را به کار بستم و چون ادب پهلوانی آموخته بودم، لباس رزم به تن کردم و با سلاح ایمان به مقابلهشان ایستادم. با آنکه کوچک بودم، اما برای گوش جان سپردن به امر رهبرم، جنگیدم تا آنکه ناجوانمردان مرا به بند کشیدند، اما این ابتدای راه بود.
داستان رفتن من به جبهه، طولانی است. در آن زمان بچه مدرسهای بودم و به همین خاطر پدر و مادرم، دلیلی برای حضورم در جبهه نمیدیدند و به شدت مخالف این قضیه بودند. در کنار مدرسه، به عضویت بسیج درآمدم و در برنامههای مختلفی شرکت میکردم. اما بابا و مامان، مخالف حضورم در مأموریتهای شبانه بسیج هم بودند، چون آن مأموریتها را مقدمهای برای حضور در جبهه میدانستند.
در همدان و در زمان جنگ، یک میدان اصلی بود که همیشه در کنارش یک چادر تبلیغاتی اعزام به جبهه برپا بود. هر روز از کنار این میدان که میگذشتم، داغ جا ماندن در دلم تازه میشد.
با وجود مخالفت خانواده بدون اطلاع آنها، با هر ترفند و خلاصه به قولی دروغ مصلحتی هم که شده لباس سربازی را بر تن کردم.
اعزام بدون خداحافظی!
به محل اعزام رسیدم. مینیبوس آماده حرکت بود. نیروهای داوطلب سوار مینیبوس میشدند. از ترس اینکه اهل محل و آشنایان مرا ببینند و کارم بیخ پیدا کند، با احتیاط و با ترس و لرز سوار مینیبوس شدم. مانند بقیه روی صندلی ننشستم. به انتهای مینیبوس رفتم و روی زمین دراز کشیدم و تظاهر به خوابیدن کردم. تا رسیدن به شهرستان بهار، خود را به خواب زدم.
اتوبوسها در شهر به حرکت درآمدند و مردم هم، برای مراسم بدرقه فرزندانشان، گوشه و کنار خیابانها و میدانها ایستاده بودند و دست تکان میدادند و وداع میکردند. من هم در دلم، با بابا و مامان خداحافظی کردم.
مقصد، پادگان شهید مدنی شهرستان شوشتر بود. از همدان تا شوشتر، تقریباً 10 ساعت فاصله بود. تا پیش از آن، من با اتوبوس مسافت طولانی سفر نکرده بودم و به همین خاطر خیلی خسته شده بودم و خوابم میآمد. خدا رحمت کند شهید عبدالرحیم راه پی را؛ از همان ابتدای راه، سرم را روی شانهاش گذاشتم و خوابیدم. وقتی به شوشتر رسیدیم از خواب بیدار شدم. بنده خدا هیچ حرفی نزد و بزرگوارانه مرا تحمل کرد.
پس از گذراندن دوره آموزشی، در صف رزمندگان گردان غواصی ۱۵۵ حضرت علی اصغر(ع) لشگر ۳۲ انصارالحسین (ع) درآمدم.
سوم دی ماه همان سال بود که عملیات آبی- خاکی «کربلای چهار» آغاز شد و من به همراه غواصان ایرانی وارد آبهای اروند شدیم و به سمت خط دشمن حرکت کردیم. با توجه به هوشیاری کامل دشمن، غواصان ایرانی تا پای جان مقاومت کردند و در شرایطی که بسیاری از آنان به شهادت رسیدند، من به همراه 5 نفر دیگر که در محاصره بودند، ناگزیر به اسارت دشمن درآمدیم.
روزهای اسارت با ایمان و توکل به خدا و توسل بر ائمه(ع) پشت سر گذشت و در پنجمین روز شهریورماه سال ۶۹ و در حالی که خانواده منتظر دیدارم نبودند، به ایران بازگشتم.
منبع: روزنامه همدان پیام / سمانه جهانگیری
نظر شما