
شهید محمد کهنه پوشی را بیشتر بشناسیم
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ مستضعفان وارثان زمین هستند و این نویدی است که خداوند منان در کلام آسمانی خود به مسلمین و مستضعفین داده است در سال ۱۳۳۳ در خانوادهای مستضعف از سادات، کودکی چشم به عالم هستی گشود که محمدش نام نهادند، محمد چشمانش در زیر سقفی به دنیا باز شد که آثار فقر و استضعاف سراسر آن را فرا گرفته بود آری سید عبدالله، فرزندش محمد را در گهواره، ایمان به خدا آموزش داد و او را، چون کوهی استوار بار آورد تا در مقابل سختی و مشکلات هرگز قد خم نکند و مردانه به مقابله با هرچه نابسامانیاش نام نهادهاند بپردازد، سختیهای زندگی از محمد، انسانی ساخته بود با ارادهای پولادین که پیوسته با رنجها و محنتها درگیر بود.
فقر خانواده مانع از تحصیل محمد شد، او آن هنگام که قدرت کار کردن را در وجود خود احساس کرد، آستین همت بالا زد و در کنار خانواده به تلاش برای معاش پرداخت، اما از آنجا که او پرورده دامان پدر و مادری مؤمن بود، درس دیانت را هم از آنان آموخت و پرداختن به پرورش دینی را وجهه همت خود کرد و در ایام جوانی صفا و صداقت و تقوا سراسر وجودش را لبریز کرد.
هنگام مبارزات مردم برای پیروزی انقلاب اسلامی او هم مانند سایر هموطنان خود به جرگه مبارزان پیوست و هرچه در توان داشت، در راه دفاع از اسلام و قرآن به عرصه ظهور رساند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با ورود به سپاه پاسداران به عهد و پیمانی که با رهبر خود خمینی کبیر بسته بود، وفا کرد و سلاح دفاع از حرمت و عزت دینی بر دوش گرفت تا عمل به وظیفه را سرلوحه زندگی خود قرار دهد و با تلاش در راه نشر ارزشهای انقلاب اسلامی ادای دین کند و چه زیبا این مأموریت را به انجام رساند و در روز ۲۳ تیرماه آنچنان مردانه جنگید که امروز این شهید عزیز را در این دیار همه با فداکاریها و حماسه آفرینی اش میشناسند. محمد و یاران همفکر و همدل او، خونشان را نثار کردند، اما داغ تسلیم شدن در مقابل کافران را برای همیشه بر دل آنان نهادند.
او کوه صبر بود
در روستای عصرآباد ساکن بودیم، وقتی که محمد ۱۷ ساله بود به روستای «بیله» نقل مکان کردیم، در آنجا پدرم به رحمت حق پیوست، مسئولیت او بیشتر شد؛ با تمام توان کار میکرد تا هزینه زندگی خانواده را تأمین کند.
بعد از حدود ۲ سال مادرم به آسم مبتلا شد، محمد با تلاش فراوان او را به شهرهای مختلف برد تا بلکه معالجه شود، به گونهای که هرچه داشت هزینه کرد تا اینکه پزشکان توصیه کردند، که مریض باید تحت نظر پزشک باشد و محیط روستا جای مناسبی برای درمان مادرم نبود، اما زندگی در شهر هم هزینههای گزاف داشت و برای ما بسیار سخت بود، اما ایشان نپذیرفتند و گفتند: زندگی مادرم برای من بسیار مهم است و به هر طریقی شده باید ایشان را به جایی ببرم که آرامش و آسایش بیشتری داشته باشند.
بالاخره ما را به مریوان آوردند، تأمین هزینههای زندگی از طرفی و مخارج درمان مادرم از طرف دیگر، ما را دچار تنگنا کرده بود، در این زمان محمد، صاحب فرزندی شد از آنجا که خداوند اراده کرد، باید محمد در معرض آزمایش قرار گیرد این نوزاد هم از روز اول تولد مریض بود، آنگاه هزینهها و مخارج دکتر بردن ایشان هم به مشکلات اضافه شد. محمد هیچ وقت ناشکری نکرد، بلکه همیشه ما را نصیحت میکرد و میگفت: این اراده و خواست خداوند است، نباید به گونهای عمل کنیم که خداوند از ما برنجد، ما باید صابر و شاکر باشیم.»
اهمیت خاصی برای علم قایل بود
محمد که برای رفع نیازهای مردم بیله به آن روستا رفته بود. از روز اول ورود به آن روستا، جهت رفع مشکلات موجود برنامهریزی کرد و با تمام توان و بدون هیچگونه چشمداشتی کار میکرد.
ابتدا مشکل آب روستا را حل کرد. بلافاصله پس از آن نسبت به تعمیر مسجد اقدام کرد. روستای بیله مدرسه نداشت و این دغدغه بزرگی برای سید بود، با اینکه خودش درس ناخوانده بود، اعتقاد داشت تنها راه رهایی مردم از استثمار و استعمار تحصیل است. برای آوردن معلم با مردم به مشورت پرداخت، همه مردم معتقد بودند، چون روستا مدرسه ندارد، امکان اعزام معلم به آن جا وجود ندارد، اما او ساکت ننشست، به کرات به آموزش و پرورش مریوان مراجعه کرد تا اینکه مسئولین آنجا را مجاب نمود که معلم به روستای بیله بفرستند.
مسئولین وقت، شرط اعزام معلم را تأمین مکان مناسب قرار دادند، محمد بیدرنگ برگشت یک مکان مناسب را به عنوان مدرسه تعمیر و آماده کرد و یکی از اطاقهای منزل مسکونی خود را هم در اختیار معلم گذاشت و این گونه توانست مشکل چندین ساله روستا را حل کند.
علاقه فراوان به مسجد داشت
در روستای عصرآباد که بودیم، مرتب به مسجد میرفت و جزو کسانی بود که هیچ وقت از نماز جماعت غافل نبود، بسیار به وضع مسجد توجه میکرد و هرگاه نیازی احساس میشد، خود شخصاً به آن میپرداخت.
به روستای بیله که رفتیم، این روستا امام جماعت نداشت، سید از این بابت خیلی نگران بود و مدام میگفت: وجود مسجد، بدون روحانی هیچ ارزشی ندارد، این روحانی مسجد است که آن را به کانون گرمی برای نمازگزاران تبدیل میکند، با این اندیشه، به دنبال آوردن یک امام جماعت به روستاهای اطراف رفت و با کوشش فراوان توانست ماموستا شیخ رئوف را راضی کند و او را به روستای بیله بیاورد.
وقتی روحانی آمد و متوجه شد که مسجد، فاقد منزل مسکونی برای روحانی است، تصمیم گرفت برگردد، اما محمد مانع شد و گفت اگر اجازه بدهید، ظرف چند روز خانهای برای شما خواهیم ساخت، خودش دست به کار شد و مردم هم کمک کردند، با عنایت خداوند توانست در مدت کمی یک ساختمان برای ماموستا احداث کند و با این کار موجبات دلگرمی روحانی و رونق مسجد را فراهم کرد.
خادم مردم بود
روستای بیله که ما تازه به آن نقل مکان کرده بودیم، آب آشامیدنی نداشت، زنان روستا مجبور بودند، برای تأمین آب، مسافتی طولانی طی کنند تا آب بیاورند، با اینکه مدت کمی بود ما به آنجا رفته بودیم، وقتی سید این وضع را دید، ناراحت شد و گفت: این واقعاً کار سختی است اخلاق هم به انسان اجازه نمیدهد زنان را وقت و بیوقت، برای آوردن آب به آن مکان دور بفرستد، خودش دست به کار شد و تصمیم گرفت، همان چشمه را به داخل روستا انتقال دهد، زحمتها و مرارتهای فراوانی کشید و عاقبت با پشتکاری که داشت توانست با حفر یک کانال نسبتاً طولانی آن چشمه را به داخل روستا منتقل کند، این چشمه هنوز باقی است و از یادگارهای اوست، سالهاست مردم آب گوارای آن را مینوشند و به روان پاک سید محمد درود میفرستند.