فرمانده واحد اطلاعات وعملیات لشکر 17علی ابن ابی طالب (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
سر به آسمان بلند کرد و گفت :خدایا ،قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به اتمام ؛ولی ما هنوز زنده مانده ایم !خدایا !بدنم دیگر جای تر کش خوردن ندارد و از طرفی روی برگشت به شهر خود را ندارم .من چگونه به شهرم بر گردم و چگونه به چشمان پدران ، مادران ، همسران و فرزندان شهید نگاه کنم .خدایا ماندن پس از جنگ را بر من حرام گردان !!
این سخنان را از زبان معلمی بی نام و نشان ،گمنام و بسیجی مخلصی بود که پس از سالها حضور در جبهه به آرزویش نرسیده بود .
«محمود اخلاقی» در سال 1335 در شهر «سمنان» و در خانواده مذهبی که سرشار از معنویت و عشق به ائمه اطهار علیهم السلام بود ،متولد شد .در کار کشاورزی به پدر و در کارهای منزل به مادر کمک می کرد .
بعد از اخذ دیپلم توانست در رشته طراحی ،در دانشگاه سمنان به مدرک فوق دیپلم دست یابد و با لطافت روحی خود در روستای« چاشم» به شغل معلمی مشغول شود .
قبل از طلوع جاودانه خورشیدآزادی ،یعنی از سال 1352 ه ش فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد .در سال 1356 فعالیتهای او در دانشگاه دو چندان شد. برای اینکه از هجوم نیروهای ساواک در امان بماند گاه از پشت بام وارد منزل می شد و شبها در باغ پدری اش به سر می برد .بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ،ضد انقلاب کردستان را پناهگاه خود کرده بود تا از آن نقطه انقلاب را تهدید کند.
« محمود »مشتاقانه به آن دیار شتافت تا در وادی عشق ،غرور آفرین باشد .او یک بسیجی بی نشان و گمنام بود .شجاعت ،تقوا و نظم زیبنده قامت دلاورش و نور اخلاص تجلی چهره با وقار و سر شار از طماونینه اش بود .مرد خدا بود و مهربانی در نگاهش موج می زد .زندگی ساده اش چشمگیر و قابل توجه بود .در سال 1359 همراه زندگی خود را یافت و به سنت رسول الله (ص)ارج نهاد و از این ازدواج دو پسر ویک دختر به یادگار مانده است .
در نگاهش عشق و ارادت به امام موج می زد .در وصیت نامه اش از دوستان و آشنایان خواسته است تا فرمان امام (ره) را از دل و جان ارج نهند و گوش به فرمان او باشند .
سال 1366 به جمع دلاور مردان سپاه پیوست .ارتفاعات قلاویزان و مقر دهکده چنگول در مهران ،به این فرمانده دلاور گردان موسی بن جعفر افتخار می کرد و از نزدیک شاهد رشادت های او بود .
به جهت مدیریت و لیاقت ،از فر ماندهی گردان تا فرماندهی تیپ را پشت سر گذاشت .او ازبرجسته ترین فرماندهان منطقه شلمچه بود و به عنوان یک الگو ،در دل رزمندگان لشگر 17 علی بن ابیطالب (علیه السلام )جا گرفته بود .
تعدادی از دانش آموزان حاج محمود در گردان او بودند .این فرمانده دلاور علاوه بر امور فرماندهی در خط برای آنان کلاس درسی تشکیل داده بود .
این عزیزان به وجود فرمانده و دبیر ریاضی خود افتخار می کردند و خاطرات سبز حاج محمود برایشان به یادگار مانده است .کار کشتگی و استعداد او در امور نظامی سر آمد بود .او به پیکر های جا مانده شهیدان در معر که جنگ اهمیت زیادی می داد و تا حد ممکن برای انتقال آنان به پشت خط تلاش می کرد .در عملیات کربلای 1 وقتی یکی از چشمهایش را خالصانه تقدیم در گاه دوست کرد ؛ذکر «یا مهدی »بر لبانش جاری بود . هنوز بانگ «یا مهدی »گفتنش در گوش همرزمانش طنین انداز است و تداعی کننده آن لحظه های لبریز از عشق و ایثار .
در عملیات بدر به راحتی با زخم گلوله در ناحیه پا کنار آمد اما حاضر به ترک منطقه نشد.در عملیات بستان نیز شاهد زخمی بود که عاشقانه به جان خرید و کربلای 5 از پیکر سوخته و ورم کرده حاجی خبر داد .او وقتی چهره غمگین اطرا فیان را می بیند می گوید :مرگ در راه خدا افتخار است ! اینها گواهی است بر ایثار و فداکاری او .از این که در جنگ شهید نشده بود بسیار غمگین بود تا این که خدا سوز ناله های عاشقانه اش را پسندید و فرصتی دیگر پیش آورد تا او نیز آسمانی شود .
تاریخ 3/5/1367 بود که منافقین کور دل از غرب کشور وارد مرزهای اسلامی شده ، ناجوانمردانه به جنگ با ملت ایران پرداختند .در تاریخ 7/5/1367 خدا!حاج محمود را فرا خواند تا او نیز در جوار فرشتگان زمینی در لامکان ماوی گزیند ومزد سالها تلاش و مجاهدتش را بگیرد .
اواز در گیری های اولیه در کردستان که از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 شروع شد تا پذیرش قطعنامه 598 و بر قراری آتش بس بین ایران و عراق در سال 1367 به صورت مستمر در جبهه های جنوب و غرب کشورحضور داشت .از سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و به عنوان معاون و بعد فرمانده گروهان در کامیاران ،تکاب ،گیلانغرب و جای جای خاک مقدس ایران بزرگ حماسه های زیادی آفرید .
در سال 1364 به فرماندهی محور سوم لشگر 17 علی ابن ابی طالب (ع)منصوب شد و در سال 1367 قائم مقام فرماندهی این لشکر شد .
او در طول حضورش در جبهه های جنگ ،چندین بار مجروح شد که این مجروحیت ها 55/0 از توان جسمی او را گرفت .
شهید اخلاقی با شرکت در عملیات آزاد سازی بستان ،بدر ،کربلای 5و...عملا درس شجاعت و آزادگی را به دانش آموزانش آموخت.
یکی از همرزمان شهید اخلاقی در مورد خوابی که او قبل از شهادتش دیده بود ،چنین نقل می کند: نشسته بودیم که حاج محمود گفت :خواب عجیبی دیدم .خواب دیدم منافقین حمله کرده بودند ،دارشتند ما را محاصره می کردند ،تعداد رزمنده های ما هم خیلی کم بود .چند نفری بسیج شده بودیم که نیرو جمع کنیم .نیرو های دشمن آنقدر نزدیک شده بودند که سینه ام به سینه شان می خورد .این آخرین اعزام من است. ،من این دفعه شهید
می شوم .به او گفتیم :حاجی از این حرفها نزن ،نیروها به فرمانده با تجربه ای مثل شما نیاز دارند .آرام و مطمئن گفت :نه این خواب صد در صد تعبیر می شود .
یکی دیگر از همرزمان و همراهان او در عملیات مرصاد شرح شهادت او را چنین نقل می کند: نماز را خواندیم و راه افتادیم .حاج «محمود »وبرادران، خالصی ، ملاح و قنبری جلو نشسته بودند ،من وبرادران سیادت و سلامی هم عقب نشسته بودیم. عملیات مرصاد تمام شده بود و ما برای باز دید از منطقه رفته بودیم .داشتیم خرابی هایی را که منافقین به بار آورده بودند ،تماشا می کردیم .
هنوز از شهر خیلی دور نشده بودیم گرم صحبت بودیم که یک دفعه صدای انفجارشدیدی بلند شد .یک گلوله آرپی جی خورده بود جلو تویوتا .ماشین با تکانهای شدید جلو می رفت و چرخهای جلو افتاد داخل یک گودال .
در همان لحظه اول خالصی ، مداح و قنبری شهید شدند .حاجی خودش را از در سمت راننده بیرون کشید .با اینکه به شدت از او خون می رفت ،می خواست منافقین را که موشک زده بودند پیدا کند .هنوز چند قدمی از ماشین دور نشده بود که صدای تیر بار منافقین بلند شد .وقتی با لای سرش رسیدم هنوز زنده بود ولی قبل از آنکه اورژانس برسد به آرزوی دیرینه خود رسید .
به این ترتیب «محمود اخلاقی» در چهارم مرداد ماه سال 1367 به شهادت رسید .
صفورابیگم قاشقیان مادر گرانقدر شهید «رضا عطاری»، طی مصاحبهای، شفای فرزندش را با عنایت امام رضا(ع) روایت میکند، از شما دعوت میکنیم نظارهگر قسمتی از فیلم این مصاحبه باشید.
همزمان با فرا رسیدن ولادت امام رضا (ع) و دهه کرامت، پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد گلستان ویژهنامه شهید متولد روز ولادت امام رضا (ع) «علیرضا چروی» را منتشر کرد.
زینب غریب زاده فرزند جانباز هفتاد درصد نجم الدین غریب زاده، ضمن تبریک فرارسیدن دهه کرامت گفت: امروز وظیفه سنگینی به دوش ما نهاده شده است و باید از آرمانهای انقلاب و مسیر پرافتخاری که شهدا و جانبازان که...
جانباز «سعید زینال پور» در بیان خاطرات خود میگوید: «هفت نفر بودیم که برای شناسایی منطقه فکه در دهلران رفته بودیم پایم روی مین رفت، بلند شدم که فرار کنم نتوانستم، مرا بر روی وانت گذاشتند و فقط انگشتان...
جانباز ۵۰ درصد «نواب ترابزاده» درباره نحوه اعزامش به جبهه و مجروح شدنش چنین روایت میکند: سال ۱۳۶۰ برای آموزشی به ۰۵ کرمان اعزام شدم و بعد از آنجا من را به منطقه جنگی اعزام کردند. آن زمان کمک آرپیجی...
مادر گرانقدر شهید «علی شالی»، در مصاحبهای، خاطرهای از فرزندش که جبهه رفتن را به دانشگاه رفتن ترجیح داد، روایت میکند، شما را به تماشای قسمتی از این فیلم مصاحبه دعوت میکنیم.
اردیبهشت ۱۳۶۵، فکه شاهد غروب خورشیدی دیگر بود؛ خورشیدی که نه در افق، که در خونهای گرمی غرق شد که عهد بسته بودند تا کربلا را از چنگال صدامیان نجات دهند. شهید علیاصغر ابراهیمی، سرباز گمنام تیپ سیدالشهدا(ع)،...
پدر و مادر معلم بودند، پسرشان هم معلم شد اما تقدیر نوشته بود که بهنام بختیاری معلم جوان کرجی، آخرین درس زندگیاش را نه در کلاس درس که در سنگر اسلحهخانه دهلران بدهد. مادرش با چشمانی پر از اشک و دلی پر...
خمیس ربانی جانباز ۲۵ درصد دفاع مقدس بسیجی دانش آموز که در لبیک به فرمان رهبر کبیر انقلاب راهی جبهه شده بود، از عنایات الهی و امدادهای غیبی در جبهه میگوید: یک روز برای شکار به نزدیک صخرهای میرفتم همزمان...
مادر شهید معلم «سید حسین غلامی» میگوید: به معلمی که آن را شغل انبیاء میدانست بسیار علاقمند و در کارش بسیار مصمم بود. با توجه به اینکه جبهه را دانشگاه ایثار، فداکاری و انسان سازی میدانست، سه بار به جبهه...
«معصومه مهراد» فرزند جانباز ۳۵ درصد نقل میکند: پدرم جانباز بود، رنج کشید، صبوری کرد، جنگید و در سکوت رفت. ایثارگریها، رشادتها، جانفشانیهای پدرم در جنگ تحمیلی، بهعنوان اسطورهی صبر، استقامت، ایثار،...
«مرضیه ادیبان» فرزند شهید «داوود ادیبان» نقل میکند: همه همرزمان پدرم از خطرات عملیات فتح المبین واقف بودند و میدانستند که هر کس در این عملیات شرکت کند زنده برنخواهد گشت اما پدر موافقت نکرده و گفت: الان...
خانم مرادخانی همسر شهید «یداله منصوری» در مورد خصوصیات اخلاقی همسرش گفت: یداله پسرعمه من بود. از مهربانی و فداکاری هایش هر چه بگویم کم گفتهام، وی واقعاً سمبل ایثار و اخلاص بود. زمانی که از من خواستگاری...
مادر شهید معلم در روایت از فرزند شهیدش بیان میکند که داوود میگفت: «"مامان! حقوقش کم باشه، مهم نیست... این کار ثوابش بیشتره!" این را گفت و راهی مدرسههای محروم اشتهارد شد؛ معلمی که به جای پول،...
محمدشفیع عزیزی، مردی با دستهای زخمخورده از کارگری و قلبی مالامال از عشق به وطن، در خانه محقرش در گوهردشت کرج، روایت زندگی پر فراز و نشیب خود را بازگو میکند. او که چهار پسر رزمنده تربیت کرد، امروز با...
مرضیه رضایی گفت: ما به عنوان دختران شهدا، نه تنها وارثان حجب و حیای فاطمی هستیم بلکه علمداران پیام خون پدران شهیدمان در جامعه نیز هستیم و باید همه جا از آرمانها و پیام خون شهدایمان دفاع کنیم.
در فاصله چند روز مانده به سالروز شهادت آیتالله سید ابراهیم رئیسی کتاب «رئیسی عزیز؛ الگوی مدیریت تقوامحور» در انتشارات حکمت و بیان چاپ و روانه بازار شد.
کتاب «گوشواره فیروزهای» که روایت زندگی«زهرا کته» یکی از شهدای حج خونین سال۱۳۶۶ در عربستان است و توسط صدیقه رضوانی نیا به رشته تحریر در آمده است منتشر و با حضور مسئولان رونمایی شد.
در قسمتی از کتاب «جان و دلی» که حاوی خاطراتی از زمانه شهید مدافع حرم «سیدمحمدحسین میردوستی» است، میخوانید: «عکست را به سینه پُر از دل تنگیام میچسبانم جانِ من. چهل روز است که دیگر نیستی، نیستی و نیستی، همه میگفتند خاک سرد است. خاک سرد است، به مرور...
کتاب «عروج از شاخۀ زیتون» روایتهایی درباره زندگی احمد متوسلیان از کودکی تا اسارت، به قلم «جواد کلاته عربی» نگارش شده و توسط نشر ۲۷ بعثت به چاپ رسیده است.
سید مرتضی آوینی و آثارش را همۀ کسانی که به انقلاب اسلامی و اندیشه در خصوص آن علاقمند هستند میشناسند. کمتر کسی است که حداقل یکی از نوشتههای او را نخوانده و صدای دلنشینش را به هنگام «روایت فتح» نشنیده باشد.