نوید شاهد - زنگ در حیاط به صدا در آمد و پسرم عبدالعلی رفت و بعد از چند لحظه با صدای بلند گفت: " حاج خانم مهمان داریم، رهبر آمده..."
به گزارش نوید شاهد سیستان و بلوچستان، خورشید مسافری مادر شهیدان ژیانی درگفت و گو با خبرنگار نوید شاهد اظهار داشت:
در سال 1310 در یکی از روستا های زابل به دنیا آمدم. در سن هجده سالگی با یکی از شیرمردان روستا به نام شیرعلی ژیانی که کشاورز هم بود، ازدواج کردم که حاصل ازدواج ما هفت فرزند پسر و دو دختر بود و به علت ارادت خاصی که به حضرت علی (علیه السلام) داشتم تمام نام پسرانم را مزین به نام ایشان نمودم.

همه آنان را با روزی حلال و زحمت کشاورزی بزرگ کردیم. پسر دومم "نادرعلی ژیانی" در لشکر 92 زرهی اهواز خدمت می کرد و از همان اوایل، در جنگ شرکت داشت.
پسر بزرگم "محبعلی" به همراه برادرش "عبدالعلی" برای دیدن "نادرعلی" به اهواز رفتند.
هنگام برگشت اعلام می کنند به کسانی که آموزش موشک های سام شش را دیده اند نیاز شدید داریم.
محبعلی تصمیم می گیرد که در اهواز بماند، برادرش اصرار می کند که برگردد اما او بلیطش را پاره می کند و به برادرش می گوید: اینجا به من نیاز دارند چون من آموزش موشک های سام شش را دیده ام و برادرش تنها به زابل برگشت.
وقتی شنیدم چنین تصمیمی گرفته خوشحال شدم و به تصمیم او احترام گذاشتم . محبعلی وارد جنگ شد و با جان و دل شروع به آموزش نیرو های خودی برای جنگیدن با نیرو های متجاوز کرد.
بعد از مدتی خدمت در لشکر، در ستاد جنگ های نا منظم دکتر چمران وارد منطقه عملیاتی جنوب و تا لحظه شهادت دوشادوش دکتر چمران مبارزه کرد و در  نهم آذر ماه سال 1359 در حصر آبادان به شهادت رسید.
بعد از شهادت محبعلی، شیر علی شوهرم دیگر طاقت نیاورد و برای برگرداندن نادرعلی به اهواز رفت.
شیرعلی می گوید: بعد از جست و جوی فراوان او را در اهواز پیدا و از او خواهش کردم که طاقت دوری تو را ندارم، برگرد و بیا که مادرت چشم به راه است.
نادر کمی ایستاد و دیگر چاره ای نبود باید بر می گشت.
پدرش را به کنار آمبولانسی که پیکر شهدا در آن بود، برد.  وقتی در آمبولانس را باز کرد، شیرعلی با دیدن پیکر شهدا طاقت نمی آورد، چشمانش را می بندد، نادر به پدرش می گوید: " همه ی این ها، پدر و مادر چشم به راه دارند پدر!
اگر ما به جبهه نرویم چه کسی جلوی این دشمن متجاوز را می گیرد؟
شیر علی نادر را در آغوش می گیرد و پیشانیش را می بوسد و به زابل بر می گردد.
نادر علی عضو ویژه لشکر 92 زرهی اهواز بود و از شروع جنگ به طور کامل در جبهه حضور داشته، او فرمانده تانک بود و در عملیات های مختلف شرکت داشت و در عملیات فتح بستان در مسیر برگشت، تانکی که نادر در آن بود به همراه تانک های دیگر روی مین ها می روند و هر پنج تانک منفجر می شود و ایشان با دیگر رزمنده ها به درجه رفیع شهادت می رسند.
یک سال بعد از شهادت نادر، فرزند دیگرم به نام عباس که کلاس اول راهنمایی بود با عشق و هیجان بسیار آمد و گفت: مادر، می خواهم برای راهپیمایی روز قدس به شهر بروم ما در روستا زندگی می کردیم.
عباسعلی به همراه چندین نفر  از دوستانش عقب وانت سوار می شود و در مسیر راه از ماشین پرت می شود و بر اثر  برخورد سرش به زمین فوت شد.
پسر چهارمم عبدالعلی پیرو راه برادرانش سیزده بار به جبهه رفته و در عملیات های مختلف شرکت کرده است.
بعد از گذشت چندین سال از اتمام جنگ، در سال 1381 در حالی که، شهر حال و هوای خاصی داشت و مردم آماده حضور مهمانی می شدند که خیلی برایشان عزیز و محترم بود، یک روز ساعت 2 بعد از ظهر دو نفر به خانه ما آمدند و می خواستند به اصرار با من مصاحبه کنند.
اما نپذیرفتم، ولی آنها اصرار کردند که امشب حتما برای مصاحبه می آییم. حدود ساعت هفت شب بود که همان دو آقا همراه گروه فیلمبرداری به خانه ی ما آمدند، داشتیم برای مصاحبه آماده می شدیم که زنگ در حیاط به صدا در آمد و پسرم عبدالعلی رفت و بعد از چند لحظه با صدای بلند گفت: " حاج خانم مهمان داریم، رهبر آمده..."
باورم نشد اصلا باور کردنی نبود که دوباره عبدالعلی صدا کرد: " مادر... مادر... رهبر آمده"

بهترین اتفاق زندگی یک مادر شهید: ما کجا؟ آقا کجا؟...


من و شوهرم ناباورانه به طرف حیاط رفتیم.
خودش بود، حضرت آقای خامنه ای، نمی دانستم چکار کنم خودم را روی پاهایش انداختم و اشک شوق می ریختم.
رهبر سر زده برای دیدن ما آمده بود ما کجا ؟ آقا کجا؟...
حضرت امام خامنه ای حدود دو ساعت مهمان ما بودند دو ساعتی که برایمان خیلی سریع گذشت.
آن شب بهترین شب عمرمان بود. خانواده ی ما بسیار خوشحال بودند. با حضور رهبر در خانه ما نور امید روشن شده بود.
دیگر آرزویی ندارم، می دانم که روح محبعلی هم آن شب در جمع ما حضور داشت و تا لحظه ای که زنده ام آن خاطره را از یاد نخواهم برد.
اشک هایش جاری شد. از طاقچه، قرآن را برداشت  بوسید و گفت: " این قرآن را رهبر به ما هدیه داد"
قرآن را باز کرد و روی اولین صفحه ی آن دست خطی را به ما نشان داد که روی آن نوشته شده بود اهدایی به خانواده ی شهیدان محبعلی، نادر علی  و عباسعلی ژیانی. ( سید علی خامنه ای) در آخرین لحظات با اینکه خسته شده بود نفس این مادر به شماره افتاده و زیر لب زمزمه می کرد. جانم فدای رهبر .... جانم فدای رهبر.....

بهترین اتفاق زندگی یک مادر شهید: ما کجا؟ آقا کجا؟...
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده