شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۴۸
صبح همان طور آهسته پایین آمدم و رفتم توی اتاق. زنها که متوجه من شدند، با تعجب پرسیدند: تو دیشب کجا رفته بودی؟ خندیدم و گفتم: من دیشب جایی دعوت داشتم.

نوید شاهد همدان:

على طالبیان، فرزند شهید: پدرم تعریف می کرد: زمانی که برای تحصیل به کرمانشاه رفته بودم، از روی عجله و بدون بررسی اتاقی را اجاره کردم. صاحب خانه، راننده اتوبوس بود و غیر از اتاقی که به من اجاره داده بود، یک اتاق دیگر را هم به یک خانم مجرد داده بود.

یکی از شب های سرد زمستان، مرد صاحب خانه که برایم احترام قائل بود و برخورد محبت آمیزی داشت، به اتاقم آمد و گفت: محمدآقا! من امشب شیفت شب هستم و باید مسافر ببرم؛ پس منزل نیستم. این زنها و خانه را به تو می سپارم و خداحافظی کرد و رفت و مرا در وضعیتی باقی گذاشت که چاره ای جز بیرون رفتن از خانه نداشتم اما در آن شب و با آن سرما، در شهر غریب کجا می توانستم بروم؟!

از پنجره نگاهم به درخت بزرگ توی حیاط افتاد. آهسته و بی سر و صدا رفتم و از درخت بالا کشیدم و روی بالاترین شاخه اش نشستم. از آن بالا خوب میدیدم که زنها میرفتند و می آمدند و توی اتاق ها و زیرزمین به دنبالم می گشتند و می گفتند: پس این پسر کجا غیبش زد؟!

تا صبح روی درخت میلرزیدم و دندان هایم به هم می خورد. با سختی و مشقت بسیار طاقت آوردم و شب را به صبح رساندم.

صبح همان طور آهسته پایین آمدم و رفتم توی اتاق. زنها که متوجه من شدند، با تعجب پرسیدند: تو دیشب کجا رفته بودی؟ خندیدم و گفتم: من دیشب جایی دعوت داشتم.

گفتند: - کجا؟! تو که در این شهر کسی را نداری؟!

گفتم: دیشب میهمان خدا بودم!


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده