باز هم شهدای گروه ابوذر به دادش رسیدند
نوید شاهد همدان: بین جاده همدان به نهاوند تصادف سختی کرد، به دلیل وضعیت وخیمش با هلی کوپتر به یکی از بیمارستان های تهران اعزامش کردند.
در آنجا پزشک مخصوص هر چند ساعت می آمد و خونش را آزمایش می کرد. حال پدر بسیار وخیم بود و گاهی بیهوش میشد و گاهی به هوش می آمد. غلظت خونش وضعیت عادی نداشت و این از همه بیشتر دکتر را نگران کرده بود.
یک بار به هوش آمد و بی حال و بی رمق گفت: بروید برایم انار بخرید.
انار خریدند و آبش را گرفتند و دادند خورد. بلافاصله، حالش تغيير کرد و خیلی بهتر شد. دکتر آمد بالای سرش و باز خونش را برای آزمایش به آزمایشگاه برد. بعد برگشت و با تعجب دوباره خونش را گرفت و آزمایش کرد. از تغییر وضعیت خون، حسابی متعجب شده بود. پرسید: حاج آقا! راستش را بگو در این فاصله چیزی خوردی؟! پدرم خندید و گفت: بله، جای شما خالی چند تا انار خوردم.
دکتر پرسید: انار؟! چه کسی به شما گفت که انار بخورید؟
پدرم باز خندید و گفت: خب، یک نفر گفت دیگر.
بعدها برایم تعریف کرد و گفت: در عالم خواب، یکی از بچه های گروه ابوذر که شهید شده، به خوابم آمد و گفت که انار بخور، برایت خیلی خوب است.
منبع: پرونده شهید در بنیاد
شهید و امور ایثارگران استان همدان و کتاب آقای معلم نوشته خانم مهین سمواتی