برشی بر کتاب ارزشمند «مأموریت روی آب» از نشر شاهد: بخش دوم
سه‌شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۰۶
علی اصغر طالبی روایت می کند: با این که علمیات لو رفته بود بچه ها خط را شکستند. بیشتر بچه ها در آب زخمی شده بودند. با این وجود از سیم های خاردار و میدان های مین گذشتند و زدند به قلب دشمن. خط را گرفتند و تا صبح دستور برگشت رسید، خط را نگه داشتند. هوا که روشن شد با هفت هشت نفر خط پانصدمتری را سرپا نگه داشته بودند و بقیه هم شهید شده بودند. تنها یادبودمان از آن ها، نوار زیارت عاشورا و دعای توسل شب آخر بود. همان یادگار ماندگار کربلای 4.

یادگار ماندگار «کربلای 4» چه بود؟

به گزارش نوید شاهد، کتاب «مأموریت روی آب» نوشته «فرزین شیرزادی» در قالب داستان بازنویسی خاطرات رزمندگانی همدانی است که در عملیات کربلای 4 و 5 شرکت کرده‌اند.این اثر با محوريت سرگذشت سه برادر با نام‌هاي: صمد،‌ ستار و شمس‌الله ابراهيمي نوشته شده و ‌ماجراي محاصره گروهي از رزمندگان در شب عمليات كربلاي 4 و سير نجات آن‌ها از زبان ستار و شمس‌الله ابراهيمي بيان شده است به مناسبت سالروز رخداد کربلای 4، بخش دوم گزیده‌ خاطرات رزمندگان عمل کننده در عملیات 4 که مملو از واقعیات جنگ است بازنشر می‌شود.

علی اصغر طالبی: تنها یاد بود ....

بعد از بمباران سد «گتوند» وقفه در روند کار افتاد. بمب های خوشه ای سه نفر از بچه های غواصی را شهید کرد. بیست و یکی، دو نفر مجروح شدند و یک نفر قطع نخاع شد. زخمی ها را برای مداوا فرستادند به بیمارستان. تعدادی از بچه ها هم رفتند مرخصی. یک هفته بعد هرکس که توانست برگشت. نیروهای تازه نفسی هم جای خالی زخمی ها را پر کردند. همان روز اول تمرین آقای «مطهری» بچه ها را دست چین کرد و جمع غواص ها یک دست شد.

بعضی ها در عملیات بیست شهریور جزیره مجنون هم شرکت کرده بودند و تجربه بیشتری داشتند. تمرین و تلاش شروع شد. با این که هوا سرد بود و سرمای آب گزنده، تمرین ها سرجای خود منظم و مرتب باقی بود. بچه ها به هم روحیه می دادند و با کارهایشان خستگی را از تن بقیه در می کردند. اوقات بیکاری به استتار و اختفای سنگرها و جاهایی که تو چشم می زد، می گذشت. گِل روی دم و دستگاه ها و سلاح های سنگین مالیدند و سنگرها را پوشش می دادند؛ طوری که انگار نه انگار آن دور و برها سنگری هست و تشکیلاتی. هر کاری از دستشان برمی آمد می کردند. ابا نداشتند از کارهای کوچک. تو جمع خودشان همه با هم جوش خورده بودند. با هم عهد کرده بودند تا وقتی می خواهند بروند عملیات، صبح ها زیارت عاشورا و شب ها دعای توسل شان ترک نشود.

نماز جماعت هم که جای خودش را داشت. توی مسجد غذا می خوردند و همان جا برنامه های دیگر را راست و ریس می کردند. چند نفر خادم در تهیه غذا و پخش جیره کمک می کردند. این شکلی بود که همه با هم ایاغ شده بودند. اگر یک دو نفر سر غذا غایب بودند بقیه دست پیش نمی بردند و منتظر می شدند تا همه بیایند و با هم دور هم غذا بخورند. نیمه های شب می رفتند به جایی که از پیش ساخته بودند. جمع می شدند و نماز شب می خواندند. تاریک و روشن هوا، توی مسجد زیارت عاشورا به پا بود. خلق و خو و کارهای رزمندگان همین بود تا قبل از عملیات. بعد رفتیم منطقه. حاج آقا موسوی (امام جمعه همدان) برای همه صحبت کرد. به غواص ها گفت مثل جعفر طیار هستید! بال در می آورید و پیش مولایتان می روید! شمایید که بیش از همه، خطر را به جان می خرید و نوید فتح می آورید!

آخرسر سینه زدند و نوحه خواندند. فرداشب، شب حمله بود. هیچ کس دوست نداشت وقت را بی خود هدر بدهد. هرکس تکه کاغذی دستش بود و وصیتی می نوشت. صبح دسته جمعی زیارت عاشورا خواندند. شب دعای توسل پرسوزی راه انداختند. برای یادگاری، نواری را هم پر کردند و گفتند یادگار قبل از عملیات است. دست آخر شروع کردند به سینه زنی و نوحه خوانی. آن قدر روحیه گرفته بودند که صدای گلوله توپی را که آن نزدیکی ها منفجر شد نشنیدند. با هم روبوسی کردند و با خنده و شوخی دست به شانه همدیگر زدند و التماس دعا خواستند. شهید عبادی نیا حدیثی گفت. بعد برای آن که همه دلشاد باشند، حکایتی از ملانصرالدین تعریف کرد.

بچه ها این طور به استقبال حمله رفتند. توی آب، زیارت عاشورا می خواندند. سوره های قرآن و آیه الکرسی از لبشان نمی افتاد. با این که علمیات لو رفته بود خط را شکستند. بیشتر بچه ها در آب زخمی شده بودند. با این وجود از سیم های خاردار و میدان های مین گذشتند و زدند به قلب دشمن. خط را گرفتند و تا صبح دستور برگشت رسید، خط را نگه داشتند. هوا که روشن شد با هفت هشت نفر خط پانصدمتری را سرپا نگه داشته بودند و بقیه هم شهید شده بودند. تنها یادبودمان از آن ها، نوار زیارت عاشورا و دعای توسل شب آخر بود. همان یادگار ماندگار کربلای 4.


یادگار ماندگار «کربلای 4» چه بود؟


خلیل افشاری: خداحافظی

در کربلای 4 یکی از گردان های جلودار، گردان غواصی بود. بعد از آن، گردان حضرت علی اکبر (ع) «گردان 154» بود که باید برای حمایت می رفت. معاونت گردان به عهده من بود. برنامه حمله مان این شکلی بود که گردان غواصی و خط شکن ها دژ را می شکافتند و پشت سرشان ما دست به کار می شدیم. چند شب پیش از حمله رفتیم به منطقه عملیاتی برای آشنایی بیشتر. عصر نشده همراه بچه های اطلاعات عملیات خط پدافند بودیم. از برجک هایی که برای دیده بانی سرپا بود با دوربین های قوی نگاه به دور و بر کردیم. پایین و بالای منطقه دستمان آمد. بعد برگشتیم به روستای «ابوشانک» آبادان. به اردوگاه که رسیدیم، هوا تاریک شده بود. روز بعد وسایلمان را جمع کردیم و آماده شدیم. راه افتادیم طرف خرمشهر و در ساختمان های نزدیک اروند جا گرفتیم.

ساعت حدود نه شب بود. منورها بالای سرمان می ترکید و نور می پاشید. بچه های خط شکن و غواص با هم شوخی می کردند. منورها را نشان همدیگر می دادند. ده دقیقه بعد حمله شروع شده بود. ما تو ساحل بودیم که سرو کله هواپیماهای عراقی پیدا شد. سرِضرب بمب های شان را خالی کردند. ساحل زیر پایمان لرزید و دود و غبار بلند شد. دو طرف ساحل را زده بودند.

سوار قایق ها شدیم. موتورها را طبق فرمان روشن کردیم. صدای موتورها هول می انداخت به دل عراقی ها. بیست دقیقه ای با موتورهای روشن روی آب بودیم. ساعت نزدیک ده بود. همه زیر لب ذکر می گفتند و «وجعلنا» می خواندند. بی سیم چی ها منتظر پیغام بودند تا ما هم دست به کار شویم. تا ساعت یازده چند تا قایق از جمع مان جدا شدند و رفتند جلو. دو سه بار با خط شکن ها تماس گرفتیم، ولی فرمانی نگرفتیم. کم کم نگران شدیم. دیگر داشت صبح می شد و هنوز خبری نرسیده بود. گرگ و میش صبحدم بود که هواپیماهای عراقی دوباره آفتابی شدند. سر و صدای توپ و خمپاره تو گوشمان بود که بمب های شیمیایی شان را انداختند. یک ربع بعد دستور برگشت رسید. خشکی و آب با بمب های شیمیایی آلوده شده بود. داشتیم شیمیایی می شدیم. پشت دست ها و سر و صورت ها تک تک داشت تاول می زد. هرکس دستور را گرفته بود، تو شش و بش برگشت بود. صبح آن روز کشیدیم عقب. از بیست، بیست و پنج نفر گردان غواصی که نتوانسته بودند از خط آتش بگذرند پرس و جو کردیم که چه شد؟ گفتند «از غواص ها چهل، پنجاه نفر و از گردان علی اصغر (ع) یکی دو قایق همراه با یک گردان دیگر توانستند بزنند به خط عراقی ها و درگیر بشوند. بقیه پشت آتش شدید ماندند. اگر می خواستند بروند جلو تلفاتمان سنگین می شد. آن هایی که تو خاک عراق بودند تا صبح مقابل دشمن ایستادند. بچه ها تا هشت، نه ساعت مردانه جنگیدند.»

ادامه دارد ...


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده