سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۳۰
حمید واقعا هر کاری را به جای خودش انجام می داد. اهل شوخی و تفریح بود. اما هر چیزی به جای خود. ظهرها دبیرستان تعطیل می شد و ما بعد از ظهرها می رفتیم ساختمان انجمن اسلامی. کارهای مختلفی داشتیم و بعضی وقت ها کار به شوخی و... می رسید.

راوی: بشیر پوروقار و حسن باب الحوائجی

حمید بچه ی پر جنب و جوشی بود و خیلی شوخ طبع. اینها گیرایی اش را چند برابر می کرد. حمید کسی نبود که فقط دعا و نماز بخواند و به خاطر دعا و نماز شوخی نکند، اکثر وقتها شوخی می کرد و خیلی بچه ی شلوغی بود. اعتقاد داشت که شوخی به جای خود و عبادت به جای خود، وقتی نماز می خواند و دعا می کرد، در حال خودش نبود و وقتی که شوخی می کرد، باز هم در حال خودش نبود!

بعد از دعای کمیل، که حسابی با خدا خلوت کرده بود، شیطنت ها شروع می شد. حمید بچه ها را جمع می کرد، حمیدی که در دعای کمیل از هوش می رفت، در شوخیها امانمان نمیداد. با لیوان و پارچ آب و سطل و... همدیگر را خیس می کردیم. از این طرف حیاط به آن طرف دنبال هم می دویدیم و در راهرو و حیاط مدرسه همدیگر را خیس می کردیم و به شوخی همدیگر را می زدیم.

یک بار از مدرسه ای دیگر، دعوت کرده بودیم برای دعای کمیل بیایند دبیرستان امام خمینی (ره) و استقبال خوبی هم انجام دادیم. دعا که شروع شد بچه ها گریه می کردند و ضجه می زدند. بعد از اینکه دعای کمیل تمام شد، بچه ها نیم ساعت بعد شروع کردند به شوخی کردن. بچه های میهمان به همدیگر می گفتند: واقعا اینها همان بچه هایی هست که در دعای کمیل گریه و غش می کردند!؟

همیشه می گفت: در جمهوری اسلامی آدم عبوس و خشک مذهبی به درد نمی خورد، باید آدم بگوید و بخندد و به وقتش به کارش هم برسد. ما باید مثل یک شمع در دل همین بچه ها بسوزیم، تا از اینها بچه هایی بسازیم که به درد نظام جمهوری اسلامی بخورند.

حمید واقعا هر کاری را به جای خودش انجام می داد. اهل شوخی و تفریح بود. اما هر چیزی به جای خود. ظهرها دبیرستان تعطیل می شد و ما بعد از ظهرها می رفتیم ساختمان انجمن اسلامی. کارهای مختلفی داشتیم و بعضی وقت ها کار به شوخی و... می رسید.

یکی طی کف شوی بر می داشت و یکی سطل آب و یکی چوب دستی و چماق ... می افتادیم به جان هم. می گذاشتیم دنبال حمید و بچه ها، البته طوری نمی زدیم که درد آور باشد، ولی می زدیم و حسابی با سطل آب خیسشان می کردیم. حمید هم همین طور خیس آبمان می کرد، طوری که سالن دبیرستان پر آب می شد و انگار شسته شده.

بعد از تمام شدن شوخی همیشه می گفت: ما باید در شوخی هایمان طوری باشیم که طرف مقابل ناراحت نشود، و کاری هم نکنید بگویند بچه های انجمن دبیرستان خشک و عبوس و منزوی هستند و فقط دعا می خوانند.

با خنده مخالف نبود که بگوید تو چرا خندیدی! خیلی شوخ بود. در مراسم دعا می گفت: باید کاری کنیم بچه ها با حال منقلب از جلسه بیرون بیایند و خودش هم همیشه این گونه از مراسم بیرون می آمد.

می گفت دعاها و نیایش به جای خود، شوخی و خنده و تفریحات هم به جای خود. با وجود اینکه من متأهل و نزدیک به شش سال از حمید بزرگ تر بودم ولی درس های زیادی از او گرفتم.

برایم مهم این بود که در کنار او باشم. چون مثل برادر بودیم و می دانستم که این بچه های مخلص رفتنی اند. بخصوص حميد. آری حمید و دوستانش در دبیرستان امام خمینی (ره) نزدیک به صد شهید بزرگوار تربیت کردند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده