سه‌شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۰۷:۳۰
"رنج و ناراحتي ما تنها از اين جهت نيست که اوهام فکر و عقل انسانها را در بند کرده و سد راه پيشرفت فردي و اجتماعي آنان گشته است، بلکه بيشتر از اين جهت است که بسياري از پندارهاي نابجا را مردم ساده‌لوح به حساب دين گذارده‌اند و در نتيجه لايه‌هايي از گرد و غبار اين اعتقادات پوچ، روي چهرة تابناک و درخشان مسائل واقعي و حقايق ارزنده اديان نشسته و قيافة واقعي و جذاب و دلنشين دين را مخفي نموده است به عقيدة من امروز بر هر فرد مسلمان لازم است تا آنجا که مي‌تواند در راه مبارزه با خرافات و زدودن پندارهاي غلط از واقعيات ديني کوشش کند"


شهرستان همدان در طول درة وسيعي که از دو طرف به کوههاي بلند و ارتفاعات الوند محصور مي‌باشد، واقع شده است و با مساحت 13550 کيلومتر مربع، از شمال به بيجار، زنجان و قزوين، از مشرق به ساوه و تفرش، از جنوب به اراک، ملاير، تويسرکان و کرمانشاه و از مغرب به کرمانشاه،‌سنقر و قروه محدود است.

اين شهر در اواخر سال بيست و سوم هجري به دست سپاهيان اسلام به فرماندهي جريربن‌عبدالله بجلي به صلح گشوده شد. گسترش اسلام در اين ناحيه، نيروي معنوي توأم با شور و شوقي را در بين اهالي آن پديد آورد و پس از چندي همدان در پي شکوفايي شگفت‌انگيز خود که اسلام به آن عطا کرده بود کنون ايمان، انديشه، علم و عرفان شد و در پرتو اين درخشش روحاني، گروه زيادي از افراد آن در طول قرون و اعصار توانستند تواناييهاي فکري و نبوغ علمي خويش را بروز دهند و در توسعه و گسترش تمدن اسلامي سهمي را عهده‌دار گردند. به برکت معنويت اصلام صدها متفکر، محقق، محدث، اديب و دانشور با تأليفات گرانسنگ شکوفايي فرهنگي را موجب گرديدند. اماکن متبرک مذهبي، مواريث غني فرهنگي و وجود کثيري از دانشوران همچون ابوعلي سينا، ملاحسينقلي همداني، عين القضاه همداني، سيد جمال‌الدين اسد‌آبادي و هويت غني فرهنگي اين شهر را سبب گشته‌اند.

يکي از طلايه‌داران کاروان فرهنگ و انيدشه در همدان، سيد علي ابن سيد شهاب‌الدين همداني معروف به ميرسيد علي همداني (714-786 هـق) است که از تبار علوي و سادات حسيني مي‌باشد.

وي در زمرة عارفان متشرّع است که در آثار و نوشته‌هاي خويش مکرّر به رعايت امور شريعت هشدار داده است. احکام شريعت اسلام به همت او در سرزمين زخم خوردة کشمير رونق گرفت. زيرا در سنين جواني به منظور ترويج اسلام به قارة هند رفت و در کشمير اقامت گزيد و در همان نواحي چشم از جهان فرو بست و اولاد و بستگانش همان جا ماندگار شدند. در طي قرون متمادي بستگان اين علم رباني و عارف صمداني، جمعيت نسبتاً کثيري را تشکيل داده‌اند که همگي به سادات همداني مشهورند. تشيع اين سيد والا گوهر، از تبار علوي او و هم از آثارش ـ از جمله رسالة "المودهُ في القُربي و اهل العباء" و رساله‌اي که قاضي نورالله شوشتري و شيخ آقا بزرگ تهراني از آن به عنوان "اثباه التشيع" ياد کرده‌اند ـ و نيز از اشعارش هويداست؛ مثل اين سروده:

پرسيد عزيزي که علي اهل کجايي

گفتم به ولايت "علي" کز همدانم

نه زان همدانم که ندانند علي را

من زان همدانم که علي را همه دانم

پدر

روحاني فرزانه و عالم متعهد، مرحوم حاج شيخ "محمد مفتّح" از واعظان مشهور همدان بود. در کمال اخلاص و زهد و صداقت زندگي مي‌کرد و در بين مردم مسلمان آن سامان، احترامي بسزا داشت. او به خاندان رسالت و امامت عليه‌السلام عشق مي‌ورزيد و چون تبحّري تمام در عرصة ادب فارسي و عرب داشت، اشعار بي‌شماري در مدح و منقبت و رثاي اهل بيت عليه‌السلام سروده بود، شيخ محمود، علاوه بر سخنوري و وعظ، به تدريس ادبيّات فارسي و عربي در حوزة علمية همدان نيز مي‌پرداخت.

از ميلاد تا مدرسه

محمّد مفتح، در سال 1307 ش در خانه چنان پدري دانشمند و روحاني، ديده به جهان گشود و از ابتداي زندگي تحت تربيت سالم خانوادة پاک و دانش دوست و علاقه‌مند به خاندان پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله رشد کرد و بزرگ شد.

دانش طلبي در ساية معنويت، از همان دوران شيرخوارگي با جانش عجين شد و تا آخر با او بود. او پويش علم و عمل صالح را از پدري عالم و عامل و مادري پاکدامن و فضيلت پرور، در کلاس تربيت خانوادگي آموخت و بي‌آنکه پايش بلغزد، گام در طريق صلاح و فلاح گذاشت و به دنبال دانش و کردار نيک رفت و راهي به حريم مردان خدا يافت. از هفت سالگي پايش به مدرسه باز شد و به تحصيل دروس ابتدايي پرداخت. در زمينة ادبيات، از پدر اديب و شاعرش نيز به فراخور استعدادش بهره‌مند مي‌شد. علاوه بر آن، گفته‌اند که محمد، در همان دوران دبستان، گاه‌گاهي همراه پدرش به مجالس وعظ و سخنراني مي‌رفت وبعضي وقتها، پس از پايان سخنان پدرش، قبل از آنکه پدر از منبر پايين بيايد، او برمي‌خاست و با صداي زيبا و دلنشين خود، به ذکر مصيبت اهل بيت مي‌پرداخت.

در ساية تربيت فقيهي عارف

آيت الله العظمي آخوند ملاعلي همداني ـ رضوان‌الله عليه ـ يکي از شخصيتهايي است که جرعه‌هايي از چشمه انديشه را در کام شهيد مفتح ريخت و در تکوين انديشه‌هاي آن شهيد نقش بارزي داشت. بدون شک مجاهدتهاي فکري و کوششهاي فرهنگي اين فرزانة عاليقدر در حرکتهاي فرهنگي و تبليغي دکتر مفتح بسيار مؤثر بود.

علي‌بن ابراهيم معصومي معروف به آخوند ملاعلي همداني در سال 1312 هـ.ق در يکي از روستاهاي بخش سردرود به نام "وَفْس" به دنيا آمد. وي پس از فراگيري مقدمات درآغاز جواني به همدان رفت و نزد اساتيد و علماي نامدار اين ديار ادبيات عرب، معاني و بيان و سطوح فقه و اصول را آموخت سپس براي تکميل مراتب علمي و آموختن کلام، فلسفه و هيئت به تهران رفت و حدود پنج سال از اساتيد فن خصوصاًُ حکيم و عارف ملامحمد هيدجي زنجاني (شاگرد حکيم جلوة زواره‌اي) کسب فيض کرد. مرحوم ملاعلي همداني سخت ت‍حت تأثير معنويات و جذبات روحي اين حکيم فرزانه قرار گرفته بود و حلاوت آن حالات را ساليان دراز در روح و روان خويش احساس مي‌نمود.

پس از آن در سال 1340 هـ.ق به قم عزيمت کرد و به مدت ده سال از محضر پرفيض آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالکريم حائري استفادة علمي برد و خود در زمرة اساتيد مشهور حوزه علمي قم قرار گرفت؛ به نحوي که تدريس کتاب فقهي شرح لمعه مختص ايشان بود.

در سال 1350 هـق با اصرار و تقاضاي مدرم همدان و بنا به پيشنهاد مرحوم آيت اله حائري به همدان اعزام گرديد. با وجود آنکه شخصيتهاي بزرگ علمي وادبي در همدان مي‌زيستند طولي نکشيد که مرحوم آخوند به موجب بهره‌مندي از مقالات علمي بالا، بر همة آنان تقدّم يافت و تدريس در مدرسة آخوند ملاحسين ـ که بعدها خودش به تجديد بناي آن اقدام کرد ـ به ايشان اختصاص يافت.

اين نامدار عرصة فقاهت علاوه بر تبحر در دانش اصول و فقه، در حکمت، فلسفه، تاريخ ادبيات و تفسير تبحّر داشت و به دليل داشتن ويژگيهاي اخلاقي در مدت کوتاهي محبوب خاص و عام گرديد.

مرحوم آخوند با مراجعين برخردي در خور شأن داشت و هيچ وقت به بهانة کمي وقت و نداشتن فرصت از مردم جدا نشد و با علما و اساتيد حوزه رفتاري متين و حاکي از احترام داشت.

از خدمات ارزندة ايشان تأسيس کتابخانة غرب همدان در مجاورت مدرسة علميه اين شهر است؛ که نسخه‌هاي خطي نفيس گاهي منحصر بفرد دارد. کتاب اربعين حديث حضرت امام خميني (قدس سره) همراه چند اثر ديگر حضرت امام در کتابخانة اين يار قديمي، دوست و همدورة تحصيلي آن رهبر نگاهداري مي‌شد؛ که امام در يکي از ملاقاتهاي خود با اعضاي جامعه روحانيت مبارز تهران در پاسخ درخواست چاپ آثار ايشان مي‌فرمايد: احتمال مي‌دهم که مجموعه آثار اينجانب در کتابخانة مرحوم آخوند ملاعلي همداني باشد. حدس امام درست بود و سه اثر از آثار نفيس ايشان يعني شرح دعاي سحر، آدب الصلوه و اربعين حديث در اين کتابخانه بود که بعدها به زيور طبع آراسته شد.

از خصوصيات اخلاقي آخوند ملاعلي همداني خوش معاشرتي ايشان است. وي به همين وسيله در اعماق دلها نفوذ مي‌کرد و تربيت و موعظه‌اش مؤثر واقع مي‌شد. بسيار خويش‌بيان بود و از اين جهت در ايام مبارک رمضان و محرم بحقيقت در پاي منبرش غوغا مي‌شد. بياناتش بدان سبب که از دل برمي‌خاست قلبها و انديشه ها را منقلب و متحول مي‌کرد.

تأسيس مجله پيک اسلام از خدمات فرهنگي وي است که تا شش شماره از دي ماه 1341 تا مهرماه 1342 انتشار يافت. آثار نامبرده ايشان که غالباً در فقه، اصول، کلام، عرفان و حديث مي‌باشد به حدود پانزده جلد بالغ مي‌گردد. آخوند همداني شعر هم مي‌گفت و در اشعاري که سروده، به "فن" تخلّص مي‌نمود.

آن بزرگوار پس از سپري نمودن دوره‌اي از يک بيماري شديد در مورخة 31/4/1357 مطابق با شانزدهم شعبان 1398 قمري به دار بقا شتافت و پيکر پاکش در قبرستان شهداي همدان باشکوه وعزت خاصي به خاک سپرده شد و هم اکنون مزارش مورد توجه و زيارت مؤمنين است.

اقامت در قم

شهيد مفتح پس از آن که مقدمات علوم عربي،‌فقه و بخشي از منطق را نزد پدر و اساتيد حوزة همدان آموخت در سال 1322 به قم هجرت کرد و در حجره‌اي محقّر و نمناک در کمال فقر در مدرسة دارالشفاء همچون ديگر جويندگان دانش دين اقامت گزيد و با جديت و تلاشي وافر به کسب معارف پرداخت. ذوق سرشار و استعدد عالي به همراه کوشش مداوم و وجود اساتيدي برجسته موجب آن شد تا متفح به صورت تحسين برانگيزي دروس حوزه از جمله رسائل، مکاسب و کفايه را در طول سالهاي 1322-1324 فرا بگيرد و خود در زمرة اساتيد حوزه قلمداد گردد.

بر کران اقيانوس

ايشان عرفان دروس خارج فقه و اصول را در عاليترين سطح نزد رهبر کبير انقلاب حضرت امام خميني (قدس سره) آموخت. مرحوم مفتح علاوه بر روابط شاگرد و استادي، با امام پيوندي صميمانه داشت و امام به ايشان علاقه داشتند و در مدتي که امام امت در نجف به سر مي‌برد وي به طريقي با رهبر و اسوة خويش ارتباط برقرار کرده بود. پيامي که حضرت امام دربارة شهادت مفتح صادر نمودند مبيّن اين رابطه مي‌باشد.

دکتر مفتح در آن اختناق رژيم ستمشاهي چه درجلسات سخنراني و چه در برنامه‌هاي علمي و پژوهشي تأکيد اشت که نام امام خميني مطرح شود و خود در مسجد قبا (در تهران) بر سر منبر، نام آن روح قدسي را بر زبان جاري مي‌کرد. حجت‌الاسلام و المسلمين مصطفي زماني (ره) در اين باره مي‌نويسد:

"در شرايطي که نمي‌شد کوچکترين سخني گفت، کمترين مطلبي نوشت استاد نه تنها در مطالب خود و انجمن ] اسلام شناسي[ از امام و برنامه‌هاي وي سخن مي‌گفت بلکه اعضا را تقويت مي‌کرد تا با کمال شهامت نه تنها مقاصد او را تقويت کنند، بلکه نامش را هم در کتابها بگنجانند."

همين نويسنده تحت تأثير توصيه‌هاي مفتح، نام مبارک حضرت امام را در آثارش درج نمود. وي در مقدمة کودک نيل يا مرد انقلاب در اسفندماه 1343 نوشت:

"جمع‌آوري مطالب اين کتاب در خرداد 1343 در خوزستان ـ هنگام اشتغال به منبر انجام گرفت و پيش‌نويس آن در تيرماه در خمين انجام يافت و اصلاحات لازم در شهريور و پاکنويس آن در آبان 1343 يعني هنگامي که مرجع تقليد شيعيان حضرت آيت الله العظمي آقاي خميني را از قم تبعيد کردند (سيزدهم آبان هزار و سيصد و چهل وسه و ساعت پنج صبح) و حوزه براي ابراز نگراني و تجيل از معظم له 15 روز تعطيل گرديد، صورت گرفت."

غلامحسين رحيمي (نويسندة معاصر) تحت تأثير تأکيدهاي مکرر شهيد مفتح درموقعيتي که تمامي دستگاهها در نظر داشتند نام حضرت امام محو گردد نظر فقهي نه نفر از مراجع تقليد (از جمله امام خميني) را در مسائل شرعي به گونه‌اي ابتکاري مندرج کرد وجالب اينکه در آغاز و انجام اين رساله توضيح‌المسائل نام حضرت امام صريحاً آمده بود.

بر فراز دو قلّه

دکتر مفتح بخشي از کتاب رسائل شيخ انصاري را نزد آيت الله مجاهد تبريزي (ره) فرا گرفت و دروس خارج ـ بويژه بخشي از اصول ـ را در محضر حضرت آيت الله العظمي بروجردي (ره) آموخت. همچنين در فلسفه و حکمت نزد فيلسوف کبير علامه طباطبايي (ره) تلمذ نمود. مدتي نيز از محضر حضرت آيت الله العظمي سيد محمد رضا گلپايگاني (ره) و حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي (ره) بهره برد و پس از آن تحصيلات دانشگاهي را به موازات فراگيري علوم حوزوي پي گرفت و به دريافت مدرک دکترا در رشته الهيات و معارف اسلام نايل آمد. در فقه نيز چنان تبحّر يافت که عنوان اجتهاد را احراز نمود.

روح بزرگ و کمال‌جوي وي که مي‌کوشيد هر چه بيشتر به مطالب علمي پي ببرد، سبب شده بود تا ايشان در راه کسب اندوختة افزونتر در اين دو رشته با زحمات فراوان در شبهاي سرد زمستان مسافت بين قم و تهران را در هفته چندين مرتبه آن هم با وسايل نقليه عمومي بپيمايد؛ تا هم به درس حوزه برسد و هم از درسهاي دانشگاه باز نماند. به موجب همين شوق شگرف و استعداد عالي بود که در حوزة علميه به بالاترين درجة علمي رسيد و درجة عالي دانشگاهي را نيز نصيب خود ساخت.

پايان نامه تحصيلي وي در مقطع دکترا تحقيقي دربارة نهج‌البلاغه بود که به دليل ژرفاي مطالب و عمق مفاهيم با درجة بسيار خوب مورد قبول دانشگاه واقع شد.

در جوار حکيمي نامدار

استاد مفتح بخشي از دروس فلسفه و عرفان را در شهر مقدس قم نزد آيت الله حاج ميرزا ابوالحسن رفيعي قزويني (ره) آموخت. اين حکيم نامور به سال 1315 هـ.ق در شهرستان قزوين در بيت علم و ديانت پا به عرصة‌حيات نهاد. مرحوم قزويني در زادگاه خويش مقدمات صرف و نحو، معاني بيان و منطق را نزد اساتيد مشهور آن عصر فرا گرفت و پس از به پايان رسانيدن تحصيلات مقدماتي و سطح، رهسپار تهران شد و حکمت الهي و رياضي را در محضر ميرزاحسن کرمانشاهي، حکيم هيدجي، ميرزا هاشم اشکوري، ميرزا محمود قمي و فاضل رازي ـ که خود پرورش يافتگان مکتب حکيم جلوة زواره‌اي بودند ـ آموخت. بعد از تکميل تحصيلات در تهران و نايل شدن به درجة اجتهاد، عازم قم شد و در اين شهر از محضر آيت الله حاج شيخ عبدالکريم يزدي بهرة وافي و استفاده کافي برد.

شادروان قزويني در حوزة علمية قم به عنوان مدرس طراز اول مشهور بود، به طوري که در لطف بيان و دقت در نکات و فروع مباحث علمي، به انديشمندي توانا و خوش‌فهمي نيکومنش زبانزد خواص اهل علم محسوب مي‌گرديد.

آن حکيم بسياري از حواشي خود بر مباحث و مسائل حکمي و فلسفي را با الهامات غيبي و اسمداد از نفوس پاک ائمه طاهرين عليه السلام مرقوم داشته است. وقتي در زمان مرجعيت آيت الله العظمي بروجردي (ره) براي بار دوم به شهر مقدس قم مشرف گرديد فضلاي مشتاق و طلاب عاشق دانش به سفارش آن مرجع عاليقدر از محضر پر فيض حکيم رفيعي قزويني بهره‌ها برد. زيرا آيت الله بروجردي (ره) فرموده بود: مرد بزرگي بدين شهر وارد شده، بر فضلا لازم است که از ايشان استفاده کنند.

اين حکيم داراي تأليفات متعددي در فقه، اصول، حکمت، عرفان و فلسفه مي‌باشد که برخي از آنها انتشار يافته‌اند. سرانجام اين فقيه حکيم در ماه محرم 1396 هـ.ق در تهران دعوت حق را اجابت نمود و پيکر مطهرش به شهر مقدس قم انتقال يافت و در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت فاطمة معصومه عليها‌السلام دفن گرديد.

با عالمي فرزانه

شهيد دکتر مفتح بخش قابل توجهي از دروس خارج فقه و مباحث از علم اصول را نزد آيت الله سيد محمد حجت آموخت. اين فقيه وارسته در شعبان سال 1310 هـ.ق در شهر تبريز در خانواده‌اي مشهور به علم و فضل متولد گرديد. علوم تداول عصر را نزد علماي آن شهر بويژه نزد پدر عالم و متقي‌اش فرا گرفت و در 20 سالگي براي تکميل معلومات به نجف اشرف عزيمت نمود و از محضر آيت الله سيد محمد کاظم يزيد، آيت الله سيد ابوتراب خوانساري، دانش رجال و حديث را استفاده کرد و با بهره‌گيري از فروغ فقهاي اين شهر با برکت به درجة اجتهاد نايل گرديد.

مدتي بعد به موجب بيماري و بر حسب توصيه‌پدرش نجف را به قصد وطن ترک کرد؛ هر چند،‌بار ديگر به حوزة علميه نجف بازگشت و در درس اکابر وقت حاضر شد. در سال 1349 براي هميشه در قم رحل اقامت افکند و ضمن حضور در درس آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالکريم حائري به تدريس فقه و اصول پرداخت و شاگردان زيادي تربيت کرد. وي مورد عنايت خاص مرحوم حائري (مؤسس حوزه علميه قم) قرار داشت؛ تا آنجا که ايشان محل نماز جماعت خود (مسجد بالاسر در صحن مطهر حضرت فاطمة معصومه عليها‌السلام ) را بدو واگذار کرد و به هنگام وفات، وي را يکي از دو وصي خويش قرار داد.

در توصيف مقام علمي اين عالم همين بس که استاد، علامه طباطبايي (ره) در زندگينامه‌اي که به قلم خود نوشته‌اند، مرقوم فرموده که کليات علم رجال را از آيت الله حجت فرا گرفته‌اند.

از مرحوم حجت آثار ارزشمندي به يادگار مانده که مقام علمي و نبوغ فکري يشان را به اثبات مي‌رساند. از جمله باقيات صالحات اين فقيه فقيد، مدرسه و مسجد و کتابخانة حجتيه است که مورد استفاده پژوهشگران علوم اسلامي در حوزة علميه قم مي‌باشد.

مرحوم آيت الله حجت در طول زندگي خويش از تظاهر و خودنمايي مي‌گريخت، علم خود را به حلم و بردباري آراسته بود و در برخورد با مخالفين سعة صدر داشت. ويژگي ديگر ايشان علاقه فوق‌العاده و محبت فراوان به سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه‌السلام بود. وي به سال 1372 هـ.ق دعوت حق را لبيک گفت و پيکر مطهرش بعد از تشييع بي‌سابقه و اقامة نماز حضرت آيت الله بروجردي بر آن، در مدرسه حجتيّه به خاک سپرده شد.

فيض سرشار از محقق داماد

دکتر مفتح بخشي ازکتاب رسائل و مکاسب شيخ انصاري و کفايه آخوند خراساني را از محضر آيت الله العظمي حاج سيد محمد محقق داماد (رض) کسب نمود. اين استاد فاضل به سال 1325 هـ.ق در خانواده‌اي روحاني (در اردکان يزد) ديده به جهان گشود. مرحوم والدش حجت‌الاسلام و المسلمين سيد جعفر موسوي از علاقه‌مندان راستين خاندان پيامبر صلي‌الله‌عليه‌و‌اله بود که قبل از تولد فرزندش با پاي پياده به شوق زيارت عتبات عاليات از وطن خود بيرون آمد و در همين مهاجرت روح پاکش به ملکوت اعلي پيوست.

اين فقيه محقق تحصيلات را در اردکان و يزد تزد اساتيد وقت به انجام رسانيد و به برکت استعداد شايان خدادادي توانست طي نه سال تحصيل در يزد به رتبة والايي نايل آمد و ضمن تحصيل به تدريس و تربيت ديگران بپردازد.

مرحوم محقق داماد در سال 1341 هـ.ق براي تکميل اندوخته هاي علمي و اخلاقي به حوزة مقدس قم هجرت کرد. چنانکه نوشته‌اند، آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالکريم حائري عنايت خاصي به اين شاگرد خود داشت و با داشتن چنين شاگرداني به آيندة حوزة علميه قم دلگرم و اميدوار بود. اين ارتباط ويژه منجر به آن گرديد تا مرحوم حائري دختر خود را به عقد ازدواج وي درآورد و از اين رو نامبرده به لقب "داماد" معروف گرديد.

با ارتحال عالم رباني آيت الله العظمي حائري (ره) ايشان تدريس در حوزة علميه قم را آغاز کرد و در مدت کوتاهي محضر درسش محل تجمع فضلاي بنام حوزه گرديد. محصول حوزة پرفيض درسي وي وجود ستارگان فروزاني است که هر يک چون گوهرهاي درخشاني منشأ خدمات گرانقدر علمي و فرهنگي گرديدند و برخي از آنان به فيض عظماي شهادت نايل آمدند. آيت الله شهيد مرتضي مطهري، شهيد دکتر بهشتي، آيت الله مصطفي خميني و شهيد قدوسي در مکتب اين فقيه فکور تربيت شدند.

مرحوم آيت الله محقق داماد بسيار خوش مجلس و شيرين سخن، داراي صراحت لهجه و رفتارش با فروتني و ساده زيستي توأم بود. قلبي رئوف، احساساتي لطيف و ملکاتي روحاني از ويژگيهاي اخلاقي وي شناخته مي‌شد. آن مرد بزرگ در چهارشنبه، دوم ذيحجة 1388 هـ.ق دارفاني را وداع گفت و به معبود خويش پيوست و با عزت خاصي در صحن مطهر حضرت فاطمة معصومه عليها‌السلام مقابل ايوان آينه به خاک سپرده شد.

در کسوت تدريس

دکتر مفتح پس از درک محضر اساتيد وقت حوزه و کسب معارف اسلامي در سطح عالي، بعد از اندک مدتي خود به تدريس کتاب منظومة حاج ملاهادي سبزواري پرداخت و در شرح و توضيح اين اثر مطالبي را تحت عنوان روش انديشه به رشتة تحرير درآورد که در حوزه اشتهار يافت و به اين ترتيب خود در رديف يکي از فضلاي حوزه علميه قم قرار گرفت.

مرحوم مفتح به تدريس در حوزه قانع نگرديد و ضمن تحصيل و تدريس در اين جايگاه معنوي و پيگيري تحصيلات دانشگاهي، به وعظ و ارشاد و تبليغ در نقاط گوناگون کشور بويژه در ايام محرم و صفر و رمضان ـ پرداخت و با مطالب و سخناني فصيح و شيوا و در عين حال محکم و ژرف، آگاهيهاي ديني و مذهبي مردم را ارتقاء داد و به موازات اين برنامه‌ها پس از گذراندن دورة دانشگاه، به تدريس در دبيرستانهاي قم در رشتة معارف ديني پرداخت. ايشان که در اين زمان يکي از مدرسان معروف قم به حساب مي‌آمد با تدريس در دبيرستان و حاضر شدن در بين اقشار فرهنگي به عنوان چهره‌اي که مي‌تواند بخوبي اقشار روحاني و دانشگاهي و دبيرستاني را پيوند دهد و بين آنان انس و الفت برقرار سازد، شناخته شد. و اين در حالي بود که با تبليغات زهرآگين و مسموم کنندة دشمنان خائن به اسلام و مسلمين و طمعکاران کينه‌ورز رژيم پهلوي پيوند اين مغزهاي متفکر اجتماع، امري نامطلوب شناخته مي‌شد و دستگاه جهنمي ساواک از اين حرکت نفرت داشت.

شهيد مفتح که از آغاز به اين پيوند، اعتقاد عميق داشت بر خلاف جوّ مخالف و تيرگيهاي نظام ستمشاهي دست به اين فعاليت زد. محتواي عميق و پرجاذبه کلاسهاي درسي نامبرده در دبيرستان جهت توفيق مفتح براي فتح قلة وحدت مورد نظر، بسيار سودمند بود.

پيوند دانش آموزان با حوزويان

دکتر مفتح از همان ابتداي تدريس در دبيرستان دين و دانش قم (واقع در خيابان نوزده دي) شروع به روشن نمودن اذهان دانش‌آموزان نسبت به اوضاع زمان و مسائل سياسي اجتماعي کرد و در تشکل آنها براي افزودن معلومات و آگاهي ديني‌شان و آغاز فعاليت عليه رژيم منحوس پهلوي بر اساس باورهاي ديني و اعتقادات مکتب تشيع جهدي وافر به کار برد. ناگفته نماند که اين مدرسه اولين دبيرستان اسلامي قم شمرده مي شد که شهيد مظلوم آيت الله دکتر بهشتي مؤسس آن بود و خود رياست آن را به عهده داشت. شهيد دکتر بهشتي در ضمن مصاحبه‌اي با روزنامة جمهوري اسلامي چنين توضيح داد:

"مرحوم مفتح از دوستان قديم من بودند و اولين آشنايي ما با هم در سال 1325 بود که من به قم آمدم. در آن موقع در درس کفايه مرحوم آقاي داماد که مي رفتم ايشان هم در همان درس حاضر مي شدند. بعد هم در قم يک گروه فعال فرهنگي به وجود آورديم، ايشان در آن گروه عضويت داشتند. در سال 1333 که دبيرستان دين و دانش را به عنوان يک دبيرستان مترقي فرهنگي اسلامي تأسيس کرديم، بعد از يک سال ايشان به عنوان تدريس در آنجا همکاري را آغاز کردند."

شهيد مفتح با همکاري شهيد دکتر بهشتي و حضرت آيت الله خامنه‌اي به مناسبت تقويت پيوند دانش‌آموزان، فرهنگيان، دانشجويان و روحانيون اقدام به تأسيس "کانون اسلامي دانش اموزان و فرهنگيان" در قم نمود. مسؤوليت مستقيم اين حرکت مقدس را شهيد مفتح به عهده گرفت. اين کانون، اولين مجتمع اسلامي زنده بود که در آن گروههاي مختلف جمع مي‌شدند و جلوه‌اي بود از هماهنگي همة قشرهاي جامعه بر محور اسلام عزيز و بينش زنده و سازنده اسلامي. در جلسات هفتگي آن افرادي فاضل در خصوص مسائل مهم ديني سخنراني مي‌کردند.

مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله خامنه‌اي در اين مورد، طي مصاحبه‌اي (در مهر 1358) فرمودند:

"سال 39 يا 40 اقدام کرديم براي ايجاد يک کانون اسلامي دانش‌اموزآن و فرهنگيان در قم و اولين مجمع هماهنگ کننده و نزديک کنندة روحاني و دانشجو ـ که پيوندشان مبارک بود ـ را در آن شهر به وجود آورديم. روحاني، دانشجو، دانش‌آموز، فرهنگي در مسجد، روزهاي جمعه گرد هم مي‌آمدند و بحثهاي سازنده اسلامي داشتيم با آهنگ اجتماعي.

يادم مي‌آيد که در همان جلسات يک استاد دانشگاه آمده بود به قم و شرکت کرده بود در جلسه؛ استاد شيمي بود. آمد نشست پهلوي من و ديد در اين جلسه عليه سلطان حرف زده مي‌شود. البته با امکانات. آن روز، يعني فهميد داريم چه مي‌گوييم. گفت شما چطور تحت عنوان کانون اسلامي اين کارها را مي‌کنيد؟ مگر اين حديث را نخوانده‌ايد که هر کس با سلطان زمان در بيفتد خونش هدر است؟ گفتم: اين اسلام شماست، اسلام ما اين است که افضل الجهاد کلمه حق عند سلطان جائر: بالاتري جهاد اين است که انسان در برابر يک صاحب قدرت سمتگر متجاوز بايست دو حق را بگويد. بعداً به همين جرم بنده را ناچار کردند از قم به تهران بيايم (البته دو سال بعد) "

شهيد مظلوم آيت الله دکتر بهشتي در خصوص اين کانون چنين مي‌گويد:

" بسيار جلسات جالبي بود. در هر هفته يکي از ما سخنراني مي کرديم و دوستاني از تهران مي‌آمدند و گاهي مرحوم مطهري و گاهي ديگران (مدرسين قم) مي‌آمدند. در يک مسجد و در يک جلسه، طلبه و دانش آموز و دانشجو و فرهنگي همه دور هم مي‌نشستند و اين حقيقت نمونه ديگري بود از همان تلاش براي پيوند دانشجو و روحاني و اين بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام، اين تلاشها و کوششها بر رژيم گران آمد و در زمستان سال 1342 من را ناچار کردند که از قم خارج بشوم و به تهران بيايم."

دبيرستان دين و دانش هم پايگاه مهمي براي تلفيق دين و سياست بود و نيز مرکزي براي انس دين و دانش؛ تا از اين طريق نسل جوان با اسلام عزيز آشنا شوند و طلاب حوزه با مسائل روز ارتباط يابند و هم وحدت ميان روحانيت و اقشار فرهنگي تحقق يابد. دبير متدين و نويسندة پرتلاش علي‌اصغر فقيهي (مؤلف کتاب آل بويه) براي رسيدن به اين هدف سالهاي متمادي با شهيد مفتح همکاري داشت و در پي تحقق اين هدف گامهاي مؤثري برداشت. شهيد مفتح مي‌کوشيد طلاّب علوم دين را با روشنگري و بيداري به جرگه مبارزه با رژيم طاغوتي بکشاند و اين کار را با تلاشهاي علمي آغاز کرد. حوزه‌هاي غني و پرمحتواي درسي ايشان دليلي بر اين ادعاست. فعاليتهاي خستگي‌ناپذير استاد شهيد همچنان ادامه داشت تا آن که به عنوان عنصري فعّال و خطرناک براي رژيم غاصب پهلوي شناخته شد. به لحاظ مقبوليت و محبوبيتي که در سطح طلاب و دانش آموزان کسب کرده بود، ساواک جهنمي با آن تشکيلات عريض و طويل به وحشت افتاد و براي خنثي کردن مبارزات و فعاليتهيا اين چهرة مؤثر دست به کيدي ضعيف زد و ايشان را به سال 1347 از آموزش و پرورش اخراج و به نواحي بد آب و هواي جنوبي تبعيد نمود و در سال 1348 که زمان تبعيد آن شهد بزرگوار سر رسيد و بايد به اقامتگاه خويش يعني قم باز مي‌گشت، از ورود نامبرده به قم جلويگري کردند و وي را ناگزير به اقامت در تهران نمودند.

خلق و خوي آسماني

دکتر مفتح در سال 1328 هـ.ش با خانوادة آيت الله حيدر علي جابري انصاري که بزرگترين روحاني همدان بود، وصلت کرد. رفتار آن شهيد با اهل خانه، دوستان، همکاران، شاگردان، سيرة اهل بيت عليه السلام را در ذهن افراد تداعي مي‌کرد. بدون شک شخصيتي که در خانواده‌اي روحاني نشو و نما يافته و در بوستان معنويت حوزه علميه قم آن هم در محضر ستارگان فروزاني چون حضرت امام خميني (قدس سره) و علامه طباطبايي(ره) پرورش يافته و از چشمه حکمت و انديشه جرعه‌هايي را نوشيده است، متخلق به اخلاق اسلامي مي باشد. آري آن شهيد والا مقام از ابتداي جواني خلق و خوي اسلامي را برگزيد و با پرهيزگاري و دلسوزي و پشتکار فراوان خدمتگزار اسلام و مسلمين بود و در جهت تقويت و احياي مکتب تشيع و گسترش فرهنگ اهل بيت و نشر انديشه‌هاي آن فروغهاي ولايت وامامت از هيچ گونه تلاشي دريغ نمي‌کرد.

زماني وي در ضمن سخناني که در مسجد صاحب‌الزمان در تاريخ 1/6/1358 تحت عنوان "حکومت اسلامي" ايراد نمود چنين اظهار داشت:

"آنچه براي ما مهم است ] اينکه[ کشته‌ها و مبارزات ما به خاطر اسلام بود. زندان رفتنها، شکنجه ديدنها، محروميت، به خاطر اينکه يک آدمهايي هستيم متعلق به اسلام. يعني بنده شخصاً اين چنين هستم؛ محال است يکي از برنامه‌هاي اسلامي را از دست بدهم و با آن معامله کنم با هيچ گروه، با هيچ دسته؛ ناراحت مي‌شوند، بشوند؛ حمله مي‌کند، بکنند. مگر ما مي‌توانيم وظيفه‌ها را به خاطر اينکه يک گروهي ناراحت مي‌شوند، رها کنيم ."

و در سخني ديگر انزجار خود را از تشريفات و شرايط سختي که به خاطر ترورها برايش فراهم کرده‌اند اعلام مي‌کند:

"چقدر آرزو مي‌کنم مبارزة ما ان‌شاء الله به پيروزي برسد و اين مراحل سخت (مراقبت شديد و استفاده از ماشين ضدگلوله) را پشت سر بگذاريم و برگرديم به همان آزادي و آزادگي شخصي که من و دوستانم داشتيم. شايد دوستاني که بيشتر با زندگي من رابطه داشته‌اند اينجا باشند يا نه؛ نمي‌دانم، من به هيچ شکل از تشريفات، معتقد نبودم، بلکه منزجر بوده‌ام و با آن روح طلبگي که از اول با آن خوي تربيت شده بودم، عادت داشتم صبحها خودم (به تنهايي) مي‌آمدم بيرون و لوازم منزل را خودم مي‌خريدم. يک ماشين، يک فولکسي که غالب دانشجويان، هلش داده بودند و آن را خوب مي‌شناختند. بعد از جريان (ترور) مرحوم استاد مطهري و ديگران تلفنهاي پي در پي شد که شما مال خودتان نيستيد ما به شما احتياج داريم، اينقدر ساده حرکت نکنيد، بعد يک اتومبيلي به ما دادند که اگر توي اين اتومبيلهايي که بيرونش هم يک شکل و قيافه‌اي دارد بنشينيد، واقعاً اعمال شاقه است. خدا مي‌داند در اين تابستان (سال 1358) چه کشيديم. بعد يک اتومبيل ضد گلوله فرستادند ولي کاملاً محبوس، اصلاً مال ما نيست والله اينها براي ما لذتبخش نيست. اين يک ضرورتي است، اجباري است، به خاطر همين مسائلي است که الان پيش آمده است (ترور شخصيتها) حالا اگر مقاومت کنيم از آن طرف معنايش تظاهر به پاره‌اي مسائل است که ما به خدا پناه مي‌بريم که بخواهيم متظاهر باشيم "

در روز شهادت استاد مطهري دکتر مفتح بدون پاسدار به قم آمده بود تا در مراسم تشييع و به خاکسپاري دوست و يار ديرين خود شرکت کند. وقتي برخي دوستان و آشنايان قديم به نزدش آمدند و از او خواستند بدون پاسدار حرکت نکند و به فرصت طلبان مزدور اجازة فاجعه آفريني ندهد، لبخندي بر لبان خويش جاري ساخت و در جواب آنان گفت:

"خدا خودش نگهدار ماست و تا او نخواهد اتفاق رخ نخواهد داد."

آن متفکر در ضمن آن که براي دانشجويان، طلّاب علوم ديني و دانش آموزان استادي مهربان و خوش برخورد و شيرين سخن بود، همچون پدري دلسوز به امور افراد بيچاره و بينوا رسيدگي مي‌کرد و چون خود طعم تلخ فقر و محروميت را چشيده بود بيشتر وضع اسفناک اين افراد را درک مي‌کرد و به پيروي از سيرة خاندان عصمت و طهارت شخصاً در کمک به مستمندان دخالت مي‌کرد. شاگردان بي‌بضاعت را شناسايي مي‌نمود و به طريقي که شخصيت آنها مخدوش نگردد و احساس حقارتي درآنان پديد نيايد در حد توان و وسع مالي به رفع گرفتاري آنان مي‌کوشيد. به خاطر توجه به محرومين بود که ضمن فعاليتهاي علمي، فرهنگي و تبليغاتي به تأسيس صندوق قرض‌الحسنه در مسجد قبا اقدام نمود. او از وضع مشقّت بار کارگران رنج مي برد و از اينکه رژيم شاه به حقوق واقع آنان توجه نمي‌کرد و محيط اين قشر زحمتکش از برخي خدمات رفاهي و بهداشتي محروم بود، به شدت ناراحتي خود را اظهار مي‌کرد.

او معتقد بود اعلاميه حقوق بشر و قراردادهايي مانند آن در راه مبارزه با فقر و محروميت و تأمين حداقل زندگي و رفاه افراد مستضعف جامعه موفق نيست و تنها نظام حمايتي اسلامي در اين خصوص نظريات جامع و مهمي دارد که مقررات اجتماعي عادلانه‌اي رابراي افراد بشر، قرنها قبل وضع کرده است.

راه سعادت

شهيد مفتح راه سعادت امت را اسلام مي‌داند و عقيده دارد برنامه‌هاي عبادي اين آيين، انسانها را نجات مي‌دهد. وي معتقد است که شعاير و سنتهاي مذهبي مردم ايران را در مقابل رگبار مسليل مقاوم نموده و در سخناني مي‌گويد:

"ماه رمضان که يک ياز چهره‌هاي عبادي ماست، ماه دعا، ماه التماس، ماه خودسازي، ديديم چگونه عامل نجات ما بود. بعد از ماه رمضان مردم يکپارچه آتش شدند و جريان 17 شهريور (سال 1357) نتيجه برنامه‌هاي ماه رمضان بود. آن راهپيمايي عظيم شکنندة تاسوعا و عاشوراي ما که دشمن را به زانو درآورد و در دنيا صدا کرد، در لواي اسلام بود، در برنامة عزاداري حسين عليه السلام بود، به برکت تاسوعا و عاشوراي حسيني بود."

با وجود آنکه شهيد مفتح عاليترين درجه‌هاي تخصص را در حوزه و دانشگاه احراز کرده بود، به برنامه‌هاي تعبدّي و امالي که سازندة روح و روان انسانهاست، توجه داشت و دعا را يکي از سرمايه‌هاي بسيار ارزنده و از حقايق مسلم اسلام و قرآن مي‌دانست. آن متفکر عالي‌مقام در خصوص دعا و نيايش مي‌نويسد:

"نيايش درخواست کمال، مقام موقعيت و خلاصه چيزي است که بايد با لياقت و کارداني به دست نيايشگر آيد و تکرار اين دعا و خواستن مانند شعاري است که در روح انسان، اثر مي‌گذارد و در ان نيروي اميد وعشق و علاقه به وجود ميآورد وا ورا در راه رسيدن به آن هدف به تکاپو و جنبش وا مي‌دارد و در اسلام هيچ گاه دعا به جاي عوامل طبيعي و علل و اسباب به حساب نيامده بلکه هميشه همراه و در کنار آن اسباب قرار مي‌گرفته است."

دکتر مفتح يکي از موانع استجابت دعاي نيکان و پرهيزگاران را (با تکيه بار احاديث رسيده از اهل‌بيت) گناه و فساد و ترک امر به معروف و نهي از منکر، معرفي کرده و مي نويسد:

"در يک ملت که روح مبارزه با گناه و فساد و نهي از منکر نبوده و هر فردي خود را مسئول فساد محيط ندانست و با عناوين و بهانه‌هاي موهوم و غلط شانه از زير بار اين مسؤوليت خطير تهي کرد و حالت بي‌تفاوتي و به من چه، در او پديد آمد، طبعاً اين چنين اجتماعي لجنزار گناه و انحراف و محيط فقر و بدبختي و گرسنگي و بيماري خواهد شد؛ که دعاي نيکان کوچکترين تأثير در تغيير و بهبود آن نخواهد داشت "

آن انديشمند سترگ بر اين باور است که اگر استعمار بگذارد مسلمانان جهان با هم ارتباط يابند و اختلافات مرزي و قومي از بين برود اقتدار اسلامي ارمغان آن است که توفان استعمار را در هم مي‌پيچد.

اين توان مذهبي اگر تحقق يابد ديگر به ابرقدرتها اجازه چپاول، غارت و سلطه‌گري توأم با ظلم و ستم به محرومان را نمي‌دهد. به حقيقت؛ آن انديشمند والامقام منادي وحدت تمام اقشار جامعه بود که با الهام از قرآن و سخنان اهل بيت عليه‌السلام قوميت گرايي، مليت‌پرستي و گرايشهاي نژادي را آفتي مهلک براي اين تشکل قوي اعلام مي‌دارد. وي مي‌گويد: ناسيوناليزم حربة استعمار است و از اين طريق بين مسلمين بذر نفاق و تفرقه مي‌افشاند.

در مقدمه‌اي که بر کتاب ره آوردهاي استعمار (تأليف مهدي طارمي) نوشت، عامل انحطاط مسلمين را اين گونه توصيف کرد:

"از دست دادن روح سلحشوري و خوگرفتن به زندگي اشراف منشانه از طرف مردم و حکومت شهوت پرستان و تحريکات خطرناک دشمنان همه و همه دست به هم داد و انحطاط مسلمين را به وجود آورد و کشورهاي زرخيز و پرثروت اسلامي را به صورت مستعمره و بازاري براي غارتگران ساخت."

در جايي ديگر چنين اظهار داشته است:

"انحرافاتي که در بين مسلمين به وجود آمد آنها را از حقايق عالي اسلام دور کرد و از نتيجه‌هاي آزادي بخش آن محروم نمود و مسلمين که روزي پيشرو تمدنها بوده‌اند، امروز عقب مانده محسوب مي‌شوند.

ضعف مسلمين از آن روزي شروع شد که فقط به ظواهر دين چسبيدند و از واقعيات آن صرف‌نظر نمودند."

او در سخنان و نوشته‌هاي نکوي خويش از دامهاي گوناگوني که استکبار براي مسلمانان تدارک مي‌بيند پرده برداشته، به اين حقيقت اشاره مي‌کند که وقتي امپرياليستها احساس کردند روند سلطه بر مسلمين قابل دوام نخواهد بود و ممکن است اين مردم هويت ديني خويش را بازيابند و زنجيرهاي اسارت را پاره کنند، کوشيدند تا حس ديني مردم را ضعيف کرده. ترديد و دودلي در پايه‌هاي اعتقادي آنان به وجود آوردند و با آسودگي خاطر به غارت منابع آنها بپردازند.

اما دام جديد و حيلة تازة استعمار به عقيدة آن دانشمند فرزانه چه بود؟ او قيافه دهشتزاي استعمار در لباس مذهب و تبليغ آيين مسيحيت را به عنوان شگرد تازه‌اي معرفي مي نمايد و اضافه مي‌کند:

"تا آنجا دامنة اين تبليغات گسترش يافته که (در زمان طاغوت) دفترچه‌هاي کوچکي که فرزندان مسلمان ما از بازار مي‌خريدد در صحفه اولش عکس حضرت مسيح و حضرت مريم بود و نيز برخي مسلمانان مجسمه مريم را در اتاق خويش به عنوان زينت نصب مي‌کردند و اين دامي بود براي سست کردن اعتقاد مريم نسبت به مباني اسلام و ادامة اسارت مسلمين."

عشق به اهل بيت عليه‌السلام

مرحوم مفتح در خانواده‌اي تربيت شد که ناشر فرهنگ اهل بيت بودند و پدر بزرگوارش در روضه‌ها و سخنان شيواي خويش به مدح و نقبت اهل بيت مي‌پرداخت و اين فرزند پاک‌طينت از دوران کودکي با عشق به اين خاندان آشنا گرديد. طبيعي است چنين روندي، ارمغاني چون محبت به ساحت مقدس آن چشمه‌هاي ولايت و امامت را به دنبال دارد. اما دکتر مفتح از راه ديگر به تعميق اين علاقه پرداخت و آن افزايش معرفت خويش نسبت به اين خاندان بود. او هر چه بر ايمان و شناخت خويش و اطاعت از اوامر الهي سعي و مجاهده مي‌کرد حب فطري و ملکوتي را در وجود خود افزونتر مي‌ساخت؛ به طوري که هر چه را از خدا و منتسب به او بود، دوست مي‌داشت.

از سوي ديگر چون عاشق کمالات بود و اهل بيت را آراسته به فضايل مي‌شناخت آنان را شايسته دلبستي و مهرورزي مي‌دانست و با اين عشق و محبت دل را صفا مي‌داد و روان را در چشمة اين علاقه، تطهير مي‌نمود.

عشق و گرايش قلبي آن شهيد نسبت به ستارگان درخشان آسمان ولايت و خاندان پيامبر تنها علاقه‌اي معمولي نبود بلکه اين ارتباط قلبي وسيلة جذب و جلب معنويات و بهره‌گرفتن از خورشيد معرفت و معنويت آن بزرگواران شد. همچنين اين عطوفت معنوي آن شهيد را به جهت‌گيري در مقابل مسائل عصر خويش واداشت و ضمن تلاشهاي فکري و تبليغي با الهام از سيرة اهل بيت به ستيز با ظلم برخاست و در اين راه يک لحظه آرام ننشست و خود را موجي دانست که آسودگي آن با عدم، مساوي است. او در خصوص مراتب تقوي امير مؤمنان حضرت علي (عليه‌السلام) مي‌نويسد:

"کمالات علمي و فضايل انساني علي عليه‌السلام از اين راه نبود که خود را در سر دو راهي نيک و بد مختار ببيند و با فکر و تأمل در عواقب که به سمت خير و صلاح گرايد. او در درجة اول مجذوب حق شد و جذبة شديد توحيد او را به سمت کمالات کشانيد. اين جذبة مقدس و عشق ملکوتي سبب شد که هر آرزوي مادي و هر شوق غريزي و طبيعي که سبب حرکات و روشهاي معمولي طبيعي است از ساحت روح او دور شود و براي نشان دادن خود مجالي نبيند. او همه چيز را جز خدا فراموش کرد و کنار گذارد و فرمود: مَا رَأيْتُ اِلاّ وَ رَأيْتُ الله قَبْلَه (هيچ چيز را نديدم جز آنکه خدا را قبل از آن ديدم) و گفت:

لو کشِفَ الْغِطاءُ ما اَزْدَدْتُ يَقيناً:‌ايمان به جهان غيب به قدري است که اگر پرده‌هاي مادي کنار رود يقين من بيش از آنچه هست افزايش نخواهد يافت."

آن مجتهد ژرف‌انديش بر اين باور بود که زيارت بارگاه اهل‌بيت و سوگواري براي اين خاندان دلها را احيا کرده، درس فداکاري وقيام به انسانها مي‌آموزد. وي در اين خصوص مي‌نويسد:

"يکي از مسائل، زيارت و رفتن کنار قبور بزرگان دين و توسل است که اصل آن از نظر روايات اسلام و روش پيشوايان مسلمين عملي است مقدس و محترم. بديهي است که رفتن کنار قبر آن رادمر فداکار خاطرة قيام و انقلاب و شجاعت آن حضرت را در دلها زنده مي‌دارد و درس قيام و فداکاري در برابر اسارت و ستم مي‌آموزد. در اينجا بايد اعتراف کرد موهوماتي روي اين حقيقت را پوشانيده است. ما اگر مي‌بينيم که بني‌عباس قبر امام حسين عليه‌السلام را خراب مي‌کردند و از رفتن به زيارت جلوگيري مي‌نمودند مسلّم براي آن بود که آنجا محل اجتماع جانبازان بوده است."

ستيز با جهل و خرافات

شهيد مفتح مبارزه با عفريت جهل را مهمترين وسيله براي مبارزه عليه رژيم منحوس پهلوي مي‌دانست. او عقيده داشت براي ايجاد تحول در انديشه‌هاي مردم، لازم است آنان را از درة ناداني به قلة آگاهي رسانيد. وي بعثت پيامبر اسلام صلي‌الله‌عليه‌و‌اله را نهضتي عملي ـ فکري مي‌دانست که بر پيکر مردة اجتماع آن عصر روحي تازه دميد و اين تحول ريشه‌دار علمي تمامي مسائل اخلاقي و اجتماعي را بر پايه تعقل و مباني علمي قرار داد.

سلسله مقالاتي که تحت عنوان نقش دانشمندان اسلام در پيشرفت علوم، در مجله مکتب اسلام (سال چهارم) از سوي استاد به رشتة تحرير درآمد، در پي همين مقصود بود. نفرت ايشان از ناآگاهي و خرافات و مسائل موهوم، در نوشته ها و مقالات و سخنرانيهايش بخوبي آشکار است و گويا رنج آن انسان متفکر از مسائل خرافي و جهل توده‌ها بيش از ناگواريهاي ديگر است. از نظر ايشان توسعة علم و پيشرفت افکار تأثير غير قابل انکاري در بالابردن سطح اعتقادات و باورهاي ديني مردم دارد. او مي‌گويد: پاره‌اي از خرافات و افکار بي‌اساس چون پرده‌اي چهرة نوراني حقايق اسلام را مي‌پوشاند و حربه برنده‌اي به دست دشمنان و غارتگران سرمايه‌هاي مادي و معنوي مسلمين مي‌دهد. ايشان در جايي مي‌نويسد:

"رنج و ناراحتي ما تنها از اين جهت نيست که اوهام فکر و عقل انسانها را در بند کرده و سد راه پيشرفت فردي و اجتماعي آنان گشته است، بلکه بيشتر از اين جهت است که بسياري از پندارهاي نابجا را مردم ساده‌لوح به حساب دين گذارده‌اند و در نتيجه لايه‌هايي از گرد و غبار اين اعتقادات پوچ، روي چهرة تابناک و درخشان مسائل واقعي و حقايق ارزنده اديان نشسته و قيافة واقعي و جذاب و دلنشين دين را مخفي نموده است به عقيدة من امروز بر هر فرد مسلمان لازم است تا آنجا که مي‌تواند در راه مبارزه با خرافات و زدودن پندارهاي غلط از واقعيات ديني کوشش کند"

به عقيدة آن شهيد روشن‌بين، هر مسلمان وظيفه‌شناس و علاقه‌مند بايد در دو جبهه مبارزه کند، در يک جبهه با دشمنان اسلام و در جبهة ديگر با خرافات و خرافه‌پرستان به ستيز درآيد.

وي طي سخناني در مبارزه با برنامه‌هاي رژيم شاه، روي آوردن به رسوم شرک‌آميز و زرتشتي‌گري را حرکتي جهت خاموش نمودن روح و عواطف اسلامي قلمداد نمود و گفت:

"آخر شما واقعاً حساب کنيد، چهارشنبه سوري يک رسم خيلي مضحکي است؛ بعد يک وقت در روزنامه هم عکس انداخته بودند که نخست‌وزير وقت با آن جثة کذايي‌اش از روي آتش پرسيده بود و برايش کف زده بودند! چرا به جاي دعوت به ايراني گري به رسوم آتش پرستي، به رسوم گبر، به ارتجاع قبل ازاسلام برمي‌گردند! چرا نمي‌گذارند نداي اسلام و صداي اسلام و افکار و مطالب اسلام در اين مملکت منتشر شود.!"

مسافرتها

دکتر مفتح در سفر حج در سال 1349 ش . ضمن انجام اعمال و فرايض اين برنامة عبادي و سياسي به مسائل جهان اسلام توجه داشت و از اينکه مؤسسة "رابطه العالم اسلامي" براي ايجاد رابطه بين کشورهاي اسلامي تشکيل شده است بسيار خشنود بود. ولي از اين جهت که تشکيلات مزبور در کشور تحت سلطة سعوديها که به رژيم آنها هيچ اعتقادي نداشت، برگزار شده برايش پذيرفتن چنين عنواني سخت بود. با وجود اين، در اين مجموع بزرگ شرکت جست و موضوع سخنراني يکي از افراد که در مورد موانع جنبش اسلام در آفريقا بود ايشان را سخت تحت تأثير قرار داد. آن شهيد در يکي از سخنرانيهاي خود, از آن روز چنين ياد مي‌کند:

"(سخنران) در آغاز شرح مبسوط دربارة جنبش اسلام در آفريقا عنوان نمود؛ اينکه آفريقا چه طور به اسلام گرايش نشان داد و هر روز گروه گروه مسلمان مي‌شوند. افريقاي سياه، رنج ديده از استعمار، افريقايي که از دست مسيحيت و مبشرين مسيحي رنج برده بود، آرام آرام در اثر تبليغات کشورهاي اسلامي به اسلام گرويد."

آن متفکر ژرف‌انديش در سال 1354 پس از آزادي از زندان وقتي شنيد رژيم غاصب اسرائيل حملاتي را بر ضد مردم محروم و شيعيان مظلوم لبنان به صورت سراسري آغاز کرده است، شروع به جمع‌آوري کمکهاي اهالي تهران براي شيعيان اين سرزمين نمود و خود براي رسانيدن اين کمکها به اهالي لبنان و نظرات به توزيع آنها، رهسپار لبنان شد.

وي در مسافرتهاي خود به لبنان و در تعقيب کمکهاي مالي به بازماندگان جنگ خانمان برانداز لبنان و تهاجمات وحشيانة صهيونيستها به اين سرزمين اسلامي، کمکهاي مؤثر و فراواني به ايرانيان مسلمان فراري مقيم لبنان نمود.

در آن زمان، جنگ لبنان و آشفتگي وضع داخلي اين کشور را محل بسيار مناسبي براي تجمع ايرانيان فراري از دست رژيم پهلوي نموده بود. زيرا از طرفي با نزديکي اين کشور به ايران و نيز امکمان فراگيري فنون نظامي و آشفتگي وضع داخلي که بدون توجه دولت صورت مي‌گرفت، لبنان را به محل تجمع مبارزيني که به دليل تعقيب دولت ايران، از کشورشان فرار کرده بودند، تبديل نموده بود و استاد در اين راه کمکهاي شايان توجهي به اين افراد کرد. در واقع از يک سو با فراهم آوردند امکمانات مالي راي ايشان و نيز ايجاد رابطه با خانواده هاي آنان و نظارت بر فعاليت افراد مزبور از انحرافات احتمالي آنها جلويگري کرد و سعي نمود اين گروههاي متواري را در خط امام قرار دهد و براي ستيز با رژيم شاه انسجام آنان را استوار سازد. دکتر مفتح (در آستانة ورود حضرت امام) طي يک سخنراني (در مدرسة عالي کامپيوتر) اظهار داشت:

"در سفري که به سوريه داشتم جوانان عزيزمان را ديدم. اين جوانان که به حکم روح انقلابي و مباررشان از ايران بيرون رفته بودند و نمي‌توانستند باز گردند و در سوريه و لبنان و کشورهاي ديگر رفت و آمد مي‌کردند، همه آنها گذرنامه‌هاي قلاّبي داشتند و بالاخره به نحوي درست کرده بودند که اگر يک وقت قضيه روشن مي‌شد، جانشان در خطر بود. ولي آنها دست بردار نبودند، واقعاً اينها جان برکف داشتند و دارند و چقدر کوشا و کاري بودند. اينها کتاب را دادند به من بيارم تا در ايران چاپ شود، دربارة جنبشهاي دنيا بود و مراحلي که پشت سر گذاشته بودند و وارد مرحلة جديد و آستانة پيروزي شده بودند و چطور مارکسيسم در اين جنبشها اخلال و کارشکني مي‌کرد و جلوِ حرکتها را گرفته بود "

وي وقتي در سال 1356 خبر فوت دکتر شريعتي را شنيد به سوريه رفت و همرا با امام موسي صدر کوشيد تا جنازة اين متفکر مسلمان در کنار مرقد مطهر حضرت زينب عليها‌السلام در سوريه به خاک سپرده شود. اين عمل وي مبارزه آشکار با دولت ستمگر پهلوي بود که سعي فراوان مي‌کرد جنازه دکتر را به تهران انتقال دهد.

شهيد مفتح با آنکه يکي از برجسته‌ترين اساتيد حوزه و دانشگاه يود و در اين دو پايگاه حساس و نيز در دبيرستانهاي قم به تدريس مشغول بود به منظور آگاهي دادن به تودة مردم و بيدار کردن و به حرکت درآوردن آنان، تلاشهاي وسيعي داشت و برنامه‌هاي تبليغي خود را رها نمي‌کرد و مخصوصاً در ايام ماه مبارک رمضان، محرم و صفر در نقاط مختلف کشور اين فعاليت دو چندان مي شد. حتي در ايام تبعيد در زاهدان از سخنراني و برنامة وعظ و ارشاد مردم غافل نبود. وي از همان آغاز، مسافرتهاي تبليغي خود را به منبرهاي افشاگرانه و روشنگرانه تبديل ساخته بود؛ سخنرانيهايي که به لحاظ اثر عميق و وسيعي که در اذهان و افکار مردم داشت و ادامة آن براي دستگاه سفاک پهلوي خطرناک بود، بارها از سوي ساواک تعطيل گشت.

دکتر مفتح در شهرهاي مختلفي از جمله آبادان، اهواز، خرمشهر، دزفول، اصفهان، يزد، شيراز، کرمان، بندرعباس، زاهدان، همدان، کرمانشاه، ساري، بابل، بابلسر، املش، آمل، چالوس، مشهد و فعاليتهاي تبليغي وسيعي داشت.

وي از طريق اصفهان و نجف‌آباد همراه با شهيد آيت الله سعيدي، شهيد دکتر محمد جواد باهنر، مرحوم آيت الله رباني املشي، آيت الله صانعي و حجت‌الاسلام رفسنجاني به منطقه کوهرنگ و ارتفاعات بختياري و دامنه‌هاي زردکوه مسافرت کرد.

حجت‌الاسلام رفسنجاني در مصاحبه با مجلة حوزه به اين سفر اشاره کرده، مي‌گويد:

" وقتي از آن سفر برگشتيم به اصفهان، منزل آقاي (دکتر) بهشتي رفتيم. سفر شيريني بود، وقتي باز مي‌گشتيم توي ماشين با يک افسر ارتشي دعوامان شد؛ عباي آقاي مفتح را پاره کردند. وقتي به قم رسيديم مي‌خواستند ما را بازداشت کنند؛ صحنة وحشتناکي پيش آمد که قسمت اخيرش سفر را تلخ کرد "

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده