شهید احمدرضا احدی به روایت مادر/ من مادر احمد رضا احدی هستم
بعد از شهادت احمدرضا رفتیم تهران وسایل احمدرضا را برگردانیم. خیلی برایم سنگین و دردناک بود. خانم میان سالی صاحب خانه این چند جوان بود. وقتی ما را دید از ما سؤال کرد که از کجا آمده ایم و چه نسبتی با شهدا داریم. همه اهل آن خانه به جز یک نفر شهید شده بودند. آنها را دانشجویان شهید ملایری لقب داده بود. من خودم را معرفی کردم، «من مادر احمدرضا احدی هستم.»
اشک، حلقه ی قاب چشمش شد و زلال و گرم روی گونه اش جا گرفت.
همین طور که گریه می کرد ادامه داد، این خانه هنوز خالی است، برایم سخت است که اجاره بدهم کس دیگری در این خانه اقامت کند. این خانه متعلق به آدم های خوب است، سخت است کسان دیگری را به جای احمدرضا و دوستان شهیدش در این خانه اسکان بدهم. به هیچ کس اجازه ندادم ساکن این خانه شود.
حال و هوای خوبی که این شهدا به این خانه دادند را نمی خواهم کسی از بین ببرد.