شهید احمدرضا احدی به روایت مادر/ خاک کوشک هنوز در پایش بود
سال 61 بود که احمدرضا برای شرکت در عملیات رمضان، 18 روز در پادگان قدس همدان دوره می دید. 14 روز از حضورش در پادگان قدس گذشته بود، پدرش از من خواست به دیدنش برویم شاید منصرف شود. راهی شدیم، وقتی رسیدیم، احمدرضا را صدا زدند از دور که می آمد جثه ی کوچکی داشت، سلاح از خودش بزرگ تر نشان می داد و روی زمین کشیده می شد.
پدرش با مهربانی و آرامش از او خواست صرف نظر کند، بماند و جنگ را به اهلش بگذارد. اشاره ای کرد به قد احمدرضا و اسلحه ای که در دست داشت، یعنی هنوز برای تو زود است.
علاقه ی شدید پدر به احمدرضا باعث این همه نگرانی شده بود. احمدرضا وقتی متوجه نگاه پدر به سلاح و قد و قامت خودش شد، گفت: «من 14 روز است کفش بیت المال را پوشیده ام، نمی توانم نروم و صرف نظر کنم. من مدیونم!»
پسر باهوشی بود، اولین میدانی بود که احمدرضا حضور داشت، عملیات رمضان منطقه ی کوشک.
احمدرضا یادگاری زیبا از کوشک آورد و گرو نگه داشت تا روز شهادتش. گلوله ی به یادگار مانده از عملیات رمضان و خاک کوشک هنوز در پایش بود!