دوشنبه, ۰۷ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۰۵:۳۰
حسین كیانی دوم شهریور ماه سال 1330 در روستای كیان شهرستان نهاوند متولد شد. دوره ابتدایی را در مدرسه حافظ در همان روستای كیان گذراند. به سن قانونی که رسید به خدمت سربازی رفت و این ایام همزمان بود با سال های مبارزات انقلابی مردم ایران. برای جلب رضای خداوند و انجام تكلیف عازم جبهه های حق علیه باطل شد و در عملیات های مختلفی شركت داشت. حاج حسین كیانی در 24 دیماه سال 1365 در منطقه شلمچه به علت اصابت تركش به گلو و سر به شهادت رسید.


حسین كیانی دوم شهریور ماه سال 1330 در روستای كیان شهرستان نهاوند متولد شد. كودكی آرام و ساكت بود. از همان کودکی کمک حال پدر بود و در امور کشاورزی و باغداری به پدر کمک می کرد.

دوره ابتدایی را در مدرسه حافظ در همان روستای كیان گذراند و پس از آن به علت مشکلات متعدد و کمبود امکانات، ترك تحصیل کرد تا بیش از پیش به پدر كمك کند. تنبلی و بیكاری را دوست نداشت و بسیار فعال، پركار و زحمتكش بود.

از نوجوانی و قبل از سن بلوغ شروع به نماز خواندن كرد و همیشه با وضو بود. در همه برنامه های مسجد محل و مراسم های مذهبی شرکت می کرد. در ماه های رمضان و محرم و روزهای عاشورا و تاسوعا در هیئت مسجد فعالیت چشمگیر داشت.

به سن قانونی که رسید به خدمت سربازی رفت و این ایام همزمان بود با سال های مبارزات انقلابی مردم ایران. حدود شش ماه از خدمت سربازی را پشت سر نهاده بود که به دستور حضرت امام (ره) از پادگان فرار كرد.

در سال 1357 با خانم افسر كیانی ازدواج كرد که پس از 8 سال زندگی مشترک، خداوند 3 فرزند به نام های روح الله، سجاد و میثم به آنها عنایت فرمود.

به گفته پدرش: مراسم عقد و ازدواج آنها بسیار ساده برگزار شد. خیلی از مراسم های مرسوم آن موقع را انجام ندادند. احترام همسرش را داشت و انصافاً همسرش نیز احترام او را نگه می داشت. هر كاری داشت خودش انجام می داد و به همسرش دستور نمی داد.

همسرش می گوید: چون انسانی مؤمن، با تقوی ، اهل كار و تلاش بود، به او جواب مثبت دادم. اخلاق، رفتار، نماز، عبادت و صبرش بسیار خوب بود. در مقابل مشكلات صبر داشت. یك طوری رفتار می كرد كه ما متوجه نمی شدیم كه مشكلی است. با پدر و مادر من هم خیلی خوب بود و همه از دست او راضی بودند.

آرزوی پیروزی اسلام و انقلاب را داشت و همه چیز خود را فدای انقلاب كرد. آرزوی سلامتی امام را می كرد و می گفت: تمام زندگی و جانم فدای امام شود.

به افراد در خط اسلام و امام علاقه داشت و آن فرد را روی سرش می گذاشت. از اشخاص ضد انقلاب و ضد اسلام متنفر بود. از افراد قاچاقچی بدش می آمد. اگر كسی علیه انقلاب و امام حرفی می زد، بغض گلویش را می گرفت.

او افراد را راهنمایی می كرد كه در راه خدا قدم بردارند و از راه حلال كسب روزی نمایند. بعد از پیروزی انقلاب، كشاورزی را رها كرد و به سپاه پیوست و در ستاد مبارزه با مواد مخدر مشغول خدمت شد.

عضو بسیج نیز بود و در پایگاه بسیج در امر مبارزه با مواد مخدر فعالیت و با منافقین نیز مبارزه می كرد. زمانی كه در ستاد مبارزه با مواد مخدر بود، چند نفر قاچاقچی را تا پای اعدام كشاند.

با خویشاوندان و اقوامی كه در پخش مواد مخدر بودند، رابطه نداشت و همان ها در زمان شهادت حسین در کمال ناجوانمردی بسیار خوشحال شدند و شیرینی پخش می كردند.

زمانی كه در ستاد مبارزه با مواد مخدر بود، شبانه روزی كار می كرد و هفته ای یك شب به منزلش می رفت. هنگامی كه در سپاه بود، بیشتر از گذشته مطالعه می كرد و به خواندن كتاب های دینی، مذهبی و تاریخی می پرداخت.

با شروع جنگ تحمیلی، ملبس به لباس مقدس پاسداری شد. ابتدا به صورت بسیجی و بعد به عنوان پاسدار رسمی در جبهه حضور یافت.

برای جلب رضای خداوند و انجام تكلیف عازم جبهه های حق علیه باطل شد و در عملیات های مختلفی شركت داشت.

ابتدا فرمانده گروهان بود و بعد معاون گردان شد. در عملیات كربلای 5 معاون گردان 152 لشكر انصار بود.

در منطقه دوبار مجروح شد. در منطقه چنگوله با برادرش، عباس، در جبهه بودند كه او در آن عملیات از ناحیه پا مجروح شد و برادرش عباس، به شهادت رسید.

به گفته پدرش: زمانی كه حسین مجروح و در بیمارستان تهران بستری بود، به عیادتش رفتم و گفتم: ما خوشحالیم كه تو زنده هستی، هر چند كه عباس شهید شده است. گفت: پدر، این حرف ها را نزنید، اگر عباس شهید شده است و من مجروح شده ام، به خاطر این است كه شیری كه عباس خورده است از شیری كه من خورده ام پاكتر بوده است.

به همین خاطر او شهید شده و من مجروح شده ام. به حسین گفتم: به جبهه نرو تا سالم بمانی و پیش من و مادرت بمانی، چون عباس شهید شده است. گفت: پدر، به خدا قسم تا جنگ و امام است، من دست از جبهه برنمی دارم و با آن حال مجروحیت دوباره به جبهه رفت.

هر وقت به مرخصی می آمد به پایگاه مسجد می رفت و یا به خانواده های شهدا سركشی می كرد. به عبادت و نماز و نماز شب می پرداخت و یا قرآن تلاوت می نمود و به خانواده های شهدا سركشی می كرد. به او می گفتم: این چند روز را پیش ما و زن و بچه ات باش. می گفت: پدر، سركشی از خانواده شهدا از شما واجب تر است. یا هر وقت به او می گفتیم: كمتر به جبهه برو چون زن و بچه داری. می گفت: مگر امام حسین(ع) زن و فرزند نداشت، مگر حضرت

عباس (ع) همسر و بچه نداشت، چرا شما از این حرف ها می زنید؟ به خانواده های شهدا، فرزندان شهدا و رزمندگان جانباز علاقه داشت.

خانم کیانی همسر شهید می گوید: هر وقت به او می گفتم شما چند تا بچه دارید، فكری هم به حال ما بكنید. می گفت: من به جبهه می روم و تو از بچه ها نگهداری كن، من نصف ثوابش را به تو می دهم. با این حرف های او من دلگرم می شدم.

در جبهه نماز شبش ترك نمی شد. در قید حقوق و مزایا نبود. از طرف سپاه به او زمینی در نهاوند دادند كه او زمین را نگرفت و گفت مگر من به خاطر زمین به جبهه می روم. خمس و وجوهات شرعی را هر سال می پرداخت.

نسبت به بیت المال حساس بود. حتی یك بار كه می خواست همسرش را با خود به نهاوند ببرد، ماشین سپاه را در حیاط گذاشت و ماشین كرایه كرد.

به خانواده اش توصیه می كرد صبر و توكل به خدا داشته باشید، منحرف نشوید. امر به معروف و نهی از منكر كنید. حجاب را رعایت كنید. نماز را اول وقت بخوانید. فرزندانم را خوب تربیت كنید. به مسجد و پایگاه بروید.

آرزوی شهادت داشت. می گفت: خوشا به سعادت آن هایی كه شهید شده اند. دعا كنید من هم شهید شوم.

به گفته همرزمانش در عملیات كربلای 5، آتش دشمن روی محور ما خیلی سنگین بود. بچه های زیادی شهید شدند. یك جایی بود كه حاجی شهدا را آنجا می برد. در داخل سنگر وضو گرفت و نماز خواند و بعد یك جعبه مهمات برداشت و برای رزمندگان برد. به او گفتم آتش دشمن زیاد است، شهید می شوی. گفت : اشكال ندارد. باید این

مهمات را به نیروها برسانم. بعد از ساعتی متوجه شدیم او شهید شده است.

حاج حسین كیانی در 24 دیماه سال 1365 در منطقه شلمچه به علت اصابت تركش به گلو و سر به شهادت رسید.

علی حسین كیانی، پدر شهید، می گوید، حسین دشمنان زیادی در روستا داشت كه همه آن ها قاچاقچی ها بودند و همه خوشحال از این كه او شهید شده است. من به خاطر این كه دشمنان او خوشحال نشوند، اصلا ناراحت

نشدم. وقتی جنازه اش را در بهشت زهرای نهاوند دیدم ، دستهایم را به طرف آسمان بلند كردم و گفتم: خدایا، تو را شكر كه این چنین فرزندی به من عطا كردی.

شهید حسین کیانی در وصیت نامه خود نوشته است: سلام به مادر مهربانم، مادری كه از جان و دل به او عشق می ورزم، مادری كه دوری او را یك لحظه نمی توانم تحمل كنم. اما چه باید كرد كه اسلام از تو مادر عزیزتر است .

مادر، اگر من شهید شدم، صبر داشته باش. همانطور كه زینب (س) در برابر شهادت برادر و فرزندانش صبر كرد و دنیا به خاطر این بانوی بزرگوار برپا مانده است. همسرم، ان شاء الله خداوند به شما صبر عنایت كند .

سفارش من این است كه روح الله، فرزندم، را راهی جبهه كنی كه اسلحه من روی زمین نماند. برادران، شعار ندهید، عمل نمایید. ما مسئول خون شهدای اسلام هستیم. مرگ راهی است كه باید همه از آن عبور كنند، پس چه بهتر كه

مرگ در راه خدا باشد. فرهنگ ما، فرهنگ شهادت است. ما با یاد حسین(ع)، راه حسین (ع) و خون حسین(ع) زنده هستیم.

ای ملت شهید پرور، امام را تنها نگذارید. اگر رهبری تضعیف شود، این انقلاب شكست می خورد. پشتیبان ولایت و یاران امام باشید و خودتان را آماده كنید برای سختی هایی كه در آینده پیش می آید.

پیكر پاكش بعد از انتقال به زادگاهش در گلزار شهدای روستای كیان نهاوند به خاك سپرده شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده