سردار شهید عبدالصمد یونسی به روایت خانواده و همرزمان
يکشنبه, ۱۸ تير ۱۳۹۶ ساعت ۰۲:۵۲
گفتم: مگه «صمد» چه عیبی داره ؟ گفت: صمد یعنی بی نیاز و بی نیاز فقط خداست و من سراپا نیازم ولی عبدالصمد یعنی بنده خدای بی نیاز، یعنی من.

من عبدالصمد هستم، بنده خدای بی نیاز

گفتم: مگه «صمد» چه عیبی داره ؟

گفت: صمد یعنی بی نیاز و بی نیاز فقط خداست و من سراپا نیازم ولی عبدالصمد یعنی بنده خدای بی نیاز، یعنی من.

------------------

نفسش بند آمده بود.

شُرشُر عرق می ریخت .

با دوستانش تابلوی دبیرستان پهلوی را پایین کشیده بودند.

هر وقت صحبت آن روزها می شد می گفت : آن روز شیرین ترین خاطره ی انقلاب برامه. خیلی کیف داد. اسم شاه رو آوردیم پایین.

-------------------

گفت: می خوام ازدواج کنم .

گفتم: حالا زوده. تازه تو که چیزی نداری.

گفت: خدا کریمه ، درست میشه.

دو جلسه با هم صحبت کردند به توافق رسیدند .

مراسم عقدش خیلی ساده بود. مهریه، یک جلد کلام الله مجید و چهارده سکه ده ریالی به نام چهارده معصوم (ع) .

راوی: مادر شهید

----------

از خیلی چیزها حرف زدیم. صداقت در صورتش موج می زد .

گفت : ممکنه در این لباس شهید یا جانباز بشم ، مشکلی نیست ؟

گفتم: نه

به راهش اعتقاد داشتم، کاملا ".

11 خرداد 1360 به عقد هم در آمدیم. رفتیم بازار خرید مختصری کردیم .

دستورالعمل اخلاقی امام را عمل می کردیم. البته بیشتر او. دوشنبه ها و پنج شنبه ها روزه بودیم . بعد از نماز دعا و قرآن می خواند . از بس با قرآن مانوس بود ، گاهی سوالتم را با آیات قرآنی پاسخ می داد .

راوی: خانم عباس آبادی همسر شهید

-------------------

همیشه می گفت ، هیچ وقت خدا را فراموش نکنید . با تقوا باشید و می گفت : امام فرموده است : جنگ در راس همه امور است پس ما باید تا آخر بایستیم .

---------------

دوست دارم ، یه دفعه شهید بشم ، درد نکشم .

- چرا ؟

- می ترسم ، درد و خونریزی مرا از یاد خدا غافل کنه . دلم می خواد در آخرین لحظه ها هم یاد خدا باشم .

ترکش خورد سمت راست سرش . هرکاری کردیم خون بند نیامد . آن جور که می خواست شد .

-------------

قبل از عملیات بیت المقدس صمد مسئول قایق و بلد چی تیم شناسایی 5 نفری ما بود . زبان عربی را خوب می فهمید و به منطقه هم آشنایی کامل داشت. قبل از گشت و قبل از تاریک شدن هوا ، یکی دو ساعت زودتر می رفت توی آب شنا می کرد تا منطقه را خوب شناسایی کند.

وقتی بر می گشت همان طوری که توی آب بود قایق را هل می داد تا ما سوار شویم. نمی گذاشت حتی پایمان را توی آب بگذاریم.

می گفت سردتان می شود همان طور که قایق را هل می داد می دوید و می پرید توی قایق. هر جا هم که حس می کرد ممکن است خطر مین یا مانعی باشد زودتر از ما می پرید توی آب. کارش خیلی سخت بود. آن هم توی تاریکی شب . می گفتیم : مواظب باش اگر به تو چیزی شود وسط آب و توی این تاریکی هیچ کس نیست به ما کمک کند . می خندید و می گفت اینجا خدا هست.

--------------

تا رسیدیم، یک فصل کتک خوردیم و همه‌ی وسایلمان را گرفتند. اما در آن وضعیت دردناک، شهید صمد یونسی می‌گفت: روی دیوار سلول نوشتم: بسم الله القاصم الجبارین. ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص.

من عبدالصمد هستم، بنده خدای بی نیاز
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده