پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۰۰
دیدن جلد کتابی که رویش نوشته خاطرات فرمانده‌ی گردان «حضرت ابالفضل(ع)»، آن هم با عنوان «آب هرگز نمی‌میرد»، به خودی خود اینقدر جذاب هست که آدم را ترغیب کند به خریدن و خواندن آن. شاید برای همین است که سراسر کتاب، بوی آن حضرت را به خود گرفته است

دیدن جلد کتابی که رویش نوشته خاطرات فرمانده‌ی گردان «حضرت ابالفضل(ع)»، آن هم با عنوان «آب هرگز نمی‌میرد»، به خودی خود اینقدر جذاب هست که آدم را ترغیب کند به خریدن و خواندن آن. شاید برای همین است که سراسر کتاب، بوی آن حضرت را به خود گرفته و راوی داستان هم، در دست‌نوشته‌ای که در ابتدای کتاب، خودنمایی می‌کند، چنین نوشته است: «از روزی که در ۶ سالگی روضه‌ی مشک و سقّا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داش و خوشه‌های گندم گره خورد، رد این بوی خوش را گرفتم تا به زیر علم عباس(ع) رسیدم. اتفاقی نبود. در دفتر تقدیر الهی همه‌چیز حساب و کتاب داشت که با شروع جنگ تحمیلی و تأسیس یگان رزمی استان همدان انصار الحسن(ع) - به نوکری گردان حضرت ابالفضل(ع) منصوب شدم و تشنه‌ی آب، آب حیاتی که هنوز از مشک ابالفضل(ع) می‌ریخت و به تاریخ آبرو می‌داد

دیدن جلد کتابی که رویش نوشته خاطرات فرمانده‌ی گردان «حضرت ابالفضل علیه‌السلام»، آن هم با عنوان «آب هرگز نمی‌میرد»، به‌خودی خود آنقدر جذاب هست که آدم را ترغیب کند به خریدن و خواندن آن. شاید برای همین است که سراسر کتاب، بوی آن حضرت را به خود گرفته و راوی داستان هم، در دست‌نوشته‌ای که در ابتدای کتاب، خودنمایی می‌کند، چنین نوشته است:

«از روزی که در ۶ سالگی روضه‌ی مشک و سقّا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشه‌های گندم گره خورد، رد این بوی خوش را گرفتم تا به زیر علم عباس علیه‌السلام رسیدم. اتفاقی نبود. در دفتر تقدیر الهی همه‌چیز حساب و کتاب داشت که با شروع جنگ تحمیلی و تأسیس یگان رزمی استان همدان انصارالحسن علیه‌السلام به نوکری گردان حضرت ابالفضل علیه‌السلام منصوب شدم و تشنه‌ی آب، آب حیاتی که هنوز از مشک ابالفضل علیه‌السلام می‌ریخت و به تاریخ آبرو می‌داد

و بعد هم با این جمله تمام کند که:

ما تشنه‌ی یک جرعه سخاوت هستیم

مشک تو هنوز آب دارد عباس

***

«آب هرگز نمی‌میرد» آنچنان‌که اشاره شد، روایت خاطرات فرمانده‌ی گردان حضرت ابالفضل علیه‌السلام لشگر انصارالحسین علیه‌السلام استان همدان، یعنی سردار جانباز میرزامحمد سُلگی است. سرداری که نویسنده‌ی کتاب، «حمید حسام»، در بیان خصوصیات فردی او نوشته است: «سردار میرزامحمد سلگی فرمانده‌ی شهیدانی است که خون قلبشان را نثار حسین علیه‌السلام کرده‌اند. او از تبار انصارالحسین علیه‌السلام است و حاضر نیست سرمایه‌ی گمنامی را در این دنیا با هیچ قیمت معاوضه کند. مشکل کار اینجاست که او بیان خاطرات خود را نوعی «حدیث نفس» می‌داند و از نظر او باید همچنان مهر سکوت بر لب زد و گمنام ماند و این معامله یعنی عملکرد خود در ۸ سال دفاع مقدس را برای فردای خود و قیامت «یوم تبلی السرائر» گذاشت

کتاب آب هرگز نمی‌میرد اگرچه در زمره‌ی کتاب‌های خاطره‌نگاری می‌گنجد اما از اسلوبی تازه و نو بهره برده است. بدین ترتیب که گرچه محوریت کتاب، بازگویی خاطرات میرزامحمد سلگی است، اما برای جامعیت روایت و تواتر و تکمیل خاطرات وی، از روایت و خاطرات تعدادی از رزمندگان و فرماندهان لشگر همدان نیز بهره برده است. خصوصیت دیگر کتاب، بیان صریح و شفاف و بدون اغراق راوی و نویسنده از وقایع جنگ است، به‌طوری‌که خوانند تصور می‌کند در گرماگرم وقایع و رخدادهای جنگ قرار دارد.

در کنار این دو، موضوعی که در بیان خاطرات میرزامحمد در سراسر کتاب می‌توان ملاحظه کرد، ارتباط معنوی نیروهای این لشگر با آفریدگار جهان است، به‌طوری‌که می‌توان از همین نکته، پی به امدادهای الهی در یاری رساندن به رزمندگان اسلام دانست. در بخشی از کتاب چنین آمده است: «حاج حسین همدانی از فرمانده گردان‌ها و واحدها خواسته بود که در ابتدای گزارش‌شان حتما، آیه یا حدیثی بخوانند و به نکته و موضوعات مهم و اصلی اشاره کنند و حاشیه نروند. یادم هست که هرکس آیه یا حدیثی خواند. مسئول تدارکات تیپ محمود علیون- سوره‌ی حمد را خواند. او همیشه این سوره را می‌خواند و می‌گفت: «من فقط این سوره را بلدم و اگر به آن عمل کنیم برایمان کافی است.» و راست هم می‌گفت.» بعدتر می‌توان در متن وقایع و مخصوصا عملیات‌هایی که توسط این گردان انجام شده، تأثیر این ایمان را به خوبی مشاهده کرد. برای مثال در جایی از این کتاب آمده است: «تصویر محسن امیدی در شب عملیات والفجر ۲ پای کوه کله‌قندی در ذهنم آمد. آن شبی که او سرش را به خدا عاریت داده بود. تا جلو بیفتد و نیروها پشت سرش به خط دشمن بزنند. یا ابالفضل گفتم و به سمت تیربار مقابل دویدم، نیرویی در پاهایم جمع شده بود که می‌خواستم پرواز کنم. پشت سرم فریاد الله‌اکبر برخاست و همه مثل برق و باد بر سر دشمن فرود آمدند.

تیربارچی دشمن رها کرد و به سمت تپه‌ی «عباس عظیم» گریخت. دو گروهان اول و دوم هم مثل سیل، سد مقابل‌شان را شکستند و تیراندازی شدت گرفت و ظرف چند دقیقه صدای تیر کم شد. بعثی‌ها یا کشته شدند یا به سمت تپه‌ی عباس عظیم فرار کردند و عده‌ای هم دست‌شان را به علامت تسلیم بالا بردند. چند مجروح و شهید داده بودیم. دو سه نفر از بسیجی‌ها عصبی بودند و به تلافی می‌خواستند که اسرا را بزنند، سرشان داد کشیدم: «ما اسیر نمی‌کشیم، برگردید توی کانال.»

حکایت مردان مرد گردان ابالفضل(ع)

حکایت مردان مرد گردان ابالفضل(ع)
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده