شنبه, ۰۶ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۶
با اوج گيری تحركات دشمن پليد از طريق ايادی آنها يعنی ضدانقلاب داخلی كه در مناطق مختلف كشورمان مثلاً به برانگيختن احساسات ناسيوناليستی و دامن زدن به قوميت گرايی و اختلافات مذهبی می‌پرداختند، ناصر به منظور رويارويی با توطئه تجزيه خوزستان تحت عنوان جنبش موسوم به خلق عرب راهی خرمشهر شد و تا خنثی شدن اين توطئه در آنجا ماند.

نوید شاهد:  12 خرداد سال 1335 دومين فرزند پسر در خانواده‌ای متوسط چشم به جهان هستی گشود كه نام او را ناصر گذاشتند. او هرچند دوران طفوليت و سال‌های ابتدايی را با بازيگوشی و زرنگی و طراوت خاص آن سنين پشت سر گذاشت، اما آينده‌ای بس روشن در پيش داشت و به چنان جايگاه معنوی و جهادی در راه دفاع از انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی دست يافت كه «ناصر انقلاب» لقبش دادند.

با گذشت زمان و سپری شدن ايام، خصوصيات برجسته اخلاقی و انسانی ناصر روز به روز بيشتر نمودار شده و برتری‌های او نسبت به هم سن و سال‌هايش نشان از آينده درخشان او می‌داد. او با وجود سن پايين، از غيرت و حميت خاصي نسبت به خانواده و پدر و مادرش برخوردار بود. مثلاً از همان كودكی در كارهای خانه مادر مكرمه‌اش را ياری می‌داد. يا اينكه در مسائل درسی خانواده به طور فعال شركت و همياری می‌كرد و به عنوان برادری راهنما و مشاوری خوب در خانه به حساب می‌آمد، اين خصوصيات ناصر در مدرسه نيز جلب توجه می‌كرد و او را زبان زد اوليای مدرسه و دانش آموزان می‌ساخت. ناصر آنچنان از حس نوع دوستی برخوردار بود كه معمولاً به خاطر نشان دادن همدردی با كودكان فقير و محروم، از پوشيدن لباس و كفش نو خودداری می‌ورزيد و با وجود سن و سال كمش می‌گفت: «من دوست ندارم لباس نو بپوشم، در حالی كه بچه‌های ديگر از آن محرومند.» به اين ترتيب هميشه لباس هايی می‌پوشيد كه مشخص باشد نو نيستند و چند بار آنها را پوشيده است.

زنده ياد حاج علی كاظمی، پدر شهيد در بيان خاطره‌ای از دوران كودكی او گفته است: «ناصر 18 ماهه بود كه به بيماری سرخک مبتلا شد، ما او را به بيمارستان برديم، پس از معاينه توسط پزشک در بازگشت، در حالی كه در اتوبوس نشسته بوديم، فردی رو به من كرده و گفت: آقا اين پسر شماست؟

گفتم بله، گفت اين كودک آينده درخشانی دارد و به درجات و مراتبی می‌رسد اما بعد كمی منقلب شد و با وجود اين حالت در آن شخص، من پی بردم در زندگی ناصر حوادثی رخ خواهد داد.»

ناصر همان طور كه پيش بيني مي شد پسري درس خوان از آب درآمد و دوره ابتدايي را با نمره هاي خوب پشت سر گذاشت و وارد دبيرستان شد. او در اين سنين، با شور و علاقه به مطالعه كتاب هاي ديني پرداخت تا بنيادهاي اعتقادي و اخلاقي خود را با معارف اسلامي استوار سازد.

در دوران متوسطة تحصيلي شور و شوق و علاقه شديدي نسبت به اسلام در او ايجاب شد و براساس اين علاقه، به دانش اندوزي و مطالعات مذهبي خود افزود و آن ها را در عرصة زندگي شخصي و اجتماعي خود با عمل توأم ساخت.

ناصر پس از پايان دورة دبيرستان در اعتراض به رژيم ستم شاهي و ضمن خودداري از عزيمت به خدمت نظام وظيفه، براي ورود به دانشگاه نا منويسي كرد. پس از موفقيت در كنكور توانست تحصيل در رشته تربيت بدني را شروع كند و مدت سه سال در دانشكده اين رشته را آموزش ديد. در همين مدت، كنار تحصيل به دليل اعتقاد محكم به كار فرهنگي شغل شريف معلمي پيشه كرد. از آن جايي كه همواره كمك به افراد محروم اجتماع را مد نظر داشت، فعاليت هايش را به مناطق و مدارس جنوب شهر تهران اختصاص داد و با درآمد اندكي كه از اين طريق به صورت حق التدريس و كمك هزينه دانشگاهي دريافت مي كرد به تهية كتاب و جزوه براي شاگردان همت مي ورزيد. به علاوه اينكه دانش آموزان را به بحثهاي ديني و اجتماعي و سياسي تشويق مي كرد. هميشه مقالات روزنامه ها را به كلاس مي آورد و درباره آن ها با دانش آموزان به بحث مي نشست. اين روحيه نشان مي داد كه ناصر فقط به مسأله ورزش نمي انديشد و ارتقاي روح و فكر فرزندن اين مرز و بوم در كنار ورزيدگي جسم آن ها مد نظر ايشان است.

به اين ترتيب هميشه ساعت هايي را نيز به مقوله رشد فكري دان شآموزان اختصاص مي داد. اما از نظر او فقط كارهاي تئوريك كافي نبود، بنابراين رسماً وارد عرصه عمل شد و در سال 1356 ضمن فعاليت هاي سياسي در دانشگاه، به علت آتش زدن پرچم آمريكا در هنگام ورود ورزشكاران آمريكايي به مجموعة يكصد هزار نفري از طرف ساواك شناسايي و دستگير شد. پس از دستگيري ابتدا ناصر را به پاسگاه ژاندارمري و پس از 24 ساعت به دادگستري منتقل كردند و از آن جا نيز به زندان قصر منتقل و زنداني شد.

خوشبختانه در زمان او جگيري نهضت پرشكوه ملت مسلمان ايران به رهبري حضرت امام خميني(ره) و رژيم مجبور به تسليم در برابر برخي خواسته هاي انقلابيون شد و او را به همراه تعداد ديگري از مبارزين آزاد كرد. ناصر پس از آزادي نه تنها از فعاليت هاي سياسي كناره

نگرفت، بلكه به شكلي فعال تر دوباره به صحنه مبارزه وارد شد و در جهت نابودي رژيم گام برداشت. از آن پس ضمن ديگر حضورها و فعاليت هاي مؤثرش همچنان در بهشت زهرا (س) نيز حاضر مي شد و نسبت به انتقال و خاكسپاري پيكرهاي پاك شهداي انقلاب اسلامي اهتمام مي ورزيد. با پيروزي نهضت اسلامي در 22 بهمن ماه 1357 او عزمش را براي دفاع از ثمرات مقدسي كه با نثار خون هزاران شهيد به دست آمده بود جزم كرد و در خردادماه 1358 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، اين نهاد برآمده از دل خيزش بزرگ مردم مسلمان ايران، شد. به گفته ياران و هم رزمانش او تقريباً در اولين گروهان سپاه عضويت پيدا كرد. آن زمان نهاد مقدس سپاه هنوز داراي تشكيلات و سازماندهي منظم سال هاي بعدي نشده بود، بنابراين ناصر، آموزش هاي نظامي را در كمتر از دو هفته گذراند. با اين همه مهارتش در دفاع از آرمان هاي انقلاب به رهبري حضرت امام (ره) نشان داد كه او علي رغم نديدن آموزش نظامي كافي در كلاس ها و آكادمي هاي گستردة نظامي از چنان توانايي و تجربه اي بر خوردار است كه هميشه با طرح هايش تحسين فرماندهان مجرب نظامي را برمي انگيخت. باري، او پس از پايان همان دوره مختصر آموزش نظامي اش به زابل هجرت كرد و آن جا حدود چهار ماه به فعاليت پرداخت و با توجه به محروميت منطقه و وضع نابسامان مردم اين ديار هميشه بر كوشش بيشتر در جهت رفع محروميت مردمان آن جا تأكيد مي كرد.

پدرش در اين باره مي گفت: «وقتي كه ناصر از سيستان و بلوچستان برمي گشت درباره وضع مردم اين منطقه به درد دل با من مي پرداخت و خصوصاً در مورد كمبود چاه آب و همچنين وجود آب هاي آلوده در آن جا به شدت اظهار نگراني مي كرد. حتي يك دفعه در حالي كه گريه مي كرد گفت: چرا دولت طاغوت اين مردم را در اين وضع نگه داشته است. آيا مردم آنجا بايد از شدت فقر از پوست هندوانه يا خيار خورده شده استفاده كنند؟ »

با اوج گيري تحركات دشمن پليد از طريق ايادي آن ها يعني ضدانقلاب داخلي كه در مناطق مختلف كشورمان مثلاً به برانگيختن احساسات ناسيوناليستي و دامن زدن به قوميت گرايي و اختلافات مذهبي مي پرداختند، ناصر به منظور رويارويي با توطئه تجزية خوزستان تحت عنوان جنبش موسوم به خلق عرب راهي خرمشهر شد و تا خنثي شدن اين توطئه در آن جا ماند. در ادامه، به لحاظ موقعيت حساس كردستان و ايجاد بلوا و آشوب توسط گروه هاي مزدور استكبار جهاني همچون كومله و دموكرات، به پيشنهاد سردار شهيد محمد بروجردي فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كردستان به همراه تني چند از سربازان جان بر كف امام (ره) در تاريخ 17 دي ماه 1358 به پاوه رفت. در اين زمان در حالي كه آن منطقه در شهريورماه توسط شهيد چمران آزاد و پاكسازي شده بود، اما در اثر برخي اهمال ها و ندانم كاري هاي دولت موقت، دوباره به دست ضدانقلاب افتاده بود، به طوري كه جاده ها كلاً ناامن بود و براي ورود و خروج از شهر از هلي كوپتر استفاده مي شد و مردم حتي نمي توانستند به بيمارستان پاوه كه در فاصلة يك كيلومتري شهر قرار داشت عزيمت كنند. در اينجا شهيد ناصر كاظمي با توجه به تجربياتي كه تا آن زمان كسب كرده بود فعاليتش را در اين شهر با سمت فرماندار پاوه و در كنار آن فعاليت با چراغ خاموش در روابط عمومي سپاه آغاز كرد و از آن جايي كه هنگام ورود هدفي جز پاكسازي منطقه از لوث وجود ضدانقلاب و خدمت به مردم محروم آن ديار در سر نداشت، اهداف خود را طرح ريزي كرد و برنامه هايش را مبتني بر توكل بر خدا، فعاليت شبانه روزي، اعتماد و اعتقاد به نقش سازندة مردم و شناخت كلي از منطقه قرار داد. در اين مدت بر اثر شايستگي و لياقت و مديريتي كه از خود نشان داد علاوه بر فرمانداري به فرماندهي سپاه پاسداران پاوه نيز منصوب شد و با قبول هر دو مسئوليت به شكل توأمان بر فعاليت هاي شبان هروز ياش افزود و تلاش هاي خويش را در همة ابعاد گسترش داد، از حل اختلافات خانواده ها گرفته تا مسائل سپاه و فرمانداري و عمليات ها.

اكثر اوقات، در ساعت 11 - 12 شب كه كارهاي اداري اش به پايان مي رسيد، تازه، با مسئولين و كارمندان جلسه مي گذاشت و نسبت به حل مشكلات و برنامه ريزي آنان اهتمام مي ورزيد. مادر مكرمه شهيد ناصر كاظمي حكايت مي كند: «مدتي كه ناصر در پاوه بود، ما نيز چهار پنج بار به آن جا رفتيم و ملاحظه مي كرديم كه او شب ها حدود ساعت 2 بامداد پس از انجام كارهايش به خانه مي آمد و خسته و كوفته از پا مي افتاد.... »

بدين ترتيب و با اين ميزان از تلاش و مجاهدت شبانه روزي، شهيد ناصر کاظمی از راه ایجاد وحدت بین سپاه و ارتش و به کارگیری نیروهای مردمی و طراحی چند عملیات، موفق می شود تمام مناطق تحت اشغال ضدانقلاب را از چنگ آ نها خارج کند و آرامش را به منطقه برگرداند.

شهيد كاظمي در ادامة فعاليت هايش از آن جايي كه معتقد بود، مناطق كردنشين بايستي به وسيله خود مردم بومي آزاد و پاكسازي شوند و در صورت عدم سازماندهي آنان، دوباره اين مناطق به دست ضدانقلاب خواهند افتاد، به سازماندهي و تشك لبخشي نيروهاي بومي پرداخت و با همكاري نيروهاي انقلابيِ اعزامي، به پاكسازي راه پاوه و سپس به نوريان و قشلاق همت گماشت، كه انعكاس خبر اين موفقيت ها به سرعت در منطقه پيچيد و مردم محروم كه از جور و ستم گروهك ها به ستوه آمده بودند تحت عنوان مهاجر از شهرهاي خود به پاوه آمدند و از شهيد كاظمي درخواست كردند كه مناطق آنان را نيز به همين ترتيب پاكسازي كند. از جمله اين مناطق، باينگان بود كه اهالي اين شهر به پاوه مهاجرت و تقاضاي پاكسازي منطقة خود را مطرح كردند. سردار شهيد كاظمي نيز در اقدامي جالب، ابتدا به وسيله روابط عمومي سپاه به مدت سه ماه براي آنان كلاس هاي عقيدتي و سياسي و نظامي گذاشت و پس از انسجام بخشيدن به آ نها در بهار 1359 با يك حملة بسيار متهورانه اقدام به پاكسازي منطقة باينگان كرد. با وجود اينكه آن منطقه وضع خاصي از نظر جغرافيايي دارد و در عين داشتن دره هاي عميق و كوه هاي صعب العبور از نظر انجام جنگ هاي پارتيزاني با سختي هاي زيادي توأم است، ولي با توكل بر خدا آن منطقه را پاكسازي كرد و اهالي آن خطه به قدري از اين اقدام خوشحال شدند كه وقتي شهيد كاظمي به باينگان وارد شد يكي از آ نها از روي قدرشناسي خم م يشود تا پاي او راببوسد كه برادر كاظمي در نهايت اخلاص از اين كار جلوگيري مي كند و خود بر دستان آن فرد بومي بوسه مي زند و اي نها چيزي نبود به جز نشانة عشق و علاقة شديدي كه مردم آن منطقه نسبت به اين شهيد بزرگوار داشتند. پس از پاكسازي باينگان شهيد كاظمي افكار خود را متوجه پاكسازي منطقة نوسود ساخت و در خردادماه 1359 طي اطلاعيه اي خطاب به مردم نوسود اعلام كرد كساني كه به نظام و انقلاب گرايش دارند بايد تا يك هفته ديگر خود را به پاوه برسانند. با اين اقدام، همة فرهنگيان و كارمندان و كساني كه به نظام مقدس جمهوري اسلامي اعتقاد راسخ داشتند شبانه و به صورت مخفيانه، خود را به پاوه رساندند و آقاي كاظمي نيز طبق معمول براي آ نها كلاس هاي عقيدتي و سياسي در تشريح مسائل منطقه و افشاي اهداف پليد گروهك ها و البته توضيح و تشريح مسائل انقلاب بر پا كرد. سپس تعدادي از اين افراد را خدمت حضرت امام (ره) برد كه اين ديدار، تأثير شگرفي بر روحية آنان گذاشت و در بازگشت با اعتقاد بيشتري تصميم به مسلح كردنشان گرفت و به پاكسازي منطقه اقدام كرد. در اولين حركت نيز در اوايل آبان ماه عمليات بيلِت را كه شامل نبرد در خط مقدم با ضدانقلاب بود انجام داد. شهيد كاظمي و يارانش بدين منظورابتدا شبانه به منطقه دوآب و سپس به نيسانه و از آن جا با انجام يك سري درگيري هايي موفق به گرفتن سنگرهاي بيلِت شدند، ولي برحسب ضرورت آن جا را رها كردند و به پاوه بر گشتند. در راه برگشت، در منطقة دوآب، تيري به آقاي كاظمي اصابت كرد و او را مجروح ساخت، ولي با وجود آ نكه تير به شكم ايشان اصابت كرده و در كنار ستون فقراتش متوقف شده بود، اما آن فرمانده شجاع از رودخانة سيروان كه گذر از آن خيلي مشكل بود عبور كرد و اين مسأله با توجه به سردي هوا، مردم منطقه را به حيرت وا داشت. در پي اين مجروحيت، آقاي كاظمي به مدت يك هفته در بيمارستان بستري شد، در اين مدت با توجه به اينكه از صندلي چرخدار استفاده مي كرد، مرتباً در همان بيمارستان با مسئولين در مورد مسائل منطقه به گفت وگو مي نشست. همچنين زمان هايي را هم به ديدار با اهالي غيور پاوه اختصاص داده بود. آ نها نيز مدام به ديدنش مي آمدند و بر اثر نفوذ و محبوبيت زيادي كه شهيد كاظمي در بين آنان پيدا كرده بود، براي شفايش نذر كرده و روزه مي گرفتند. ناصر كاظمي پس از يك هفته براي انجام عمل جراحي به تهران منتقل و به مدت دو ماه در بيمارستان بستري شد، ولي حتي در طول اين دو ماه هم هميشه از ريز رخدادهاي منطقه باخبر بود. بعد از دو ماه كه از بيمارستان به پاوه بازگشت، با اينكه هنوز سلامتي خود را باز نيافته بود طرح پاكسازي منطقه هاي نودشه، نيسانه، نروي، نوسود، كله چنار و شمشي را يكي پس از ديگري به انجام رساند و سپس با دعوت از شهيدان محراب آيت الله مدني و آيت الله صدوقي و حضور اين دو بزرگوار در منطقه، موجبات جذب و دلگرمي بيشتر مردم اين سامان را نسبت به انقلاب شكوهمند اسلامي فراهم مي سازد، كه شرح مفصل اين رخدادها در خاطرات شهيد موجود است.

پس از يك سال و نيم تلاش شبان هروزي و مجاهدات فراوان در شهريورماه سال 1360 از آن جايي كه شهيد كاظمي م يبايست تجارب خود را در سطح وسيع تري به كار گيرد، از پاوه به سنندج اعزام شد و مسئوليت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كردستان را بر عهده گرفت. ايشان در اين سمت نيز فعاليت هاي درخشاني انجام داد كه پاكسازي مناطق حساس و استراتژيك مانند جاده بانه سردشت، كامياران، مريوان، تكاب صائين دژ، آزادسازي بوكان، سد بوكان و عملياتهاي ديگر از آن جمله اند.

وی همچنین برای مقابله با گروه های مسلح ضدانقلاب در کردستان «تیپ ویژه شهدا » را تشکیل داد و فرماندهی آن را به عهده گرفت. شهید کاظمی با تمام عشق، در خدمت مردم محروم بود. در کردستان، درخشید و چنان شخصیت والایی از خود نشان داد که مردم، دل در گرو محبت او سپردند و حتی نام «ناصر » را بر کودکان شان برگزیدند و بر این نام مباهات کردند. هوشمندی، بصیرت، شجاعت و قاطعیت، از ویژگی های بارز شهید ناصر کاظمی بود. کردستان عزيز به وجود او افتخار میک‌رد و در کنار او، هيچ گاه احساس تنهایی و غربت از خود نشان نمي داد.

عمليات بانه سردشت

در اينجا براي بيان شمه اي از زحمات و عملياتهاي تحت امر شهيد كاظمي به گوش هاي از عمليات حماسه آفرين بانه سردشت (انصارالله)اشاره مي كنيم. عملياتي كه نقش ناصر در پيروزي و موفقيت اين عمليات صد درصد تعيين كننده بود.

از اواخر سال 1360 رفت و آمدهاي مشكوك و تماس هاي بي اندازه ضدانقلابيون با مأمورين اطلاعاتي فرانسه و سيا (تحت پوشش عنوان هايي جعلي همچون خبرنگار) در حوالي سردشت، ناصر و ديگر همكارانش را به اين مأموريت واداشت تا در بهار سال 1361 اقدام به انهدام پايگا هها و مقرهاي دشمن و بازگشايي جاده استراتژيك بانه سردشت و سپس پيرانشهر سردشت بكنند.

سردار شهيد ناصر كاظمي فرمانده دلير سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كردستان كه تا اين زمان بسياري از عمليات هاي بزرگ و موفق را با ابتكار و شجاعت ك منظيرش به انجام رسانده بود، حالا در كنارة فرمانده شهيد برادر محمد بروجردي و به كمك برادر شهيد مصطفي طياره، فرمانده سپاه سقز خود را براي عمليات بانه سردشت مهيا مي كرد.

اين، اولين اقدام مهم نظامي ما در سال 1361 به شمار مي رفت كه با توجه به سابقه و مختصات نظامي و امنيتي آن در درجه اعتبار و اهميت بالايي قرار داشت، در جاده اي به طول تقريبي 60 كيلومتر و داراي تپه هاي نسبتاً بلند مشرف بر جاده ها و پيچ هاي خيلي تند كه در بعضي از مناطق به 180 درجه مي رسد، از جمله سلسله تپه هاي كوخان دولارزان، دارساوين از مه مترين نقاط مشرف بر اين جاده كه دشمن تمامي امكانات خود را در اين تپه ها خصوصاً (دارساوين) متمركز كرده بود. حزب منحله دموكرات در ابتداي شهر ربط (نزديك به سردشت) دو قبضه توپ دورزن تعبيه كرده بود و به اين ترتيب مقداري از جاده بانه سردشت را زير پوشش تيرهاي خود قرار مي داد.

اولين بار سردار رشيد اسلام، شهيد دكتر مصطفي چمران بعد از فرمان تاريخي امام امت، در تابستان 1358 از اين جاده عبور كرده و خوشبختانه بدون دادن تلفات و ضمن تار و مار كردن دشمن وارد سردشت مي شود ولي به دنبال سياست مسامحه گرانه دولت موقت پس از دستور اخراج نيروهاي سپاه از منطقه، اين محور مجدداً تحت اشغال ضدانقلابيون قرار مي گيرد. همچنين يك بار نيز شهيد بزرگوار صياد شيرازي درادامه پاكساز يهاي بهار سال 1359 به همراه يك گردان نيروي ارتشي از بانه به سمت سردشت حركت مي كند كه اين بار هم به دليل كم كاري و عدم پشتيباني رزمندگان توسط بني صدر، متأسفانه فقط تعداد كمي از باقيمانده اين ستون به سردشت مي رسند و علي رغم همه دلاوريها و آفريدن صحنه هايي از ايثار و خون و شهادت، اين عمليات نيز ناموفق مي مانَد.

سرانجام در ساعت 5/ 3 نيمه شب 25 / 1/ 1361 عمليات پاكسازي جاده مذكور با نام انصارالله و رمز مقدس «ياحسين(ع)» از دو محور آغاز مي شود و ناصر كاظمي به همراه ديگر بچه هاي سپاه جملگي بدين مسأله مي انديشند كه - ديگر نبايد ماجراهاي گذشته تكرار شود - و خود شهيد كاظمي نيز نسبت به موفقيت عمليات بسيار خوشبين و اميدوار بود و غلبه بر كفر را در چند قدمي خود احساس مي كرد.

به علاوه، قبل از شروع مراحل ابتدايي عمليات، روحيه اي شاد و صميمي در ميان رزمندگان اسلام حكمفرما بود، خصوصاً شهيد كاظمي كه با اين عزيزان انس و الفت گرمي داشت و از طريق برپایی مراسم دعا و نيايش در ش بهاي مختلفِ قبل از عمليات فضا و محيط را عط رآگين و همه را شاداب ساخته بود.

ناصر كاظمي در اين مراسم، با اظهار عجز و لابه در پيشگاه حق تعالي، خود به خود نظر ديگران را جلب مي كرد. گويي در وادي ديگري به سر م يبرد. از آن سو نيز جلوه هاي ناب عشق و صفايي كه در بين بقيه رزمندگان جاري بود، حسرت عشق بازي با پروردگار را در روح و روان هر بيننده اي شعل هور مي ساخت.

باري، نيمه شب، اين مجاهدان غيور اسلام، در محور عملياتي كوخان از سمت بانه به سردشت مسافتي بالغ بر 25 كيلومتر را طي مي كنند. در راه بر اثر يك اشتباه، تويوتاي حامل چند تن از نيروها سقوط مي كند، در حالي كه همه در تأسف و تأثر ناشي از وقوع اين حادثه فرورفته بودند شهيد كاظمي شجاعانه و مقتدرانه رو به رزمنده ها فرياد مي زند: «چرا ايستاده ايد و تماشا مي كنيد آ نها به خداي شان پيوستند، حركت كنيد. »

بدين ترتيب، ستون نيروها با روحية عالي اوليه خود به حركت ادامه مي دهد، نظير اين صحنه ها در همه مراحل عمليات تكرار مي شود و ناصر همواره روحيه رزمندگان را تسكين مي بخشد، در حالي كه دشمن تا دندان مسلح در كوخان بيش از هر چيز از رگبارهاي پي درپي گلوله هاي تيربار خود استفاده مي كرد، نيروهاي جان بر كف انقلاب، زير آماج گلوله هاي توپ و خمپاره و مسلسل خود را از تپه بالا كشيدند و با فرياد الله اكبر روحيه دشمن را از قبل متزلزل تر ساختند. پس از چند ساعت درگيري با وجود مقاومتي كه ضدانقلاب براي حفظ اين استحكامات خود نشان مي داد، تپه به تصرف نيروهاي اسلام درآمد. پس از عمليات نيز در هر فرصتي كه براي استراحت و كسب آمادگي جهت ادامه عمليات دست مي داد، چيزي كه بيش از همه بين رزمنده ها دهان به دهان مي چرخيد نقل و حكايت حماسه آفريني هاي شهيد كاظمي بود. در وهله اول برآوردها از اين حكايت مي كردند كه با وجود رگبار مداوم تيربار دشمن، امكان سربلند كردن براي بچه ها وجود ندارد و گمان مي رفت كه امكان پيشروي و صعود به قله غيرممكن خواهد بود. مضاف بر آنكه سنگرهاي قوي و مستحكم و تعداد نفرات دشمن فراي پيش بيني ها بود و بچه ها اغلب زمين گير شده بودند و به نظر مي رسيد عمليات به كندي پيش مي رود. در همين احوال بود كه فرمانده دلاور، شهيد ناصر كاظمي كه از ابتدا در جلوي ستون حركت مي كرد، مقابل نيروها در دامنه وسيع تپه، چون عقابي رزمندگان را زير بال و پر خود گرفته بود و فرياد مي زد:

«بچه ها؛ دشمن بزدل است. دشمن خيلي ترسو است. باكي نداشته باشيد، الله اكبر، لااله الاالله، بكشيد بالا، دشمن دارد فرار مي كند... » و در حالي كه فرياد تكبير سر مي داد، با رگبار مسلسل خود به سمت بالاي تپه حركت كرد و با دعوت و تشويق خود، به بچه ها روحيه اي تازه بخشيد و پس از مدتي با تحرك بيشتر رزمندگان تپه به تسخير درآمد.

در ادامه عمليات و پس از تسخير تپه هاي دولارزان كه به مراتب نسبت به كوخان از استحكام و موقعيت استراتژيكي برتري برخوردار بود، نوبت به تپه هاي مشهور دارساوين رسيد. در واقع كليد پيروزي عمليات انصارالله در فتح اين تپه ها كه بر جاده ها و ارتفاعات مجاور و نيز شهر سردشت اشراف داشتند نهفته بود. در اين خصوص، گويندة راديوي حزب منحله دموكرات پس از شكست مفتضحانه در تپه هاي كوخان و دولارزان جنگ واقعي را در تپه هاي دارساوين قلمداد كرد و بيان داشت كه ضربه زدن به استحكامات ما در دارساوين محال مي باشد. قاس ملو نيز در يكي از صحبت هاي خود گفته بود كه اگر رژيم بتواند جاده بانه سردشت را باز كند ما سلاح هاي خود را بر زمين مي گذاريم.

به هر حال پس از چند ساعت درگيري، ضمن گرفتن تلفات زياد از دشمن با رشادت چشمگير رزمندگان و شهامت و ابتكار شهيدان كاظمي و طياره، ارتفاعات استراتژيك دارساوين به تصرف سپاهيان اسلام در آمد و بدين ترتيب جاده بانه سردشت پس از گذشت سه سال از ضدانقلاب بازپس گرفته شد و مردم اين شهر كه در طول اين مدت با انواع و اقسام ظلم ها و فشارهاي ضدانقلاب روبرو بودند به استقبال نيروهاي اسلام آمدند و براي آن ها گاو و گوسفند قرباني كردند.

***

در اوايل سال 1361 بود كه شهيد كاظمي گام ديگري در جهت اجراي فرامين الهي برداشت و با ازدواج، مرحله اي ديگر از مدارج ايماني و تقوا را طي كرد. او با وجود كمترين امكانات ولي در عين توكل بر خداي متعال به اين مهم نائل شد و هميشه از اين بابت بسيار خوشحال بود.

از جمله نكات درس آموز در زندگي ايشان، اين است كه معمولاً در مراجعت به تهران اولين جايي را كه حضور م ييافت بهشت زهرا(س) بود. او در هر ديدار با شهيدان تجديد عهد و پيمان مي كرد. همسر مكرمه شهيد نقل مي كند: «شهيد كاظمي پس از آمدن به تهران، بلافاصله جهت بيعت با شهدا به بهشت زهرا (س) مي رفت و در قطعه 24 با حسرت و تأثر فراوان با خود مي گفت: قطع هاي ديگر هم پر شد و من هنوز شهيد نشده ام. او آن قدر در بهشت زهرا مي ماند تا غروب شود. در عين حال مرتباً اظهار مي داشت من لياقت شهادت را ندارم، چرا كه همه دوستانم شهيد شده اند و من هنوز زنده مانده ام .»

او به منظور تكميل لياقتش در دستيابي به فوز عظماي شهادت هر روز فعال تر از روز پيش به خدمت مشغول مي شد و خالصان هتر با مسائل و مشكلات برخورد مي كرد. سرانجام پس از آخرين مأموريتش به شمال كردستان در تاريخ شنبه 6/ 6/ 1361 در حين پاكسازي محور پيرانشهر سردشت در يكي از روستاهاي پيرانشهر به آرزوي ديرينه خويش نائل شد و پس از سال ها تلاش و مبارزه ، چونان كبوتري خونين بال به سوی معشوق پر كشيد. پيكر مطهر شهيد ناصر كاظمي پس از انتقال به تهران در تاريخ 9/ 6/ 1361 مصادف با مراسم سالگرد بزرگداشت شهيدان سوخته انقلاب، رجائي و باهنر از مدرسه عالي شهيد مطهري به سوي بهشت زهرا(س) تشييع شد. واز آن جا كه علاقه غير قابل وصفي به شهيد محمدعلي رجائي داشت، مظلومانه و به دور از هر گونه تشريفاتي در غروب 9 شهريور در كنار ديگر شهيداي انقلاب اسلامي از جمله 72 تن مظلوم حادثه هفتم تير و فرماندهان دلاور اسلام، شهيدان كلاهدوز و چمران به خاك سپرده شد.

او به وصل همان صداحب دلاني رسيده بود كه هميشه حسرت همسايگي شان را مي خورد و دردمندانهآرزويش در رسيدن به لقاي حضرت دوست را در زيارت مزار پاك آنان بر زبان مي آورد. يادش گرامي و راهش پررهرو باد.

 

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 118

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده